سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

کودکانه

داریم یکساله می شویم

1394/10/17 0:09
نویسنده : مامان آیدا
558 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیز مادر دادیم یکسالمون میشه... این روز ها بسیار شیطونی می کنی.. هنوز از لباس پوشیدن متنفری.. هر بار که پوشک عوض می کنیم کلیییییی داستان داریم با هم و من مجبور میشم در نهایت دعوات کنم... اصلا یکجا بند نمیشی... زورت هم زیاد شده گمونم این ماه حسابی وزن گرفتی..چون من دیگه بسختی بغلت می کنم.. توی روروءک حسابی اینور و انور میری ولی هنوز از راه رفتن می ترسی.. دستت رو که می گیرم تقریبا می دوی ولی اصلا منو رها نمی کنی...دست دسی میکنی.. بوس می فرستی و موقع رفتن دست تکون میدی... تو حدف زدن تنبلی ولی...  دو سه تا کلمه نامفهوم می گی که من خیلی دوست دارم...دووتتت  نمی فهمم یعنی چی ولی خیلی قشنگ تلفظش می کنی.... حسابی شیرین شدی و دلبری می کنی... مامانی خیلی بد می خوابی شبها.. تقریبا ساعتی یکبار شیر می خوای... راستش صبح ها شما پر از انرژی هستی من له و لورده هستم و واقعا جونی برام نمونده... دورغ چرا اوضاع زندگی هم حسابی بهم ریخته... از طرفی از یک موجود بیش فعال تبدیل به یک انسان گوشه خانه نشین شدم و بشدت دارم افسرده میشم... در حالیکه شاهد اطرافیانم  هستم که  دنبال هدف های مختلف اوقات می گذرونن ولی من باید بشینم تو خونه و به صفحه تلویزیون دل ببندم.... خیلی حال حوشی ندارم.. اکثرا با شما تنهام دچار روزمرگی شدم و اصلا خودم رو دوست ندارم.. هیچ دوستی کسی نیست..تنهام و از تنهایی بیزارم اما محدود شدم به شرایط شما... هوا الوده است بیرون نریمم.. قدم نزنیم. سفر نریم... عزیزم مشکل تو نیستی قربون شکلت برم تو امید من به زندگی هستی.. تو همه چیزم هستی.. مشکل منم که روحم بشدت خسته است.. شرایط جدید به هیچ وجه با روحیه ام جور نیست.... محتاج دیگران بودن منو دیوونه میکنه... پول خواستن از همسر اذیتم می کنه..اونقدر عصبیم که اصلا حوصله هیچی ندارم... بعد از یک عمر مستقل بودن و روی پای خودم زندگی کردن الان برای هر چیزی لنگ همسر و پدر و مادر و خواهرم.. بخوام برم بیرون باید صبر کنم یکی بیاد منو ببره.. خرید که با شما اصلا حرفش رو نزن...مهمونی هم همینطور.. درامد هم که دیگه از بین رفته..طفلک همسر کارتش دست منه ولی نمیتونم.. نمیشه.. خودمو موظف میدونم به توضیح دادن و این یعنی مرگ... نمی دونم کسی منو می فهمه یا نه.. من استقلالم ازادیمو از دست دادم.. مثل یه پرنده که تو قفس افتاده شدم... حالم بده مامانی.. تو هستی ..خوبه که هستی ولی خدا کنه من زودتر از این حال بیرون بیام و از لحظات شیرین با تو بودن لذت ببرم...منو ببخش عزیز دلم.. خیلی خیلی حالم بده

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان فرخنده
19 دی 94 14:32
سلام آيدا جوني من كاملا دركت ميكنم بعد از يك عمر كاركردن بخاطر سام جون دست ازكار كشيدي وخونه نشين شدي اين خيلي خوبه ولي خوب از لحاظ استقلال مالي ديگه مثل قبل نيستي كه اين به نظرمن هم قابل تحمل نيست خداروشكر ديگه سام جون داره يكسالش ميشه كاش ميشد براي چند ساعت هم كه شده براي خودتت كاري دست وپا كني كه اينقدر عذاب نكشي وهمون آيدا فعال قبل بشي بهرحال نذار افسرده بشي از لاك خودتت بيا بيرون از حالا هم تولد گل پسر را بهت تبريك ميگم اميدوارم هميشه تنش سالم ولبش خندون باشه ودامادي سام جون را ببيني
مامان آیدا
پاسخ
ممنون فرخنده جونم...راستش حالم خیلی خوش نیست...دلم می خواد برم سراغ کاری ولی رشته ام طوری نیست که بخوام نیمه وقت جایی مشغول بشم.از طرفی سام هم خیلی بهم وابسته شده یعنی داره با اسباب بازیهاش هم بازی میکنه باید با یک دستش منو گرفته باشه...همسری هم داره کار جدید شروع می کنه.... یعنی حسودیم میشه بهش... عصبی میشم وقتی اینقدر وصلم به دیگران.... نمیدونم که.. فعلا تا سام جون بگیره مجبورم با این شرایط کنار بیاماون عروسک خوشگل منو ببوس که روز بروز داره عسل تر میشه
ساغر
19 دی 94 15:38
سلام ایدا جان خیلی وقته میخونمت ولی اولین باره نظر میزارم.منم یه پسر هفت ماه و نیمه دارم.منم خیلی خستم از هیکل خودم ناراضی ام از لکهایی که رو صورتم تو حاملگی ایجاد شده ناراحتم از اینکه به خاطر افسردگی و یه سری مشکلات نشد شیر خودم رو به بچم بدم و شیر خشک میخوره عذاب وجدان دارم از اینکه دیگران میگن تو که شیر نمیدی چرا لاغر نمیکنی ناراحت میشم من سرکار میرم ولی این سرکار رفتن خیلی خسته ترم میکنه خیلی انرژی میگیره ازم .خواستم بگم که عزیزم دیگران هم مثل خودتن همه یه جورایی خسته و کلافه میشن بالاخره این روزا میگذره باید صبور باشیم باید شکرگزار سلامتی فرزندمون باشیم بالاخره این هم تموم میشه انشالاه کارات سبکتر میشه و یه فعالیت و کاری برا خودت ایجاد میکنی .میخواستم فقط بگم که حق داری که خسته باشی ولی باید امیدوار باشیم که روزهای بهتری هم در راه است.ببخشید قصد نصیحت نداشتم ابدا اینجوری برداشت نشه دوستم.
مامان آیدا
پاسخ
سلام ساغر جانممنون که برام نوشتی.. میدونی این وبلاگ برای من همیشه مثل اب روی اتیش داشته تو سخت ترین روزها با نوشتن و شنیدن دوستانم سر بالا نگهداشتم و گذشتم از مشکلات... کاملا درست میگی خانمی باید صبور بود و شکر گذار.. من هر روز با خدا صحبت می کنم و بهش میگم خدا جون نکنه بهو این غر غر تو دلی های منو بگذاری بحساب ناشکری..مگه میشه از داشتن این فرشته که با این همه ماجرا بدستش اوردم ناراحت باشم.. خدا گل پسر شما رو هم برات حفظ کنه... ولی خوش بحالت که میری سر کار باور کن با همه خستگی هاش به این تو خونه موندن و بیکاری می ارزه... باور کن می ارزه.. روحت که شاد باشه چیز های بیشتری برای ارایه به فرزندت خواهی داشت
مامان رهام
23 دی 94 8:54
سلام آیدای عزیزم، خیلییی خیلی دلتنگتم آیدا جون حال و احوالت رو خوب درک می کنم من 6 ماه این شرایط رو داشتم و واقعا سختم بود الان سر کار میام ولی خب بازم سخته شاید به لحاظ روحی آرومتر شده باشم ولی به لحاظ جسمی واقعا خسته ام همیشه صبح زود بیدار شدن،حجم کار زیاد سر کار و خووووووونه و رهام و شب دیر خوابیدن و 2-3 بار بیدار شدن در طول شب و ..... این به این معنی نیست که پشیمون باشم از سر کار رفتن،چون منم مثل خودت خیلیییی استقلال مالی برام مهمه، از توضیح دادن بابت کارایی که می کنم متنفرم امیدوارم هر چه زودتر شرایط برات بهتر شه راستی می خوام بدونی که اگه به بودنم در کنارت نیاز داشته باشی من همیشه در کنارت خواهم بود
مامان آیدا
پاسخ
عزیز دلمی...میدونم که فقط من نیستم... راستش بخاطر سام من خودم رو راضی می کنم که خونه بمونم.. ولی واقعا بین خودمون باشه سخت ترین و بزرگترین فداکاری رو در حق پسرم دارم انجام می دم.. مژگان از تو دارم له میشم.. یعنی دارم تموم میشم.. ولی تا دو سالگیش صبر می کنم.. دلم خیلی خیلی برات تنگ شده.. خیلی دلم می خواد برنامه بگذاریم ولی انگار نمیشه همه گرفتارید یک جور هایی... دوست دارم عزیزم.. روی ماه رهامم رو ببوس.. هوا خوب شد ما رو ببرید عمافت
مریم
23 دی 94 11:37
سلام آیدا جون ان شاء الله سام زودتر بزرگ بشه که بتونی بذاریش مهد و برای دل خودت یه کار پاره وقت دست و پا کنی . پیشاپیش تولد یکسالگی سام مبارک
مامان آیدا
پاسخ
سلام مریم جون. انشااللههر چند تو فیلد کار من کار پاره وقت معنی نمیده ولی امیدوارم بزودی بتونم زمانهایی رو برای خودم بگذارم.. شاید ترامش بگیرمم.. مرسی که هستی خانمی
فرناز
27 دی 94 19:11
خیلی وقته میخونمت ولی پیام ندادم. من دوتا بچه دارم سر اولی رفتم سر کار و سر دومی نرفتم. احساستو درک میکنم ولی سر کار هم که بری بازم به چند نفر وابسته هستی که تو نگهداری بچه کمکت کنن. خیلی دردسر داره ضمن اینکه همیشه خسته ای. سعی کن کتاب بخونی یا کارهای هنری بکنی که احساس بهتری بهت دست بده. شاید یه درآمدی هم بتونی کسب کنی. به هرحال این سرکار نرفتن دائمی نیست حست هم کاملا طبیعیه و میگذره
مامان آیدا
پاسخ
مرسی عزیزم. حق با شماست باید سرم رو گرم کنن.. فعلا میرم سفر تا بعد.. باید فکری کنم و از این شرایط در بیارم خودم رو.. بازم ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد