مامان قندی
چند ماه پیش نیلوفر هم چنین پستی گذاشته بود. اون زمان با وجود اینکه پست نگران کننده ای بود ولی من خیلی از لفظ مامان قندی خوشم اومده بود منم مامان قندی شدم. یک هفته ای میشه که انسولین میزنم هر روز... بنظرم بهم نمیسازه.. همسری میگه احتمالا دوز دارو زیاده.. وقتی میزنم خیلی سرگیجه میگیرم.. فشارم هم خیلی می افته و مرتب دلم چیز های شیرین می خواد... یکم هم مزاجم رو بهم ریخته که نمی دونم بخاطر انسولین هست یا چیز دیگه... بیشتر پیش عصبی و کم طاقتم و تپش قلب های بدی می گیرم.. همه اینها رو به دکترم گفتم ولی معتقده دو هفته بزنم و باز دوباره یک آزمایش بدم و بر اساس اون دوز دارو رو کم یا زیاد کنه... بین خودمون باشه آمپول زدن هم بلد نیستم و حسابی خودم رو کبود کردم...
همچنان مهمان دارم تا آخر این ماه هم خواهم داشت...اینه که زیاد نمی رسم بیام نت.. وقت های آزادم بقدری خسته ام که فقط دلم ولویی می خواداز کار بیکار شدم ولی هنوز حجم کار هام کم نشده روز های خوبی رو پشت سر گذاشتم...خدا رو برای لحظه لحظه اش شکر می کنم.. هر روز و هر شب برای دیدن و گذروندن این روز شاکر خدای مهربونم هستم... گاهی دلشوره بسراغم میاد که نکنه حالش خوب نباشه..نکنه مشکلی باشه و من ندونم... و هزار تا نکنه دیگه.. ولی سعی می کنم خودم رو مشغول کنم که به این چیز ها فکر نکنم.. خداوند نگهدار من و فرزند من است.. این ذکر لحظه به لحظه این روز های منه و بهم آرامش میده...
جمعه هفته پیش با مامان و همسری رفتیم و سرویس خوابت رو خریدیم... خیلی ساده و شیکه.. من کلا ساده دوست داشتم.. ولی با مامان و همسری سخت به تواافق رسیدیم... همسری که دنبال ماشین و کشتی و هواپیما بود.. مامانم هم مدل های خرسی و خرگوش و زرافه می پسندید.. خلاصه نجاتت دادم مامانی وگرنه تو نوجوانیت هم باید عکس پو و خر عاشقش رو بالای تختت تحمل می کردی سرویست خیلی ساده است و تقریبا همان مدلی هست که تو ذهنم بود... یه مدل تو چیلک بود که دقیقا همانی بود که می خواستم ولی 14 میلیون قیمتش بود... اصلا در هر شرایط مالی ای حاضر نبودم چنین عدد هایی هزینه کنم... حالا اگر بشه عکس می گذارم از اتاقت که کامل بسه...
سفر نرفتیم.. اینها منو نمی برند مسافرت.. شمال که جاده بسته شد و سنگ ریزش کرد بعد هم همسری ترسید و گفت خطرناکه و زمستونه و سرده و خلاصه بهانه آورد.. از طرف دیگه چون هنوز مهمان داریم مامانم برای آخر آذر بلیط گرفته.. برای من هم گرفته بود ولی آذر ماه 7 منه و اجازه سفر بهم نمیدن.. اصلا توی فرودگاه جلوم رو می گیرن.. برای همین اون هم کنسل شد و نشد... و اینگونه شد که اینجانب خانه نشین خواهیم بود تا یه عالمه وقت دیگه.... یه موضوع دیگه اینکه مامانم وقتی نوه اش میاد نیست دلم می خواست باشه... ولی مجبوره که بره.. البته امیدوارم زمان تولدت طوری باشه که حداقل 1 هفته 10 روز تنها بمونم.. من مامانمو میخوامممممممممممممممممممممممم
خب اینم حال این روز های من..دلم برای اینجا تنگ شده.. برای همتون دلم یک ذره شده.. می خونمتون و به یادتون هستم.
راستی یه سوال از مامان ها.. تکون هاتون چطوری بود.. یعنی می خوام بدونم مرتب تکون می خورده نی نی تو دلتون یا اینکه تو روز یکی دوبار حسش می کردین...؟!!!! نی نی سام من تو روز یکی دو بار بخصوص بعد غذا خوردن ها وول وولک میزنه.. طبیعیه؟! من همش دلم می خواد تکون بخوره آخه.. همسری هم هی میگه طبیعیه ولی من همش هی نگرانی میاد سراغم میشه مامان ها بیایین و برام بگین که چطوری بودین؟!!.