سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

کودکانه

9 ماه تمام

1394/8/7 2:21
نویسنده : مامان آیدا
662 بازدید
اشتراک گذاری


داشتم فکر می کردم کاش میشد ازت سوال کنم نه ماه زندگی زمینی چه حالی دارد... برای من این مدت مثل برق گذشت.. خوش نگذشت ولی خیلی سریع همه چیز در گذره... عزیز جانم شما با اون همه انرژی و شور زندگی زندگی ما رو هم حسابی رو دور تند انداختی... عکس های نوزادیت رو که نگاه می کنم متوجه روند سریع بزرگ شدنت میشم... راست می گفتند دوستان آی دلم برای در آغوش گرفتن تن سبک 3 کیلویی ات تنگ شده.......روز های سختی بود ولی دلم تنگ شده برایت.. چند روزی هست که توی روروئک مثل فشفشه طول و عرض اتاق ها رو طی می کنی و با صدای بلند ددد بابابابا مه مه مه می خونی... تقریبا اسباب خانه جمع شده.. فرش ها رو هم جمع کردم که راحت و بدون مانع به اطراف بری... شیطون شدی گل پسر... و وابسته..... خیلی به من وابسته شدی.. باید حتما من دور و برت باشم وگرنه میغ می کشی و خانه رو روی سرت می گذاری... دنیا دنیا اسباب بازی داری حتی با یکیش هم بازی نمیکنی.. کیسه نایلون و ملاقه و وسایل شیرینی پزی من که جنس سیلیکونی دارند وسایل مورد علاقه ات هست... با روروئک میری کمد رو باز می کنی و همه چیز رو بیرون میریزی بعد از صداها می ترسی و منو طلب می کنی... خ خ کمی با مامان ور میری و باز تکرار میشه این صحنه ها... سخت ترین قسمت زندگی من شبهاست... تقریبا هر 1 ساعت یکبار با گریه از خواب می پری و فقط هم منو می خوایی.. نه شیشه شیر و نه پستونک آرومت نمیکنه.... تا صبح یک وری در حال شیر دادن به جنابعالی بیدارم... صبح هم شما سر حال صبحانه و بعد بازی می خوای... گاهی تو زمان خواب های روزت منم کنارت می خوابم ولی خوب کار خونه و زندگی و همسر .... خلاصه برای من ناز پرورده روز های سختیه.. کم خواب و بشدت کم خون هستم.... دارو هم چون شیر میدم محدود می خورم... پپسرم نمی دونم چرا شبها اینطور هستی... یکم نگرانتم خیلی از محیط می ترسی... بجز تعداد محدودی آز آدمها تقریبا بغل کسی نمیری و گریه می کنی.. در واقع فقط پیش مامان بزرگ و خاله هانیه و بعضا عمه ساغر می مونی. تازه باید منو ببینی وگرنه که فقط با مامانم و پاپا جونت بغیر از من خووبی... ترسهات عجیب و زیاده.. نمی دونم طبیعیه یا نه.. یکم بهضی حرکاتت بنظرم منطقی نمیاد..البته همه ممیگن من زیادی حساسم روی شما. چکنم مرتب نگرانتم... غذا هم درست نمی خوری بقط شیر من رو می خوای.. گاهی میشینم پا به پات گریه می کنم ولی شیر نمیدم بهت تا بلکه گرسنه بشی و غذا بخوری.. در اونصورت کمی بهتر می خو ی ولی با دلخوری... تازه تلافی هم می کنی.. این روز ها خیلی بد جور منو گاز می گیری موقع شیر خوردن.... وقتی هم از درد می پیچم و تذکر میدوم نگاهم می کنی و می خندی... مثل بازی شده برات...با تشکر از آب و هوای تهران شما الرژی داری و ممرتب سرفه می کنی . دکترت میگه برید از تهران بیرون ولی مگه میشه....منم الرژی دارم از من داری الرژزی های رنگ وارنگو...  




پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد