سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

کودکانه

من تنها

صدای بوق ممتد ماشین،خودم را آزار می دهد. آنقدر ذهن آشوبم که طول می کشد یادم بیاید چقدر صدای بوق این ال 90 ها بلند و ترسناک است. توی ذهنم هزار و یک گلوله آتشین پراکنده وار فقط به دیواره ها می کوبند.ذهنم داغ شده از حرارتشان. تحمل بی مبالاتی راننده جلویی را دیگر ندارد. صبح زود است. تمام شب را چشم هایم گریه کرده... نگاهم را از جلو می دزدم و به کوه آزمایشها و جواب آزمایشها و سونو ها عکس رنگی و لاپراسکوپی های کنار صندلی نگاه می کنم.جای همه سوزن ها و عمل ها و قرصها تیر می کشد روی بدنم. چند روز هست که معده ام فریاد می کشد. آخرین آزمایش را که گرفته بودم خودم نگاهش کردم. خیلی چیز ها نیست که باید باشد... انگار از قبل می دانم چه چیزی در انتظارم...
2 تير 1393

باز هم غم نامه

حال این روز های من با عیدی هم خوب نمی شود....  عیدی هم در کار نیست ولی اگر بود هم حال من خوب نمی شود. خیلی دلم پر می کشد برای اینکه اینجا پروانه های دلم رو پرواز بدم و با سیل این خط و خطوط های سیاه که احساساتم رو معنی می کنندد ، بنویسم من مادر شدم. من مادر شدم. باور کنید از نوشتنش سیر نخواهم شد اگر واقعیت می داشت... ولی الان نوشتنش میشود زخم و پروانه هایم هی می میرند....  روز ها می آیند و می روند و همین روزها شده اند زندان افکار سیاه من.... وای که چه زندانی شده این زندان.. پر از فکر های مسموم که هر روز چند ساعتی توی حیاط خلوت قلبم کوبان و پر صدا می دوند و قدم  میزنند و یک تکه این حیاط را خراب می کنند. خیلی دلم می خواه...
24 خرداد 1393

چشممان روشن..

از وقتی دکترم رو عوض کردم با کمال تعجب انگار همه چیز خودش داره حل میشه. هفته پیش که دکتر آزمایش های جدید رو نوشت و پروژسترون تجویز کرد برای پری، مرتب اتفاق های خوب می آفته برام.  این چند وقت تصمیم داشتم که اول یه تست بارداری بدم و بعد پروژسترون رو بزنم . که فرصت نمی شد .. بسیار شلوغ بودم این هفته و  فرصت نمی کردم به آزمایشگاه برم. به هر ترتیب در کمال ناباوری و با وجودیکه دکتر به من گفته بود که ضخامت اندومترم کمه و تا ماه بعد، از پری جان خبری نخواهد بود، بالاخره بعد از 5 ماه ایشون تشریف فرما شدن..... من الان خیییییییییییییلللییی خوشحالم و خیییییییییییییییییلی حالم بده!! نمیدونم طبیعی هست یا نه!!ولی خیللللیی درد دارم و تا بحال هیچ ...
24 ارديبهشت 1393

دکتر عارفی و ... (2)

حرف جدیدی نبود یا چیزی که نشنیده باشم. قبل از اینکه وارد مطبش بشم ،مرتب داشتم با خودم رویاپردازی می کردم که چه اتفاق فوق العاده ای میشد اگر الان برم تو اتاقش و دکتر عارفی معاینه ام که می کنه بگه: واسه چی اومدی پیش من تو که حامله ای!!!واااایییی که چقدر فوق العاده بود اگر این اتفاق می افتاد!!!    به هر ترتیب من فقط سرم رو تکان دادم و خیلی آروم گفتم: دکتر x معتقد بود که با احتیاط  میشه امتحان  کرد!!! کاغذ هام رو جلوی من گذاشت و گفت  که نمیشه روی شانس و اگر و شاید!!اگر اون همکارم با این شرایط انتقال میده حتما دلایلی برای خودش داره!! ما اینجا باید واقعیت ها رو بگیم به مریض!! بااین شرایط فکر م...
22 ارديبهشت 1393

دکتر عارفی و....(1)

تمام طول شب داشتم به این فکر می کردم که آیا قرار فردا رو برم یا نه!!! اعتراف می کنم بس که الکی خودم رو آزار میدم و فکر و خیال می کنم بکل فراموش کرده بودم که از قبل از عید از او وقت گرفتم تا اینکه صبح روز قبلش منشی زنگ زد و قرار رو یاد آوری کرد. مرتب داشتم به صد و یک دکتری که رفته بودم و جوابم کرده بودند فکر می کردم. و خیلی اعتقادی به تغییر مکرر دکتر ندارم. از طرفی با خودم فکر کردم نهایتا یه معطلی 2 3 ساعته است و یه هزینه وزیت!!! بماند که 2 3 ساعت وقت برای من و مدل زندگی من یعنی یک عمر!!! و هزار تا کارم رو تو 2 3 ساعت حل و فصل می کنم!! به هر حال حتی تا ساعت 8:30 که خودم رو به مریضی زدم و به این بهانه از شرکت خارج شدم،هنوز مطمئن نبودم که باا...
17 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد