سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

کودکانه

زیفت

یکسری تحقیق کردم در مورد زیفت گفتم شاید برای اونایی که تو پروسه های مختلف هستن جالب باشه. یه سایت خیلی جالب هست که به روش سوال و جواب  با تاخیر 1 روز و یا دو روز نیاز شما رو از مراجعه به پزشک بصورت مداوم کم می کنه. مثلا برای من که توی دوره درمان هستم بعضی  مشخصه ها که نگرانم میکنه رو تو این سایت می پرسم و کاربرای اون سایت که اکثرن پزشک و یا دانشجو های پزشکی هستن من رو راهنمایی می کنن. در مواردی که باید به پزشکم خبر بدم هم بهم میگن که با دکترم مطرح کنم. خیلی وقتا به دلیل نا آگاهی از بروز یه حالتی نگران میشیم  که شاید علامت طبیعی مصرف یه دارویی باشه. سایت دکتر روحام صادقی هست که توی پیوند های من هست. در روش زیفت (Zygote...
1 ارديبهشت 1393

آخر قصه زیفت من

بالاخره تو رفتی!!! . قلبم با تو بزرگترین دوگانگی زندگیش رو تجربه کرد. همه وجودم میخواست بمونی  و بزرگ بشی و بیای در آغوشم. با همه وجودم میخواستم همه عشقم و بپا هات بریزم.الان داشتم به این فکر می کردم که اگر  راهت رو گم نمی کردی الان دو ماهت هم تموم شده بود. من دو ماه تو رو داشتم و تو از وجودم تغذیه می کردی و عجیب این بود که میون اون همه التماس برای خواستن و موندن تو, من میخواستم که نباشی!!!!!!!  این مدت همه جسمم بین خواستن و نخواستن تو تکه و پاره شد. همه احساسم رو وسط گذاشته بودم.تمام فکر و ذکرم تو بودی.غیر از تو و حضورت هیچ چیز نه میخواستم و نه می دیدم. از اون همه احساس که وجود داشت  دیگه نه ذره ای باقی مونده و نه ت...
21 دی 1392

فقط جهت اطلاع

فقط جهت اطلاع می خواستم خبرش رو با شما تقسیم کنم. این نی نی لجباز دو دستی مامانیشو چسبیده و تکون هم نمی خوره. بتای امروزم 56 شده که 7 8 تا بالا رفته. به دکتر زنگ زدم و باز گفتن همین که رشد نکرده زیاد یعنی اینکه آمپول جلوی رشدشو گرفته.دوباره 3 روز دیگه باید بتام رو چک کنم  انقد باید اینکار رو بکنم تا بتام بیاد پایین. به جهنم که درد دارم  اینو یه جور دیگه اش رو دکتر بهم گفت ...
21 دی 1392

چه آرزو هایی که وارونه شدند...

دل درد ها و کمر درد های فضایی من هنوز ادامه داره. بخصوص که سر کار میرم و مرتب به حالت نشسته هستم. و استراحت ندارم.یه روزایی خونریزیم در حد یه لکه هست و گاهی..... عزیزم کاش می شد آرزو کنم که برایم بمانی. کاش میشد از خدا بخوام تو رو برایم حفظ کنه!!! هرگز فکر نمی کردم روزی برسه که نبودنتو از خدا بخوام.  هرگز باورم نمی شد، یه روزی به برگه آزمایش نگاه کنم و با دیدن بتای بالای 10 از غصه گریه کنم. هرگز فکر نمی کردم روزی نبودنت آرزویم شود. هر روز که می گذره بیشتر غم نبودنتو می خورم.هر روز که میگذره و با هر حرف دکتر ها!!!! کاش وقتی میخواستی به این قاطعی بمونی و به هر قیمتی منو رها نکنی. کاش فقط چند میلیمتر  با همه توانت خودت رو ج...
4 دی 1392

هنوز سیکل اول زیفت....

بعد از آمپو لهایی که دکتر برای سقط زد,احساس بهتری داشتم.با خودم گفتم که خدا رو شکر که به جراحی نرسید و بخیر و خوشی با دارو حل شد.  نصفه های شب از اتش فراوان از خواب بیدار شدم.انگار سالها بود که آب نخورده بودم.به محض اینکه از جا بلند شدم,سرم   درد ضربانی وحشتناکی گرفت و بعدش هم دنیا تیره و تار شد.آب رو بی خیال شدم و دوباره دراز کشیدم. تازه وقتی خوابیدم کمر درد هم شروع شد.خیلی درد وحشتناکی بود.کمی به خودم پیچیدم.دم دمای صبح بود که دوباره خوابم برد.قرار بود صبح برم سر کار.همسری بیدارم کرد که بهش گفتم سرم درد می کنه و از فردا میرم. بعد از رفتن اون سعی کردم کمی راه برم .درد زیر دلم هم به اون دوتا اضافه شده بود.نه میتونستم بخوام,نه بشی...
25 آذر 1392

دنیای این روز های من

این روز ها همه چی درهمه.چند روز بیمارستان بعلت خونریزی شدید و افت فشار.آزمایشهای خون متعدد. سردرد های در حد مرگ.ضعف جسمانی.........و غصه نبودن شما ها  که باعث همه درد های قبلیمه. هفته وحشتناکی رو پشت سر گذاشتم.شبها گریه و سردرد و دل درد روز های وانمود کردن که همه چی مرتبه و اصلا مشکلی نیست و باز شبها گریه های پنهانیییی.پنهان از کی ؟!!!!بپرسید هم جوابی براش ندارم.شاید از خود خودم.هنوز هم دلم با خودم صاف نشده.یه چیزیم انگار گم شده.دلم میخواد با صدای بلنننند گریه کنم و داد بزنم .دلم میخواد بخاطر نموندنتون یکی رو مقصر بدونم و همه دق و دلیمو سرش خالی کنم.  دلم میخواد یکی بهم بگه چرااا نموندین.یه توضیح دلگرم کننده. دلم میخواد تو آغوش همس...
24 آذر 1392

مادرانه ای بوسعت ۲۲ روز

جواب آزمایش هام نشون میده نی نی من از پریروز دیگه تو دلم نیست.حدسم درست بود و با خونریزی پریروز نی نی هم رفته. دوره مامان بودنم چه کوتاه بود.چقدر  انتظار برای ماندنتون سخت بود.افسوس که دیگه نیستید. رفتید و دو باره من و تو تنهایی هام غرق کردید. داستان ۳ ماه مرارت و سختی من با غم نموندنتون تا ابد تو قلبم موندگار شد.همه چی تموم شد
18 آذر 1392

سونوی روز ۲۲

ساعت ۶ برای دارو بلند شدم.همسری رو هم بیدار کردم  که صبحانه بخوریم.همسری که رفت نشستم حدیث کسا خوندم.مامان ساعت  هفت و نیم اومد دنبالم که بریم سونو .طبق معمول  نوید خیلی شلوغ بود.من نفر چهارم بودم ولی خیلی طول کشید.البته من حوصله ام سر نرفت چون طبق معمول کلی حرف زدم با خانمها وقتی می گفتم باردارم کلی سوال می کردن که چیکار کردی بعد از عملت درد داشتی ,........خلاصه تا ۱۰ نشستیم تا نوبتم شد.خونریزی شدید داشتم که از ظهر جمعه شروع شده بود و هنوز ادامه داره. برای دکتر توضیح دادم که بتام از ۴۱ به ۹۱ رسیده و من الان خونریزی دارم.اونم هم شروع کرد و اون جسم خشن را مرتب در درون من چپ و راست کرد.پرسیدم چیزی می بین...
16 آذر 1392

من هنوز مادر هستم

امروز صبح طاقت نیاوردم و رفتم دوباره آزمایش دادم.همین الان جواب رو گرفتم.بتام دو برابر شده.من هنوز مادرم.فردا صبح  باید برم سونو گرافی که ببینن بارداری خارج از رحم نباشه.چون بتام پایین هست.ولی مهم نیست.مهم اینه که تو هستی.هنوز تو وجود منی و داری از خون من تغذیه می کنی.عزیز دلم قوی باش. برات حدیث کسا میخونم که در سایه کسا  و پنج تن سلامت رشد کنی ,بمونی و به بزندگی من روح بدی.عزیزم قوی باش.خدایا نگهدارش باش.حفظش کن.کمکش کن به این دنیا بیاد. خدایا رحمت و بخشندگیت  در همه مراحل زندگیم نشون دادی.به معجزهات نیاز دارم.به دستای گرمت نیاز دارم که محافظ خودم و موجودی که در درونم داری شکل میدی باشه. خدایا شکرت
15 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد