سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

کودکانه

باز هم غم نامه

1393/3/24 12:52
نویسنده : مامان آیدا
627 بازدید
اشتراک گذاری

حال این روز های من با عیدی هم خوب نمی شود....  عیدی هم در کار نیست ولی اگر بود هم حال من خوب نمی شود. خیلی دلم پر می کشد برای اینکه اینجا پروانه های دلم رو پرواز بدم و با سیل این خط و خطوط های سیاه که احساساتم رو معنی می کنندد ، بنویسم من مادر شدم. من مادر شدم. باور کنید از نوشتنش سیر نخواهم شد اگر واقعیت می داشت... ولی الان نوشتنش میشود زخم و پروانه هایم هی می میرند.... 

روز ها می آیند و می روند و همین روزها شده اند زندان افکار سیاه من.... وای که چه زندانی شده این زندان.. پر از فکر های مسموم که هر روز چند ساعتی توی حیاط خلوت قلبم کوبان و پر صدا می دوند و قدم  میزنند و یک تکه این حیاط را خراب می کنند. خیلی دلم می خواهد بروم جایی که نباشند... نمی شود حکم اعدام اینها صادر شود!!! زندان پر شده از سیاهی و تباهی!!! آنقدر کدر شده شیشههای  دلم که نور نمی آید این طرف ها.... آنقدر سنگین شده همه چیز که قلبم درد می گیرد از این همه فکر های شوم و سیاه....

کاش هنوز بچه بودم.... وای خدای من خسته شدم از این همه درد... کاش راهی بود...... بی راهی بود.... کاش همه این ها خواب باشد.... کاش یک روز صبح ، یک روزی با عطر چای از خواب بیدار شوی و ببینی همه اش فقط یک خواب کوتاه بوده... کاشش می شد...

از نوشتن های پر از درد خسته شدم... مجالی برای نوشتنم نیست.. حتی نوشتن هم دیگر من رو آروم نمی کنه...

عفونت، جدید ترین حادثه زندگی منه!!! امروز اعلام کردند که عفونت دارم و باید دارو بخورم. حالا این عفونت چطور یک ماهه وارد برگه آزمایش من شدهههههه!!! غیر از اینکه کار خدا باشه کار کس دیگه ای هم می تونه باشه؟!!! در تمام زندگیم تنها مشکلی که نداشتم همین یکی بوه!! تا یک ماه پیش هم توی برگه ام چیزی نبوده!!! حالا دیگه یهو تصمیم گرفته خدا که یک حال دیگه ای به من بده!!! حیفه!! هیجان برای زندگی لازمه!!

حالم خوب نیست... هر چه تلاش می کنم،بجایی که نمی رسم هیچ... مرتب عقب گرد هم می زنم... خیلی وقت است که بریدم..... دارم نفس های آخر را می کشم

پسندها (3)

نظرات (11)

niloofar
24 خرداد 93 13:26
بیشتر به نظر شکایت نامه میرسید تا غم نامه. آیدا بهت نمیاد به این زودی خسته شی و جا بزنی. حالا تازه اول راهی. این حرفها چیه. پروونه های دلت یعنی اینقدر ضعیفن که جای پر گرفتن بمیرن؟؟ عفونت هم که چیز مهمی نیست. همه چی درست میشه. فقط زمان لازم داره. یه کمی بیشتر با خدا آشتی باش دختر. اینقدر به هم نمیریزی. جدیدا شمشیرت و از رو بستی. بذار اول دلت آروم بگیره بعد آسته آسته برو جلو. وقتی اومدی تو این راه حق خسته شدن نداری. میدونی که؟ باید تا آخرش بری.
مامان آیدا
پاسخ
آخرش کجاست نیلو جان... این داستان من مثل داستان تو نیست... آخر نداره... همینطور فقط کش میاد ... راهی که آخر ندارهه تو همیشه توش مسافر خواهی موند... وقتی هم مسافر باشی هیچوقت برنامه ریزی نمی تونی بکنی توی زندگیت... همیشه باید منتظر باشی چی برات پیش میاد... هر کاری می خوای انجام بدی می گی بگذار اول ببینم این چی میشه...؟!!! هر تصمیمی که می خوایی بگیری می گی بگذار ببینم تکلیفمون چیه!!! کارت رو می خوایی عوض کنی می گی بگذار ببینم این برنامه چی میشه.. کار پر استرس برای بچه دار شدن خوب نیست پس قبول نمی کنم... از همه چیز می گذری از چیز هایی که علایقت هستند فقط برای اینکه یک آرزوی بزرگت رو برآورده کنی بعد می بینی .. نه تنها همه چیزت از دست رفت و اون آرزوت هم برآورده نشد.. بلکه مراتب بد تر داره.... بلا هایی بدتری هم سرت میاد که انگار میگه: مگه من نمی گم نمیدم... حالا که حرف گوش نمی دی حقت هست هر بلای دیگه ای سرت بیاد.... من و پروانه هام ضعیف تر از این حرف هاییم.. اصلا لیاقت داشتن آرزو های بزرگو نداریم
منتظر لطف خدا
24 خرداد 93 14:17
نمیدونم چی باید بگم عزیزم .... خیلی غصه میخورم از اینکه این همه غصه وجود داره واسه بچه دار شدن یه آدمایی که دلشون اینقده مهربون و نازکه فقط می تونم دعا کنم که خیلی زود از لطف خدا غافلگیر شی .. همین ممنونم که پیشم اومدی
مامان آیدا
پاسخ
الهی آمین... ممنون از لطفت
مامان فرخنده
24 خرداد 93 14:50
واي آيدااااااااااااااجونم من كه خودم داغون بودم دلم پر بود ميخواستم گريه كنم اين نوشته تو باعث شد حسابي عقده دل خالي كنم آيدا خيلي دلم گرفته برام دعا كن فعلا حال ندارم بيشتر بنويسم بذار اين مرحله زندگيم بگذره ميام برات توضيح ميدم خيلي داغونم خيلي
مامان آیدا
پاسخ
چرا پس؟!!! چی شده اینقده به هم ریخته تو رو
فرزند صالح
24 خرداد 93 19:51
عزیزم... عفونت که معمولا چیز حادی نیست و زود با قرص خوب میشید. من چند سال پیش عفونت داشتم، تب و لرز شدید گرفته بودم!! متخصص بیماریهای عفونی ، نه دکتر زنان بهم یه قرص داد زود خوب شدم شما هم زود خوب میشی ایشالا
مامان آیدا
پاسخ
خانمی عفونت نیست که ناراحتم می کنه. این وقفه ای که می افته خسته ام می کنه. وگر نه که میدونم تو هر حالتی ممکنه عفونت بیتد سراع خانمها.... تینکه همش نه می افته ادیت می کنه. اینکه تو آزمایش 1 ماه پیش نبوده و الان هست ادیتم می کنه. اینکه این همه اتفاقات سلسله وار می افته ناراحتم می کنه.
marzi
24 خرداد 93 21:18
آیدای عزیز ناراحت نباش. ایشاالله یه روز نوبت توست. یه روز که دیر هم نیست تو مامان میشی و من خیلی خیلی خوشحال میشم. خانم گل عفونت هم چیزیه که خانمها معمولا میگیرن. خود من یک ماه پیش عفونت گرفتم بی خود و بی جهت. منی که از پاکی و رعایت بهداشت دیگه حالت وسواس گرفتم هم عفونت گرفتم. دارو خوردم و خداروشکر خوب شدم. به خودت مسلط باش و درمان رو پیگیری کن سفت و سخت. ایشاالله بزودی زود خبر بارداریت رو بهمون میدی. شک ندارم مامان میشی. حالا هم بجای این فکرا برو یه کار هیجان انگیز برای خودت طراحی کن تا شادت کنه و دیگه فکر بد نکنی. چند وقتیه دیگه از آشپزیات عکس نمیذاری. من دوست دارم غذاهای جدید یاد بگیرم اگه تو کمک کنی.
مامان آیدا
پاسخ
برای بچه ها توضیح دادم که عفونت چیزی نیست که اذیتم می کنه. این همه اتفاقات پشت سر هم این همه نه که تو اینکار میاد اذیتم می کنه. ممنونم از اینکه هستی. مرضی جون فعلا رژیمم نمیشه از ای کار ها بکنم.بزودی ایشآلله براتون چند تا دستور می گذارم
آدی
24 خرداد 93 23:51
نمیدونم چه حکمتی هست نمیدونم چرا هی من میرم تو مسیر ای وی اف هیییییییییییییییییییییییی مشکل پیش میاد منی که هیچ وقت چیزی به اسم کیست نداشتم نمیدونم این ماه این رو خدا از کجا گذاشت تو کاسه من باید ال دی بخورم. یعنی باز انتظار . باز صبر باز تحمل [ دوشنبه 22 مهر 1392 ] [ 15:46 ] [ آدی ] [ 2 نظر ] این پست خود منه . با تاریخ برات گذاشتم. اون موقع فکر میکردم خدا سنگ انداخته جلوی پام!!!! ولی اگه این کیست نبود، اگه ای وی اف رو شروع میکردم، روز انتقالم پدر شوهرم فوت میکرد و دو هفته بعدش هم برادر شوهرم!!!! برای همین االان میگم این سنگ نبود. بلکه حکمت خدا بود که من اون موقع اون کار رو مکنم چون قطعاااااااااااااااااااااااااااااااا با شکست مواجه میشد. عفونت تو هم حکایت همین کیست منه. مطمئن باش توش یه چیزی هست که بعدا میفهمی
مامان آیدا
پاسخ
ولی من خیلی خسته شدم آدی جان. خیلی.. میدونم حق با توئه ولی دیگه روحم یاری نمی کنه...
آدی
25 خرداد 93 9:48
خستگیت رو خوب میفهمم ولی فراموش نکن روحیه تو هر کاری حرف اول رو میزنه . حتی تو اشپزی!!!! دقت کردی که اگه روحیه نداشته باشی و بی حوضله باشی غذایی که همیشه عالی درست میکنی بد از اب در میاد؟؟؟ این که دیگه جای خود رو داره. خودمم حالم از نصیحت به هم میخوره . نمیخوام نصیحت کنم. میخوام تجربه خودم رو بهت بگم عزیزم.
مامان آیدا
پاسخ
میدونم گلم. کاملا درست میگی... ممنون ازت
مامانِ عسل
25 خرداد 93 10:20
من مطمئنم که حکمت خدا بوده از تو بعیده که نتونی حکمت خدا را درک کنی.... یه نگاه به گذشته کافیه تا به مصلحتش پی ببری و ازش تشکر کنی
مامان آیدا
پاسخ
نمیشه حق داشته باشم خسته بشم؟!! خوب آدمم منم. حکمتش هست قبول!!. فقط درک نمی کنم که چرا همیشه در مورد من این حکمت باید اینقدر عذاب آور باشه... چرا همیشه باید له بشم تا بعد نتیجه اش بیاد. چرا نمیشه زندگی روتین بکنم ؟!! چرا حکمت خدا در مورد من همیشه زجر کشیدنه؟!! چی بگم!! بازم شکر!!برای داده و نداده اش شکر... ولی چرا ؟!!
مامانِ عسل
25 خرداد 93 10:22
قالب جدید مبارکه فقط نمیدونم چرا کمرنگه برای تصاویر که با حرکت ماوس خوب میشه ولی متن نه
مامان آیدا
پاسخ
الان عوضش می کنم
مهتاب
25 خرداد 93 18:05
ایدا جون اینقدر غصه نخور عزیزم عفوننت چیز زیاد مهمی نیست که نشه درمانش کرد انشالله با یه دوره مصرف دارو درمان بشه برات.... هرچند خودمم عفونت گرفته بودم و هفته پیش داشتم درمان میکردم و چون نمیتونستم قرص بخورم باید شیاف میذاشتم و این خیلی اذیتم کرد .... انشالله که زود زود خوب بشی عزیزم
مامان آیدا
پاسخ
درد من عفونت نیست که مهتاب جون....
مهتاب
27 خرداد 93 10:23
آیدا
مامان آیدا
پاسخ
الان من نگرانت شدم که اینا مال من بود یا یه چیزی پیش اومده
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد