آغاز= پایان
-بنظرم چند ماهی بیشتر صبر کنیم!!!!
چشمانم بی صدا با او حرف می زنند. زبانم ولی هیچ نمی گوید.... گرمایی به ناگهان به گونه هایم حمله می کند. چشم از لبانش بر نداشته ام انگار صدایش انعکاس پیدا کرده توی گوشم..چقدر دلم می خواهد کلمات را از روی لب هایش پاک کنم.او هم نگاهش به من است ...
- قرار نشد بی تابی کنی خانم!!! قرار مون بود هر چی من گفتم رو قبول کنی!!!
من که چیزی نگفته ام..... هنوز!!!!!
فشار دستان همراهم را روی شانه هایم احساس می کنم. چقدر دستانش از همیشه سنگین تر شده است. تاب ندارم این همه بار را!! چشمانش با من حرف می زند: تازه حواست باشه به دکتر نگفتیم تو عید برای کمرت بستری بودی!!! راست می گوید. آنچنان تهدیدش کردم که لام تا کام حرفی نزد...
صدایش می رود که محو شود . صدای خودم را می شنوم: چقدر دکتر؟!!چقدر دیگه باید صبر کنیم؟!! اصلا شدنی هست!؟!!!
----
تقویم روی میز4 ماه پر از درد رو بهم نشان می ده... قرار بود که با اولین دوره پری جان، بعد از سقط به مطب مراجعه کنم تا دارو های جدید رو بگیرم. چندین بار توی این 4 ماه با مطب در تماس بودم و ازمایش های مختلف رو دادم.ولی مرتب تاکیید کردند که باید بطور طبیعی سیککل هام شروع بشه و باید تا آمدن خاله پری نازنین و بی وفا صبر کنم. هنوزم دارم صبر می کنم... شنبه مجدد تماس گرفتم و گفتند که باید دوباره سونو انجام بشه و بعد هم دکتر نظرش رو اعلام کند.
صبح زود دور از چشمان تیز بین مهربونم و با هر مکافاتی که بود پرونده ام را از انتهایی ترین قسمت کمد بر داشتم و داخل کیفم پنهان کردم... منو ببخش عزیز نازنینم.
خیل زنهایی که برای سونو داخل موسسه می چرخیدند افسرده ام می کند... چقدر درد! چقدر غصه! چقدر چشم های منتظر چقدر صورت های پف کرده از حجمه هورمون!!!! اگر دست من بود برای همیشه فرار می کردم از آنجا!!! بوی گریه می دهد دیوار هایش...
دکتر بد اخلاق سونو با همکارش در حال گلایه از دیگریست. با هر تن صدای بالایش تمام خشمش را به درون من فرو می کند و فشاری و گفتگویش را ادامه می دهد. کاش زودتر تمام شود این همه خشم... دلم به حال نفر بعدیم می سوزد که در نقطه اوج گفتگوی این دو روی تخت می خوابد.
به محل کار که بر می گردم به او زنگ می زنم و می گویم از نوید گفتند که امروز حتما بیایید!!! هیچ نمی گوید. صدایش بدون هر حسی فقط نجوا می کند. هر کار که می خواهی بکن!!
پرستار های بعد از ظهر اما همه آشنایند. مثل حاجی های معروف فیلم ها که کت را روی شانه هایشان می اندازند و تسبیح بدست از میان بازار می گذرند و همه کاسب ها با صدای بلند سلام می دهند و او را با احترام و عزت تا مغازه اش اکرام می کنند.... حال من هم همین است. از در که می روم تو همه نیششان باز می شود و سلام می کنند یا جوابش را می دهند. یکی از پرستار ها حال و احوال می کند و می گوید نبودی چند وقت؟!!! نگاهش می کنم.. قلبم با او حرف میزند بگمانم چند کلمه بد نثارش کرد...!! کاش هیچ وقت نبودم اینجا!!! می گوید بنشین تا نوبتت بشه!! صندلی ها را عوض کردند.. کمتر احساس می کنی به مسلخ می روی با این صندلی های جدید... تا می نشینم چهر ه های آشنا می بینم... به سراغم می آیند.. با لب خندان.. از دیدنم خوشحالند... من اما آیدای سابق نیستم که کل آن جمع را بخندانم و انرژی دهم.... تمام وجودم می خواهد ساکت یک گوشه بنشیند و با خودش خلوت کند... اما.......!!!!
همسرم که می اید کم کمک آدمها از دور و برم می روند کنار... خودم می شوم و خودش!!
داغ دلم تازه می شود وقتی می روم نوید.. زیر لب می گویم: اگر کوچولو های فریزیمون رو نیست نمی کردی الان هزار و یک امید داشتم... فقط نگاهم می کند..... می داند که چیزی نگوید بهتر است.. می داند چقدر حالم بد است وقتی روی آن صندلی ها می نشینم...
دکتر که می اید مثل همیشه یک بسم الله الرحمن الرحیم می گوید و پرونده ام را باز می کند. توی قلبم دارند ریتم تند موزیک راک تمرین می کنند!! دکتر!! دکتر!!!! دکککککککککککککککتتتتتتررر!!
------
با چشمانم با او حرف زدم التماس کردم اما.... اما باز صبر می کنم.. صبر می کنم تا معجزه ات را بر من تمام کنی.. صبر می کنم تا هر زمان که تو بگویی!! صبر می کنم چون می دانم این داستان زندگی من هم مثل همه آنهایی که بر من گذشته، پایانی دارد... پایان شیرین که هر روز برایشان سجده شکر می کنم... من می دانم که روزی نعمتت را بر من تمام خواهی کرد من می دانم که مرا به من وا نمی گذاری!!! من می دانم ... من ایمان دارم..... هیچ وقت تنهایم نمی گذاری.. نخواهی گذاشت..
بعدا نوشت: فردا هم باید دوباره با نوید و ساز نوید برقصم!!
------
بعدا نوشت تر: حالی برای نوشتنم نیست شاید چند وقتی ننویسم. دیروز بعد از کلی آزمایش و چانه زدن با دکتر قرار شد 3 ماه صبر کنم.... توی این مدت هم همسر جان دارو خواهد خورد. دکتر بر حسب شوخ مزاجی دیشب می گفت: یک دفعه دیدی توی این سه ماه خدا رحمی به من کرد و از دست تو راحت شدم!! توی دلم گفتم الهی آمین..خدا جون به فکر من نیستی بفکر دکتر باش که دیگه نمی خواد منو بعنوان مریضش ببینه!!!!