سلام جان مادر
سلام جان مادر...
چند روزه هر روز میام و برات می نویسم. البته بیشتر برای خودم هست که می نویسم تا سبک بشم و نبودنت بهونه شب و روزم نشه... عزیزم من نتونستم به وعده ام وفا کنم.. البته کم کاری نکردم ها!!! دکترم اجازه نداد.
من از 18 اردیبهشت رزیم غذایی رو شروع کردم و گفته بودم که 10 کیلو این ماه کم می کنم. ولی دکترم این اجازه رو بهم نداد. مامانی شما کمی بنیه اش ضعیفه و برای همین دکتر های بد اجازه نمی دن که من زودی به شما برسم. ولی قول دادم که دختر خوبی باشم و برای همین دارم این صبر زجر آور رو ادامه می دم. عزیز دلم خیلللللییی بی تاب داشتنت هستم ولی چاره ای ندارم. چون آخرین تلاشم هست نمی خوام دل به دریا بزنم. می خوام هر چی دکترها می گن رو اجرا کنم و بقیه اش دیگه به خدا بستگی داشته باشه.. از آنجایی که خدا مدتیه کلا صدای مامانیتو نمیشنوه، منم می خوام سنگ تمام بگذارم که بعدا بهم نگه که این کار رو نکردی ،پس منم اجازه نمیدم کوچولوت بیاد پیشت.... عزیزم این ماه فقط 8 کیلو تونستم وزنم رو بیارم پایین.. میشد بیشتر بشه و دیگه...... دیروز بابایی یه نگاهی به شلوار گشاد من انداخت .من داشتم با کمربند شلوار رو می بستم و چند تا چین افتاده بود روی شلوار. بابایی دعوام کرد و گفت چرا نمیری بدی برات کوچیکش کنن که اینطور شلوار پیلی دار نپوشی!!! منم بهش گفتم نمی خوام اینکار رو بکنم!! دلیلش رو به او نگفتم ولی برای شما می نویسم که بعد ها بدونی چقدر امیدوارم این دفعه که بیایی!! دلیلش اینه که وقتی شما بیایی من دوباره وزن اضافه می کنم. و این لباس ها اون موقع اندازه ام میشهه!! برای همین لباس هامو تنگ نمی کنم!! لازم باشه میرم می خرم!!! البته بگم ها توی دلم خوشحال شدم. هر جا می رم همه با تعجب می پرسن .که چه خوب لاغر شدی!!! و چکار کردی!!! ولی من دلم می خواست بیشتر کم کنم.. اینطوری زود تر بهت می رسیدم.... خیلی خیلی می خوام که باشی.. باباییت حرص منو در میاره و خودش رو زده به بی خیالی!! ولی مهم نیست باباییه دیگه.. بگذار بیاییی انوقت حالش رو می پرسم... کوچولوی من خواهش می کنم بیا!!! من همین یک شانس رو دارم برای داشتنت... دیگه هیچ وقت نمی تونم داشته باشمت اگر این بار نیایی... هر چقدر بگی برای این یک بار صبر می کنم. ولی تو رو خدا بیا!!! من دارم در نبودت می سوزم. بیا زندگی منو متحول کن!!! بیا به من امید به زندگی بده!! بیا همه وقت و جون و عمر منو مال خودت کن!!! خدا جون هر چند باهات قهرم و باهام قهری ولی بازم می گم راضیم به رضای تو... اگر بگی نه دیگه هرگز اصرار نخوام کرد... که هر وقت اصرار کردم نیست و نابود شدم... فقط چه کنم... دلم خیلی تنگه... اما بازم چاره ای ندارم جز تسلیم... از من همه تلاشو جون و وقتم.... خدا جون تو هم یک کاری بکن دیگه!!!