سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

کودکانه

ایستاده بر افق

 عزیز دلم ۷ ماهمون تمام شد و رفتیم تو ماه ۸... به حساب سونو داپلر ۵۳ روز دیگه مونده... حدود ۸ هفته....۸ هفته خیلی زیاده مامانی از وقتی لوازم اتاقت اومده صبر کردن برام سختتر شده...  عزیز دلم تکون هات خیلی محکم شده.. از روی شکم کاملا دیده میشه... هنوز هم کم تحرکی ولی وقتی هم که حرکت داری بقدری شدیده که نفس مامانی رو بند میاری.... یک هفته ای بود که خیلی دلم درد می کرد  ولی کمر دردم خیلی کم شده بود... ۳ شنبه رفتم سونو داپلر...  بابایی هم به زحمت مرخصی گرفت و اومد که روی ماهت رو ببینه... خوب نفس من اولا که به بابا رخ نشان ندادی .. یعنی دکتر گفت جهت قرار گرفتنت روی دو پا هست.. برای همین هم من این همه دل درد داشتم... اصطلاحا بر...
23 آذر 1393

دونه های قرمز بی ریخت

سلام دوستای مهربونم.. ما خوبیم.... خدا رو شکر اون حال های بد بد خیلی کم شدند... الان فقط رفلاکس شدید معده ام مونده که بلطف رانیتیدین قابل تحمل شده.... کمر دردم هم خیلی خیلی بهتر شده.. خیلی خسته می شم شروع می کنه.... دیروز برای دونه های قرمز رفتم دکتر... عجب دکتر خوشتیپی هم بود  خوش برخورد و خوش اخلاق و خوش قد و بالا... بچشم برادری   بعد از  معاینه دونه ها حدس خودم رو تایید کرد... یعنی گفت به احتمال زیاد دونه های در نتیجه بارداریه ...بیشترشون در محل هایی هستند که روشون می خوابم.... و این باعث شده که دونه بزنم.. گفت عمدتا سفید پوست ها این اتفاق براشون می افته... یه محلول  بهم داده که روشون بزنم... بعد هم گفت ج...
3 آذر 1393

چکاپ ماه ۶

مطب دکتر مثل همیشه شلوغ بود..منم البته دیر رسیدم حدود ۸.۳۰ رسیدم به مطب.طبق معمول هم خانم موحدی منشی دکتر بدون اسم برگه رو بدستم داد..اول جا نبود کنار خودش نشستم...خخخخ منو به اسم کوچیک صدا می کنه همیشه ولی امروز یک جور بامزه ای فامیلی رو صدا می کرد بدون هیچ رسمیتی...... یادتونه تو مدرسه چجوری دوستامون رو صدا می کردیم..مثلا نظری!!!!کتابتو بده.......حبیب یه دقیقه بیا....  اونم امروز اینطوری صدا می کرد منو...بعد که جاخالی شد رفتم پیش بقیه نشستم و کلی گپزدم با خانمها.....خوب بود چسبید کلی.... دکتر ایندفعه خیلی دقیقتر معاینه ام کرد.....تا خوابیدم بهش گفتم خانم دکتر به یه عالمه حرف های خوب نیاز دارم.... خیلی الان حرف های مثبت نیاز دارم........
27 آبان 1393

بدون شرح

حالم خوب نیست.. یک هفته هست که حالت تهوع دارم..هیچ چیز توی دلم نمی مونه... هیچ چیز نمی تونم بخورم.. آب هم بزور می خورم...تا دیروز شکم روش داشتم... قلبم مثل قلب گنجشگ می زنه..نفسم مرتب بند میاد.... کمرم که درد جدیدی نیست... سینه هام درد می کنه... احساس می کنم یکی قلبم رو تو دستش گرفته و داره محکم فشار میده... سرم هم جواب نمیده و بر می گردونم..هیچ کس نفهمید چمه دکتر ها انداختند تقصیر سام... خیلی بدم از همه بدتر هم حال روحیمه...قط دلم می خواد هیچ کس نباشه... حوصله هیچ کسو ندارم... یعنی یکی طرفم میاد جیغم میره هوا.. با همه دعوا دارم دلم می خواد بزنم یکی رو..خیلی حالم بده...کمرم هم درد می کنه با این تهوع ها بدتر هم شده...مامانم هم داره میره...حال...
25 آبان 1393

اولین ملاقات

هنوز گاهی جلوی آیینه میرم و به معجزه قشنگ خدا با دقت نگاه میکنم. دستم رو روی شکمم می کشم تا با چند تا ضربه کوچیک حضورش رو بهم یاد آوری کنه....هنوز گاهی با ناباوری بهش نگاه می کنم و همزمان برای لحظه لحظه این روز ها خدا رو هزاران مرتبه شکر می کنم....  عشق من تا آخر این هفته شش ماهه که با منی..پاره ای از وجودمی..شش ماه...اول راه که بودم با خودم می گفتم چقدر طولانی خواهد گذشت مادر های ۶ ۷ ماهه رو که میدیدم با خودم می گفتم  خوشبحالشون دیگه چیزی نمونده اون دست های کوچولو رو تو دست بگیرند....الان ولی خودم که رسیدم به ماه هفت احساس می کنم هنوز خییییییلی مونده .....۱۳ هفته دیگه به امید خدا می بینمت....و باور کن چنان بی تابم و مشتاق برای بوی...
17 آبان 1393

مامان قندی

چند ماه پیش نیلوفر هم چنین پستی گذاشته بود. اون زمان با وجود اینکه پست نگران کننده ای بود ولی من خیلی از لفظ مامان قندی خوشم اومده بود منم مامان قندی شدم. یک هفته ای میشه که انسولین میزنم هر روز... بنظرم بهم نمیسازه.. همسری میگه احتمالا دوز دارو زیاده.. وقتی میزنم خیلی سرگیجه میگیرم.. فشارم هم خیلی می افته و مرتب دلم چیز های شیرین می خواد... یکم هم مزاجم رو بهم ریخته که نمی دونم بخاطر انسولین هست یا چیز دیگه... بیشتر پیش عصبی و کم طاقتم و تپش قلب های بدی می گیرم.. همه اینها رو به دکترم گفتم ولی معتقده دو هفته بزنم و باز دوباره یک آزمایش بدم و بر اساس اون دوز دارو رو کم یا زیاد کنه... بین خودمون باشه آمپول زدن هم بلد نیستم و حسابی خودم رو ک...
6 آبان 1393

این روز ها

خب بالاخره اینترنت خانه وصل شد. من هنوز گرفتار مهمان هام هستم  .شلوغی روز ها کمکم میکنه که زود زود زمان برام بگذره...این چند وقت که نبودم خیلی اتفاقات افتاد .مهمترینش عروسی بود که خیلی خوب برگزار شد . همه چیز مرتب بود و خیلی خیلی خوش گذشت. جای دوستان خالی... لباس من هم خیلی جالب شده بود و واقعا باورنکردنی بهم میومد.. خیلی دنبال مدل گشته بودم و خیاطم هم گفته بود که ۶۰۰ تومان برای دوخت میگیره.. راستش دلم نیومد هم هزینه کنم هم تو این شرایط به همسری فشار بیارم. این بودکه دست بکار شدم و با کمک مامان همسرم خودم دوختم لباسم رو و واقعا بهم میومد.. پارچه خیلی خوشرنگ و قشنگی داشت و همه تو مهمانی ازم آدرس جایی که خریدم لباس رو میپرسیدند  چسب...
26 مهر 1393

بدون عنوان

سلام دوستان مهربونم ما خوبيم خدا رو شكر راستش اينترنت خانه قطع شده و من هم كما بيش خانه نبودم يا خيلي مشغول بودم. خيلي خبرها دارم ولي با موبايلم و نوشتن خيلي سخته به محض اينكه نتم وصل شه ميام خيلي مختصر بكم فرشته نازنين من در نهايت بسره حالا ميام مفصل تعريف مي كنم عروسي هم بسلامتي تمام شد و خيلي خوب هم كذشت غربالكري هم انجام دادم و خدا رو شكر همه جيز خوبه عفونتم بر طرف شده ولي دكتر معتقده بايد انسولين بزنم براي قند  ببخشيد كه بدون جواب تاييد كردم خيلي سخته ميام سر فرصت  دلم خيلي تنك شده براتون ميام و مي خونمتون ولي فعلا تا نت خانه درست بشه كامنت نميتونم بكذارم دوستون دارم
21 مهر 1393

نیمه راه

به نیمه راه رسیدیم... یعنی اینقدر که اومدیم باید همین اندازه بریم... خدا جون شکرت...  خیلی خیلی شکرت... خدا جون خودت نگهدار  نازنینم باش..نمیدونم چرا یک دفعه دلشوره گرفتم..از آزمایش دادن می ترسم...می ترسم این دکتر ها یک چیزی از توش در بیارن و  نفسم بند بیاد...همه چیز بظاهر خوبه..هنوز از تکون هات خبری نیست یا من متوجه نمی شم... گاهی اوقات  یک حس هایی مثل قل قل خفیف یا انگار یه چیزی مثل نبض توی دلم می کنم ولی هنوز می گذارم به هوای توهم و اینکه می خوام  یه حسی داشته باشم.... هفته دیگه ۳ شنبه میام و می بینمت خدا جون خواهش می کنم مواظبش باش... باید امروز می رفتم آزمایشگاه ولی ترسیدم..نمی دونم چرا...حالا شنبه می رم..تقریبا...
8 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد