شش ماهه شدی
روزها با چه سرعتی می گذرند... پسرک مریض شده.. گوشش عفونت کرده... کوچولوی دوست داشتنی مامان بی حال بر اثر آنتی بیوتیک همش می خوابه.... غدا هم نمی خوره.. فقط آبمیوه.. پسرم کمی تنبلی در حرکت کردن... کلا ولو بودن رو دوست داری... خیلی زیاد داری به من وابسته میشی.. به کسی نگو ولی من عاشق اون دستای کوچولوتم که م م مم کنان دنبال من می چرخه.... البته سعی می کنم زیاد بغلت نکنم که عادت نکنی ولی یعنی می میرم وقتی دیتاتو بطرف من دراز می کنی که یعنی منو بغل کن.... عادت کردی شبها به سمت من می چرخی با یک دست صورت منو می گیری و با دست دیگه انگشت دستمو..بعد صورتت رو روی بالش می مالی و می خوابی... بابایی حسودی می کنه.. مرتب میگه بگذارش تو تخت خودش بخوابه.. راست میگه البته.. چند بار امتحان کردم .اونطوری 1 ساعت بعدش بیدار میشی و دیگه نمی خوابی... خیلی شیرین و خوردنی شدی عزیزم.. غریبی نمی کنی ولی جدیدا مرتب منو چک می کنی که تطرافت باشم.. با غریبه ها با احتیاط برخورد می کنی... خوشبختانه فقط از دست من و بابایی چیزها رو می گیری... حتی دکترت هم خودش رو کشت از دستش آبنبات رو نگرفتی.. مامانی این روزها خیلی استرس تو زندگیمونه.. سعی می کنم به تو منتقل نشه ولی متاسفانه کوچکترین عمل من روی شما تاثیر می گذاره بابایی کارش رو عوض کرده.. خیلی خسته و کلافه میاد خونه..شما همه وقت منو به خودت اختصاص دادی و من نمی تونم به بابایی کمک کنم... با اون قلب مهربون کوچولوت برای بابایی دعا کن زودتر کارش درست بشه و هممون از این شرایط پر استرس در بیاییم...چند وقتیه که جیغ کشیدن رو یاد گرفتی و مرتب جیغ می زنی... من تلاش می کنم عکس العمل نشون ندم تا شما از سرت بیفته.. خدا کنه بیفته خیلی جیغ های بدی می کشی.. گاهی فکر می کنم اثر جو پر استرس این روزهاست.. دیگه اینکه داریم یه مدتی میریم پیش مامان بزرگ و پاپا جون.. بدون بابایی البته.. ببینیم چقدر می تونیم بدون بابایی تحمل کنیم... این اولین سفر شما خواهد بود.. در اولین فرصت میام و برات خاطراتت رو می نویسم نفس مادر... عزیز دلم شش ماهگیت مبارک... خیلی خیلی دوستت دارم.. عاشقتم عزیز دلم...خدا رو هر لحظه برای داشتنت شکر می کنم و امیدوارم همیشه سلامت باشی نازگل من