اولین گردش سام
نفس مامان ما دیروز با هم برای اولین بار رفتیم بیرون.. برای شما زود بود ولی مامان خیلی افسرده و خسته شده بود و نیاز بود کمی هوا بخوره.. ضمن اینکه مهمون داشتیم و باید خرید می کردیم.. این بود که شما رو تو کالسگه گذاشتیم و رفتیم هایپر.. خیلی پسرر خوبی بودی ... فقط مدقع شام خوردن ما دیگه خیلی گرسنه ات شده بود و شیر می خواستی.. این بود که ما رفتیم تو ماشین و شما شیر خوردی .. بقیه بعدا اومدند و شام من رو هم آوردند که تد ماشین خوردم... ماشین که راه افتاد با یک تعجبی اطرافت رو نگاه می کردی... خیلی خوردنی شده بودی عزیزم..ممامانی جدیدا مرتب شیر می خوای و اونقدر می خوری که بر می گردونی.. سیر میشی ها چون فقط شبها این کار رو می کنی .. با مقدار کمتر شیر روز ها آروم می خوابی.. هنوز نمی فهمم چرا اینکار رو می کنی...دیشب موقع دادن دارو دارو پرید تو ریه هات و واقعا ترسیدم.. زنگت کبود شده بود و نمی تونستی نفس بکشی.. خیلی غیر ارادی دمرت کردم و محکم به پشتت زدم.. بعدا فهمیدم که دقیقا همین کار رو باید می کردم.. خلاصه بخیر گذشت ولی تا صبح سر درد داشتم از شدت ترسم..مامانی امروز خودم رو وزن کردم.. تو دوره بارداری حدود 12 کیلو چاق شده بودم... امروز در کمال ناباوری متوجه شدم 13 کیلو لاغر شدم.... یکماهه تضمینی.. با درد و شب بیداری و درد و درد... ولی خوشحال سدم.. متوجه شدم با شما قابلیت بازگشت به وزن زمان دختری ام رو خواهم داشت..الان رو سینه من در حال گرفتن نفخ خوابیددی یکساعتی میشه.. دلم نمیاد سرجات بگذارمت.. خیلی آرامش داری اینطوری.. یکم دلم گرفته بابایی هم خونه نیست.. حضور تو روی سینهام و شنیدن نفسهات تنها دلیلی هست که سعی می کنم با این دلتنگی ها مبارزه کنم... خدا رو شکر که هستی سام نازنین من..