سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

کودکانه

آغاز= پایان

1393/2/3 9:11
نویسنده : مامان آیدا
568 بازدید
اشتراک گذاری

-بنظرم چند ماهی بیشتر صبر کنیم!!!!

چشمانم بی صدا با او حرف می زنند. زبانم ولی هیچ نمی گوید.... گرمایی به ناگهان به گونه هایم حمله می کند. چشم از لبانش بر نداشته ام انگار صدایش انعکاس پیدا کرده توی گوشم..چقدر دلم می خواهد کلمات را از روی لب هایش پاک  کنم.او هم نگاهش به من است ...

- قرار نشد بی تابی کنی خانم!!! قرار مون بود هر چی من گفتم رو قبول کنی!!!

من که چیزی نگفته ام..... هنوز!!!!!

فشار دستان همراهم را روی شانه هایم احساس می کنم. چقدر دستانش از همیشه سنگین تر شده است. تاب ندارم این همه بار را!! چشمانش با من حرف می زند: تازه حواست باشه به دکتر نگفتیم تو عید برای کمرت بستری بودی!!! راست می گوید. آنچنان تهدیدش کردم که لام تا کام حرفی نزد...

صدایش می رود که محو شود . صدای خودم را می شنوم: چقدر دکتر؟!!چقدر دیگه باید صبر کنیم؟!! اصلا شدنی هست!؟!!!

----

تقویم روی میز4  ماه پر از درد رو بهم نشان می ده... قرار بود که با اولین دوره پری جان،  بعد از سقط به مطب مراجعه کنم تا دارو های جدید رو بگیرم. چندین بار توی این  4 ماه با مطب در تماس بودم و ازمایش های مختلف رو دادم.ولی مرتب تاکیید کردند که باید بطور طبیعی سیککل هام شروع بشه و باید تا آمدن خاله پری نازنین و بی وفا صبر کنم. هنوزم دارم صبر می کنم... شنبه مجدد تماس گرفتم و گفتند که باید دوباره سونو انجام بشه و بعد هم دکتر نظرش رو اعلام کند.

صبح زود دور از چشمان تیز بین مهربونم و با هر مکافاتی که بود پرونده ام را از انتهایی ترین قسمت کمد بر داشتم و داخل کیفم پنهان کردم... منو ببخش عزیز نازنینم. 

خیل زنهایی که برای سونو داخل موسسه می چرخیدند افسرده ام می کند... چقدر  درد! چقدر غصه! چقدر چشم های منتظر چقدر صورت های پف کرده از حجمه هورمون!!!! اگر دست من بود برای همیشه فرار می کردم از آنجا!!! بوی گریه می دهد دیوار هایش...

دکتر بد اخلاق سونو با همکارش در حال گلایه از دیگریست. با هر تن صدای بالایش تمام خشمش را به درون من فرو می کند و فشاری  و گفتگویش را ادامه می دهد. کاش زودتر  تمام شود این همه خشم... دلم به حال نفر بعدیم می سوزد که در نقطه اوج گفتگوی این دو روی تخت می خوابد.

به محل کار که بر می گردم به او زنگ می زنم و می گویم از نوید گفتند که امروز حتما بیایید!!! هیچ نمی گوید. صدایش بدون هر حسی فقط  نجوا می کند. هر کار که می خواهی بکن!!

پرستار های بعد از ظهر اما همه آشنایند. مثل حاجی های معروف فیلم ها که کت را روی شانه هایشان می اندازند و تسبیح بدست از میان بازار می گذرند و همه کاسب ها با صدای بلند سلام می دهند و او را با احترام و عزت تا مغازه اش اکرام می کنند.... حال من هم همین است. از در که می روم تو همه نیششان باز می شود و سلام  می کنند یا جوابش را می دهند. یکی از پرستار ها حال و احوال می کند و می گوید نبودی چند وقت؟!!! نگاهش می کنم.. قلبم با او حرف میزند بگمانم چند کلمه بد نثارش کرد...!! کاش هیچ وقت نبودم اینجا!!! می گوید بنشین تا نوبتت بشه!! صندلی ها را عوض کردند.. کمتر احساس می کنی به مسلخ می روی با این صندلی های جدید... تا می نشینم چهر ه های آشنا می بینم...  به سراغم می آیند.. با لب خندان.. از دیدنم خوشحالند... من  اما آیدای سابق نیستم که کل آن جمع را بخندانم  و انرژی دهم.... تمام وجودم می خواهد ساکت یک گوشه بنشیند و با خودش خلوت کند... اما.......!!!!

همسرم که می اید کم کمک آدمها از دور و برم می روند کنار... خودم می شوم و خودش!!

داغ دلم تازه می شود وقتی می روم نوید.. زیر لب می گویم: اگر کوچولو های فریزیمون رو نیست نمی کردی الان هزار و یک امید داشتم... فقط نگاهم می کند..... می داند که چیزی نگوید بهتر است.. می داند  چقدر حالم بد است وقتی روی آن صندلی ها می نشینم...

دکتر که می اید مثل همیشه یک بسم الله الرحمن الرحیم می گوید و پرونده ام را باز می کند. توی قلبم دارند ریتم تند موزیک راک تمرین می کنند!! دکتر!! دکتر!!!! دکککککککککککککککتتتتتتررر!!

------

 با چشمانم با او حرف زدم التماس کردم اما.... اما باز صبر می کنم.. صبر می کنم تا معجزه ات را بر من تمام کنی.. صبر می کنم تا  هر زمان که تو بگویی!! صبر می کنم چون می دانم  این داستان زندگی من هم مثل همه آنهایی که بر من گذشته، پایانی دارد... پایان شیرین که هر روز برایشان سجده شکر می کنم... من می دانم که روزی نعمتت را بر من تمام خواهی کرد من می دانم که مرا به من وا نمی گذاری!!! من می دانم ... من ایمان دارم..... هیچ وقت تنهایم نمی گذاری.. نخواهی گذاشت..

بعدا نوشت: فردا هم باید دوباره با نوید و ساز نوید برقصم!!   

 

------

بعدا نوشت تر: حالی برای نوشتنم نیست شاید چند وقتی ننویسم. دیروز بعد از کلی آزمایش  و چانه زدن با دکتر قرار شد 3 ماه صبر کنم.... توی این مدت هم همسر جان دارو خواهد خورد. دکتر بر حسب شوخ مزاجی دیشب می گفت: یک دفعه دیدی توی این سه ماه خدا رحمی به من کرد و از دست تو راحت شدم!! توی دلم گفتم الهی آمین..خدا جون  به فکر من نیستی بفکر دکتر باش که دیگه نمی خواد منو بعنوان مریضش ببینه!!!! 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (33)

مامان سهند و سپهر
1 اردیبهشت 93 11:13
سلام آیدای عزیزم تویی که قلب منو سرشار از احساس می کنی با این نگارش زیبات تو محشری آیدا آفرین نوشتارت عالیه . خیلی خوب حس رو منتقل می کنه. خانم هنرمند. خوشبحال نی نی جان که حس می کنم به زودی صاحب این مامان مهربون و هنرمند میشه فدای صبر و حوصله ت . احسنت به روحیه ت فقط در این مسیر مراقب سلامتیت هم باش لطفا . چرا که نی نی مون یه مامان سالم و سرحال میخواد
مامان آیدا
پاسخ
ممنون مهربونم....چشممرسی که هستی دوستم
مهتاب
1 اردیبهشت 93 11:36
ایداجون واقعا خوش به حالت با این همه صبر افرین به این همه توکل مطمئنم خدا به خاطر اون قلب پاک و صبورت جوابت را میده دوست خوبم کسی که منتظر معجزه باشه معجزه براش اتفاق میفته هیچوقت امیدت را از دست نده
مامان آیدا
پاسخ
ممنون مهتاب عزیزم... ممنون که هستی
هستی شاد
1 اردیبهشت 93 12:24
عزیزم سلام خدارو شکر که اینقدر به معجره اعتقاد داری مطمبن باش خدا داره نگاهت میکنه وچقدر خوشحاله بخاطرداشتن بنده ای مثل تو تازه امدم وبت اگه دوست داشتی بهم سر بزن
مامان آیدا
پاسخ
ممنون عزیزم امیدوارم شماهم بزودی زود نتیجه صبر تونو ببینید و کوچولوی دوست داشتنی تون رو در اغوش بگیرید
مامان سهند و سپهر
1 اردیبهشت 93 13:17
پس یه جورایی به امید خدا شروع کردید ایشالا به سلامتی و موفقیت اینبار همه چیز طی میشه عزیزدلم آره اون دستگاه اسمش هولتر هست... ایشالا که خیر باشه و نتیجه ها همه مساعد باشه با روحیه خوب و شاد پیش به سوی موفقیت
مامان آیدا
پاسخ
استارتش رو زدیم. ولی روشن نمیشه احتمالا میوفته برای اواسط مرداد اگر بخوام دویاره زیفت کنم.
مامانِ عسل
1 اردیبهشت 93 13:40
به اميد خدا مطمئناً پاداش این همه صبر خیلی زیباست تیر به بعد هم باشه خیلی بهتره بچتون نیمه دومی نمیشه و سال تولدش میشه 94 من بیصبرانه منتظر اون روزهای خوبم
مامان آیدا
پاسخ
ممنون دوستم حتما لحاظ می کنم به من باشه همین فردا می خوام اقدام کنم ولی فعلا ریش و قیچی رو خدا داده دست دکتر اون هم هر چند وقت یکبار چند سانت می زنه و میگه صبر کن الهی به امید تو
مامان فرخنده
1 اردیبهشت 93 14:09
خب خداروشکر که پری خانم تشریف آوردند فوق العاده زیبا نوشتی عزیززززززززززززززززم من که اینبار دلم خیلی روشنه خودتت همخوب میدونی آفرین به این ایمانت وصبرت ایداااااااااگلم ایندفعه نی نی ناز میاد تو مراقب خودتت باش خانم
مامان آیدا
پاسخ
پری جان هنوز هم تشریف نیاوردند فرخنده جون دکتر هم یه عالمه شاخ در آورده بود. بهم گفت همه چیز طبیعیه ولی علتی برای تاخیر های 6 ماه من پیدا نمی کنه!!دکتر هم بیچاره تو کار من مونده!!! ممنون ازت فرخنده جونم.. مرسی که هستی
ادی
1 اردیبهشت 93 14:41
خودت هم گفتی که پایانش شیرینه منم مطمئنم که شیرینه
هستی شاد
1 اردیبهشت 93 15:31
آیدا جون با افتخار لینکت کردم انشا... یه روز بیام تووبت نوشته باشی که مامان شدی راستی خانمی این زیفت یعنی چی
مامان آیدا
پاسخ
مرسی عزیزم. منم شمار و لینک کردم. تو پست های اولیم کامل توضیحش هست. یکی از روش های لقاح مصنوعی هست شبیه IVF فرقش اینه که سلول رو تو آزمایشگاه لقاح می دن و بجای اینکه داخل رحم بگذارند اون رو توی لولههای فالوپ قرار می دن تا بصورت طبیعی پروسه خودش رو طی کنه و وارد رحم بشه. http://kooodakaneh.niniweblog.com/post7.php اینم لینکش
mona
1 اردیبهشت 93 23:08
برایت از ته قلب دعا کردم که حس مادری رو بچشی عزیزم امیدوارم هر چه زودتر پولهاتو صرف خرید پوشک و لباس نی نی کنی ایدا جونم
مامان آیدا
پاسخ
الهی آمین.. یعنی میشه؟!!
marzi
2 اردیبهشت 93 2:02
ایشاالله که به حق خانم فاطمه حاجت روا بشی و دست پر برگردی.
مامان آیدا
پاسخ
مرسی عزیزم الهی خودش واسط و نگهدار هممون باشه
نیلوفر
2 اردیبهشت 93 10:49
آیدا جون نمیخوای یه سر هم به عارفی بزنی؟؟ دکتر کشاف خیلییی دارو میده. من که دیگه نمیتونم به درد و اذیت های زیفت و پانکچر پیش دکتر کشاف حتی فکر کنم. کاش از اول پیشش نرفته بودم که این همه از درد نمیترسیدم. آیدا انشااله این بار سری آخرت باشه که پات به این مراکز باز میشه و همین دفعه نتیجه مثبت بگیری.
مامان آیدا
پاسخ
از دکتر عارفی 16 اردیبهشت وقت دارم. چرا می رم پیشش. مشکل کارم رو دارم چون فقط صبح ها هست و منم صبح ها نمی تونم برم. واقعا گل گفتی نیلوفر جون منم هر وقت میرم پیشش با وحشت می رم. نمی دونم شاید برای منم آخرین بار باشه!! می دونم که بار سومی در کار خواهد بود
سودابه
2 اردیبهشت 93 13:53
توکلت الی الله درسته راه سخت و طولانی در پیش داری ولی اینبار حتما میشه و کنجدی یا به عبارتی کنجدها تو دلت لونه میکنن
مامان آیدا
پاسخ
ایشاالله. ایشاالله که هر دو مون بزودی خبر های خوشی رو بزنیم تو بلاگ هامون
فرزند صالح
2 اردیبهشت 93 16:07
عزیزم چه قدر قشنگ مینویسی... آخه چرا پری نمیاد؟ علت نیومدنشو شاید یه دکتر زنان بهتر بتونه کمک کنه تا متخصصص های نازایی... شاید یکی معروف نباشه اما بفهمه علتشو.. ایشالا هرچی زودتر خوب بشید و بعدشم نی نی بیاد
مامان آیدا
پاسخ
من تخمدان پلی کیستیک دارم علتش فقط همینه ...علت نازاییم هم همینه.. تخمک نمیسازم.. دکتر هم دیروز گفت باز باید صبر کنی طبیعی بیاد و بهم پروژسترون نداد!!
مامانِ عسل
3 اردیبهشت 93 7:44
فوايد آية الكرسی: خواندن آن هنگام خروج از منزل، هفتاد هزار فرشته نگهبان شما میشوند/هنگام ورود به منزل، قحطی و فقرهرگز به منزلتان نمی آيد/خواندن بعد از وضو،شخصیت شما را70درجه بلند مرتبه تر می سازد/خواندن قبل ازاستراحت، فرشته هاتمام شب رامحافظتان خواهندبود/خواندن بعد ازنمازواجب، فاصله شما تابهشت فقط مرگ است/ التماس دعا اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم ✨اللّه ُلاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُو الْحَيُّ الْقَيُّوم لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْض مَن ذَاالَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِم ْوَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُون بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَاشَاء وَسِع كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَات وَالأَرْض وَلا يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوالْعَلِي ُّ الْعَظِيمُ )
هستی شاد
4 اردیبهشت 93 0:45
سلام آیدای عزیزم تورو خدا تو دیگه کم نیار چشم بهم بزنی سه ماه تموم میشه بنویس خواهش میکنم
مامان آیدا
پاسخ
سلام عزیزمدیگه کار از کم آوردن گذشته.. من بسیار عجولم گذر زمان خسته ام می کنه!! و اگر نه که کاری رو که به خدا می سپاری کم آوردن نداره.. این روز ها کمی بی حوصله اممی نویسم چشم
سوری
4 اردیبهشت 93 8:25
سلام دعا میکنم براتون
مامان آیدا
پاسخ
ممنون مهربون
مژگان
5 اردیبهشت 93 12:31
آیدای عزیزم، اصلا امیدت رو از دست نده من که مطمئنم این سری کوچولوهای ناز نازیت میانو سر جای خودشون می شین و محکم مامانیه مهربون و نازنینشون رو می چسبن اگه مرداد هم زیفت کنی با تاریخ مورد نظرمون جور در میاد آرامش و امید بهت کمک می کنه که پری خانم زودتر تشریف بیارن من و رهام خیلی برات دعا می کنیم
مامان آیدا
پاسخ
نا امید نیستم مهربونم. کلا واگذار کردم به خدا راستش کم کمک فکر می کنم برای بچه داری دارم پیر می شم. هر چی خیر باشه انشاالله
مامانِ عسل
6 اردیبهشت 93 9:13
مامان آیدا
پاسخ
دلم براتون تنگ شده حسابیعسلی رو ببوسین
مامان سهند و سپهر
6 اردیبهشت 93 9:27
وای باقلوا رو که نگووووووو خوش به حال اقوامتون واقعا و از همه مهمتر خوش به حال همسر مهربونت با این خانم با سلیقه و کدبانو و مهربونش باید خیلی قدرتو بدونه که مطمئنم میدونه راستی هدیه روز زن خیلی بانمک بود ...
مامان آیدا
پاسخ
متشکریم بانو!!!شما همیشه لطف داشتین به ما
سودابه
6 اردیبهشت 93 13:24
سلام آیدا جونم ممنون از راهنماییت عزیزم اینبار روش تو رو امتحان میکنم ببینم چقدر نتیجه بخشه ممنون که همیشه هستی
مامان سهند و سپهر
7 اردیبهشت 93 8:02
سلام سلام به روی ماهتون صبح شما هم دل انگیز باشه
مامان آیدا
پاسخ
سلام به روی ماهتمتشکریم
مامان سهند و سپهر
7 اردیبهشت 93 8:03
دیگه چه خبر خانوم گل؟
مامان آیدا
پاسخ
خبری نیستهستیم!! می گذرونیم
مامانِ عسل
7 اردیبهشت 93 10:35
سلام آیدا جون... الان بعداً نوشت را دیدم یه وقت ول نکنی بری ااااااااااااا ما خیلی بهت عادت کردیم و تحمل نداریم نباشی من مطمئنم نوشتن بهت کمک میکنه حالا نخواستی ما بخونیم خصوصی بنویس ولی همین جا باشی
مامان آیدا
پاسخ
سلام مهربونمنم همینطورم بد جوری عادت کردم بهتون.. هستم میام هر روز می خونمتون و کامنت می گذارم. ولی واقعا فعلا دل و دماغ نوشتن ندارم..هر چی بنویسم همش ناله و آه و تکرار مکررات میشه... ولی هستم .. خوبم... عالی... توپ..
هستی شاد
7 اردیبهشت 93 16:39
سلام آیدا جون ممنون خانومی اومدی تبریک گفتی انشاالله زود زود بیام تو وبلاگ اومدن نی نی رو بهت تبریک بگم
مامان آیدا
پاسخ
مرسی عزیزم ایشاالله با هم دیگه
مامان سهند و سپهر
8 اردیبهشت 93 7:40
سلام خانم زیبا صبح قشنگت بخیر
مامان آیدا
پاسخ
سلام به روی ماهت... صبح زیبای شماهم بخیر
مامان فرخنده
8 اردیبهشت 93 9:13
واقعا شايد توي همين بي خبريها يهو ديدي ني ني اومده توي دلت خدا اگه بخواد همچين چيزي ميشه عزيززززززززززززززززمن صبور باش
مامان آیدا
پاسخ
ایشاالله
ملیکا
8 اردیبهشت 93 11:07
سلام !آیدا جون! من به طوراتفاقی وبت رو خوندم !ببخشید که این حرف رو میزنم چون بهش اعتقاد دارم !خداوند معجزه هاش و درخواست بنده هاش رو به وسیله افراد دیگه میزاره!من که شما رو نمیشناختم ولی تقدیر بوده که بیام اینجا تا کمکت کنم یعنی خدای مهربون اینجور خواسته !شک نکن!عزیزم از این معجون که بهت میگم بخور که روایت شده از شیخ الرئیس بو علی سینا هست: به طور مساوی از شیره خرما،شیره انگور و گردوی پودر شده رو با هم مخلوط کن و هر صبح ناشتا یک ق غذاخوری بخور اگه یه وقتی گرمیت هم کرد میتونی از عرق کاسنی استفاده کنی! انشاالله خدای مهربون یه فرزند سالم و صالح به شما عطاخواهد کرد.
مامان آیدا
پاسخ
سلام ملیکای عزیز ممنونم از لطفتانشاالله
سودابه
8 اردیبهشت 93 13:45
آیدا جونم الان خیلی بهترم . ممنون که به یادمی بشور و بساب آرومم کرد البته به قیمت زخم شدن تمام دستم از بس که وایتکس استفاده کردم گل بهار یه مسابقه گذاشته و میگه حتما باید باشی گفتم تو رو هم خبر کنم اگه دوست داری شرکت کنی
مامان آیدا
پاسخ
خدا رو شکر عزیزم... ولی خداوند دستکش را افرید برای شمایی که وایتکس باز هستی دختر جان!!!! باشه منم هستم الان می رم اسمم رو بهش بدم
گل بهار
8 اردیبهشت 93 14:33
ای جاااااااااااااااااااااااااانم آیدا جونم...ی کوشولو وبلاگتو خوندم...بعدا سر فرصت میخونمت از ته دلممممممممممم برات دعا میکنم سال دیگه این موقع این شکلی باشین ایشااااالاااااااااااااااااااااا خدا جواب این همه صبرُ بده بهت عزیزم از چهارشنبه اعلام وزن عزیزم
مامان آیدا
پاسخ
ممنون گل بهار جون. لطف کردی. چشمممم اعلام می کنم
marzi
8 اردیبهشت 93 17:22
سلام آیدا جون. خوبی خانم گل؟
مامان آیدا
پاسخ
سلام عزیزم... ممنون که بهم سر می زنی... هستم.. روزگار می گذرونم
مامانِ عسل
9 اردیبهشت 93 9:48
سلام گلم... خوبی صبحت بخیر و شادی خصوصی گذاشتم
مامان آیدا
پاسخ
سلام مهربونم. صبح زیبای شما هم بخیر باشه خیلی گرمه!! ولی امتحان می کنم
مامان سهند و سپهر
9 اردیبهشت 93 10:14
سلام آیدا جونم . هستی امروز ؟
مامان آیدا
پاسخ
سلام عزیزم برای شما همیشه هستم. خوبی؟!
مهتاب
9 اردیبهشت 93 12:19
ایدا جون مثل همیشه قوی بمون و قوی ادامه بده مطمئنم خیلی زود خدا جواب این همه صبر و مهربونی و دل پاکت را میده عزیزم
مامان آیدا
پاسخ
مرسی مهتاب جونم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد