سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

کودکانه

ما بر گشتیم خونه

1394/12/25 1:46
نویسنده : مامان آیدا
611 بازدید
اشتراک گذاری


خیلی از خودم عصبانیم که اینجا رو اینقدر دیر به دیر لود می کنم.. شما داری بزرگ میشی و یک عالمه خاطرات شیرین پشت سر می مونه و فراموش میشه... ولی چه کنم عزیزم واقعا نمیرسم.. شما اصلا به مامان زمان نمیدی.. بخصوص که راه هم افتادی و مرتب باید دنبالت بدوام که خدای نکرده زمین نخوری ک یا آسیب نبینی...خوب تولدت هم به خوبی و خوشی گذشت.. خیلی مهمون داشتم ... البته دلم می خواست بیشتر طرف خودمون باشن ولی بر عکس شد و خانواده همسری عمده مهمونام بودن...شما تو تولدت خیلی بد اخلاقی کردی و مداوم به من چسبیده بودی و بغل هیچ کس نمی موندی.. یکم از دماغم در اومد ولی باشه اخر شب که کادو هات  رو دورت جمع کرده بودی و با اون زبون چینی افریقایی خوشگلت داشتی با هاشون حرف میزدی از تنم در اومد.. عرض کنم که درست روز بعد از تولدت رفتیم پیش مامان بزرگ و پاپا جون....توی اون مدت که اونجا بودیم شما دیگه کاملا راه افتادی و حاضر نبودی تو کالسگه هم بمونی.. مداوم با کمکی که بهت می بستیم راه می رفتی.... کلی اونجا دلبری کردی....هر روز صبح ساعت 7 با پاپا می رفتید نون تازه و بورک می خریدین و کلی شنگول میومدین بعدش هم همگی صبحونه می خوردیم و با هم راه می افتادیم به گردش... کلی تو اون مدت وزن اضافه کردی..هر روز بعد از ظهر هم تو مرکز دم خونه مامان اینها محل بازی بود.. می رفتیم نرسها دیگه شما رو از من می گرفتن و گلی با هات بازی می کردن... اصلا دیگه بهانه منو نمی گرفتی کلی با هاشون دوست شده بودی.. تقریبا روزی یکساعت تو اون محل بازی می کردی و چون همه چیز فوم بود خیلی راحت رهات می کردم که راه رفتن رو تمرین کنی... مشکل میدونی چیه.. شما اصلا چهار دست و پا نرفتی و یک دفعه راه افتادی.. برای همین بلند شن و نشستن بلد نیستی.. یعنی وقتی زمین می خوری و یا نشستی نمی تونی خودت بلند بشی... زانوهات رو خم نمی کنی.. برای همین وقتی می افتی یکی رو لازم داری که بلندت کنه..خلاصه مکافاتی داریم.. اون مدت که پیش مامان بزرگ اینا بودیم برای منم خیلی خوب بود هم تونستم کمی استراحت کنم و به خودم برسم.. همه اونقدر محیط ارام و همه چی دلچسب بود که روحیه ام خیلی خیلی تغییر کرد..البته دوری از همسر هم بود..ولی خوشی هاش می چربید..  از وقتی هم برگشتیم شما دوباره بد غذا شدی و داری لاغر میشی مرتب.. خیلی شیطون و بلا شدی .. مرتب توی خونه اینور و امور میری و به همه چیز دست می زنی.. کل خ نه الان جمع شده... همه ظرفام ت  بلندی ها رفتن.. تمام کمد هام از دست شما وروجک قفل کودک خوردن.. چون شما میری و درو باز می کنی و همه چیزو پرت می کنی بیرون...هر روز کلی با هم دعوا داریم...  چیز هایی رو که قبلا یکبار بهت گفتم ا ا دست نزن .سراغشون میری و ادای منو در میتری و میگی ا ا.. و دستاهاتو مثل من تکون میدی.. بعد یواشکی بهشون دست می زنی که یعنی من میدونم این اه اه هست ولی می خوام دست بزنم.. چند روزیه که کلید ماشین لباسشویی رو کشف کردی و من بدبخت شدم... مرتب روشن و خاموشش می کنی.. یکی دوبار که لباس توش بوده و شما خاموشش کردیم و من متوجه نشدم.. عزیز دلمی خوردنی شدی... یعنی فقط دلم می خواد یک لقمه ات کنم...هنوز با لباس پوشیدن و در اوردن مشکل داری.. یعنی هر بار پوشک عوض کردن ما با جیغ و داد و گریه هست.. از نوزادیت همین بود.. گفتم بزرگ میشی عقلت میرسه.. ولی مثل اینکه نفس لباس بر تن داشتن و پوشک داشتن با روحیات شما جور در نمیاد.. همش دعوا داریم .. بزرگ هم شدی و سنگین.. زورم بهت نمیرسه وروجک... مگه میتونم رو تخت بندت کنم.... خیلی با مزه ارتباط برقرار می کنی.. یعنی در واقع مشککل اصلا نداری.. هر جا که میریم اونقدر تو صورت ادم های اطرافت زل می زنی تا برگردند و نگاهت کنند... اونوقت یه لبخند گرم بهشون میزنی و براشون دست تکون میدی...نیم وجب قد داری تو پارک قل می خوری و همه محو تماشات میشن که چطوری دنبال توپ بچه های دبیرستلنی میدوی تا توپو از چنگشون در بیاری.. اینقدر ایکار رو کردی که تا میریم پارک پسرا از بازی دست می کشند و توپشونو میدن شما تا شوت کنی..خلاصه داستان داریم با هم.. هر روز صبح هم چشم باز نکرده با دقت از تخت میایی پایین و میری سمت در و خیلی جدی میگی.د در... البتا این روزا مامان خیلی نمی تونه ببردت یکم حال نداره ولی پاپا جونت مرتب میاد و با هم بیرون میرین...االان دیگه اجزای صورتت رو می شناسی و ازت که می پرسم نشون میدی و کلی هم خودت ذوق می کنی عسلکم....اه اه به معنی اشغال و به به معنی غذا رو که خیلی وقت پیش می گفتی.. یک ماهیه اسمتو میشناسی تا میگیم اسمت چیه می گی تام..ت رو هم با تشدید میگی و من غش می کنم

دیگه بع بعی و پیشی و هاپو  و جوجو  و اقا شیره رو هم میشناسی و به زبون میاری و صدا هاشونو در میاری...  دیگه..  ات یعنی توپ.. اپ یعنی اب... غققق یعنی داغ..یاغت یعنی درخت...دوت یعنی گل   مامان همون ممه موند... باا جی یعنی بابا جون... اپو یعنی پاپا جون.. ددر که بیرون  و اب بزی همون اب بازی.. چند روزه که وقتی پی پی می کنی یا کردی میای جلوم و دستت رو رو دلت می گذاری  و میگی .بیییف بیییف.. فکر کنم چون چند بار بار موقع باز کردن پوشک گفتم. پی پی کردی? پیف پیف پیف.... از اون یاد گرفتی..که یعنی بیا بییف بییف و عوض کن.. به جوراب و کفش هم میگی جی جی بسیار بچه مهربونی هستی.. یک ذره حسودی به بچه های دیگه نمی کنی.. حتی گاهی از وسایلت بخشش هم می کنی به بقیه...عزیز دلم دوست داری در مرکز توجه باشی و حتی یک نفر هم از زیر دستت نمی گذره.. اسباب بازی زیاد دوست نداری. وسایل بازی فوقش 5 دقیقه سرت رو گرم می کنه.. متاسفانه تنها بازی کردن رو دوست نداری و مرتب یکی رو می خوای که باهاش بازی کنی.... هان یادم افتاد وست دسی و بای بای و بوس می فرستی.. فوت کردن رو هم بلدی.. یهنی عمل رو با اسم تطبیق میدی ولی فقط غذا رو فوت می کنی..  عزییز دلم من چند بار جلوت بعد از غذا گفتم.الهی شکر که ما سیر شدیم و دست هام رو بردم بالا.. از اون به بعد دیگه شما هم بعد از غددا دستهات رو می بری بالا و به من نگاه می کنی که یعنی بگو الهی شکر...دیگه فعلا چیزی یادم نیست.... حالا باز میام برات می نویسم.دوستان عزیز سال نو نزدیکه ما که نفهمیدیم امسال کی اومد و کی داره میره.. ولی برای همتون ارزوی خیر و خوشبختی و دل خوش می کنم.. امیدوارم تو این سال جدید به همه ارزوهای قشنگ و رنگارنگتون برسین.. هر چند دیگه مثل سابق فرصت نمی کنم بیام بهتون سر بزنم ولی باور کنید همتون رو دوست دارم یاران دوران سخت من،براتون بهترین ها رو ارزو می کنم

 

،


5

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد