سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

کودکانه

من تنها

1393/4/2 14:01
نویسنده : مامان آیدا
775 بازدید
اشتراک گذاری

صدای بوق ممتد ماشین،خودم را آزار می دهد. آنقدر ذهن آشوبم که طول می کشد یادم بیاید چقدر صدای بوق این ال 90 ها بلند و ترسناک است. توی ذهنم هزار و یک گلوله آتشین پراکنده وار فقط به دیواره ها می کوبند.ذهنم داغ شده از حرارتشان. تحمل بی مبالاتی راننده جلویی را دیگر ندارد.

صبح زود است. تمام شب را چشم هایم گریه کرده... نگاهم را از جلو می دزدم و به کوه آزمایشها و جواب آزمایشها و سونو ها عکس رنگی و لاپراسکوپی های کنار صندلی نگاه می کنم.جای همه سوزن ها و عمل ها و قرصها تیر می کشد روی بدنم. چند روز هست که معده ام فریاد می کشد. آخرین آزمایش را که گرفته بودم خودم نگاهش کردم. خیلی چیز ها نیست که باید باشد... انگار از قبل می دانم چه چیزی در انتظارم است... با خودم آرام دارم حرف می زنم. ذهنم می گوید باز که تو پیدایت شده این طرفها!! ذهنم می گوید: مگه نگفته بودند برو تا 2 ماه بعد بیا... اما من می گویم.. فقط یک آزمایش ساده است.. می روم که بیشتر دلگیر شوم... می روم که وقتی چهره اش در هم رفت از دید آزمایش من در دلم بمیرم و زنده شوم.. باز ذهنم می گوید.دیگر سراغ من نیا... خسته شدم از این هم ناز و منت کشی...!!!

و می رود... دوباره بجایش همه سایه های سیاه آمده اند ....

چشمانم جای خالی را 1 کیلومتر آن طرف تر از بیمارستان می بیند و دستانم ماشین را بسرعت درون جای خالی هدایت می کند...

چقدر به این بیمارستان احساس بهتری دارم.. چقدر آرامش دارم.. بر خلاف نوید که همیشه دلگیر و پر از قلب های زخمی بود... اینجا خانم ها با شکم های برامده شان هر کدام داستانی دارند پشت سرشان. اینجا خانم ها، چشمان منتظرشان حداقل یکبار جنین های آماده انتقالشان را می بیند.. اینجا تو فرزندت را قبل از اینکه برود توی خانه اش می بینی.. اینجا همه چی آرام تر است..

وارد که می شوم چهره اشنای منشی را می بینم. مرا بخاطر می آورد. می گوید بنشین تا دکتر بیاید. مثل همیشه پر است از مریض هایی که با من درد مشترم دارند.. یا مریض هایی که منتظرند تا فرزندشان را به خانه شان هدایت کنند... یا مادرانی که منتظرند روی ماه فرزندانشان را بعد از 9 ماه ببینند.... من..؟!!! هنوز اول راه.. چشم انتظارم به نگاه پر خیر خانم دکتر،بلکه نظر کند و من را بپذیرد.. هنوز نگفته که من را می پذیرد یا نه!!! بار پیش هم نگفت... یعنی گفت ولی گفت برو  تا بعد که بیایی!! از 20 کیلویی که قول داده بودم 10 کیلو فقط کم کردم.. بدنم دیگر جا نمی دهد.. با هر ترفندی دیگر رضایت نمیدهد به کشتن چربی ها... انگار که او هم نمیخواهد من کودکم را در آغوش بکشم....

منِ تنها می روم گوشه ای می نشینم... نگاههای امیدوار این آدمها همه من را به سال پیش می برند.... چقدر امیدوار بودم... چقدر خوشحال بودم... چقدر با پشتکار دنبال می کردم.. چقدر داشتن تو نازنین نزدیک بود به من.... منِ تنها اما زود نا مید شدم ... چقدر دلم شکست... چقدر چشمانم به دیدن خط قرمز دوم خشک شد..... دوباره با خودم طی می کنم... این آخرین بار است.... با خدا هم حرف می زنم... راضیم اگر تو راضی نیستی!!!! آمده ام اینجا تا دکتر بگوید که می شود یا نمی شود!!؟؟؟ اگر گفت نه!! چه جای چانه زنی ام هست با دست های خالی!!! ریش و قیچی دست خودت هست!! من چکاره ام که بخواهم!!!  که بخواهم!!!! اما من همیشه می خواهم!!! تو هم دوست داشتی بخواه!!! که اگر تو بخواهی همه چیز حل می شود....

به ساعت  نگاه می کنم.. درد پشتم از چند دقیقه قبلتر گفته بود که دو ساعت و نیمی گذشته از وقتی منشی گفت بنشین... تمام این وقت را دوره می کنم.... اما.. یادم نمیآید.. آنقدر برای تعمیر جای سوختگی های گلوله های آتشین ذهنم وقت گذرانده بودم که زمان را ندیدم...

 دکتر که آمد من اولین نفر بودم..

سیل ازمایش ها و عکس ها و .. را جلویش گذاشتم... نگاهش کردم شاید بفهمم !!! او تند و تند چیز هایی نوشت. بعد نگاهم کرد و گفت... خوب وزن کم کردی کاملا قابل تشخیص است... ولی رحم التهاب دارد... و تا التهاب از بین نرود سیکل را نمی توان شروع کرد.... بعد اما گفت... دارو ها حال خانه فرزندم را خوب خواهند کرد...باید دو دکتر دیگر را ببینم... داخلی و اعصاب... و 10 کیلو دیگر هم باید کم کنم.... دلم هنوز آشوب بود... چرا نمی گوید کی ؟!!

برگه ها را که دستم داد گفت همسرت هم باید چند تست دیگر انجام بده!!! جواب ها را که گرفتی بیا!!!

بعد از ماه رمضان بیا به امید خدا سیکلت را شروع کنیم.

نگاهم در نگاه  خدا که گره خورد سر تکان دادم که به روی دو دیده منت!!!این آخرین  رقص را عاشقانه خواهم رقصید.... حتی اگر قرار باشد پایم روی پستی و بلندی صحنه نمایشت بلغزد و دیگر هرگز نرقصم..... این آخرین رقصم را با تو می رقصم و عاشقانه خواهم رقصید.....

پسندها (6)

نظرات (18)

ساخته ها نمدی
3 تیر 93 13:33
سلاااام وبتونه عالیه ما تو کار نمیدم عروس‌ک های نمدی ریسه اسم حلقه عروسک انگشتی..... بیاین وبمون ما قیمت فوق‌العاده زدیم ۴۰ درصد تخفیف خدافظ
مامانِ عسل
3 تیر 93 13:43
به امید خدا بعد از ماه رمضان آفرین آیدای قوی.... میدونستم از اوتا نیستی که کم بیاری.... میدونستم تلاشت را میکنی برای خواسته ات.... به امید خدا.... به امید روزهای خوب
مامان آیدا
پاسخ
ممنون که همیشه هستی دوست مهربانم... خدا می داند که چقدر انرژی می گیرم از این همه همراهی و محبت هاتون
مامان فرخنده
4 تیر 93 7:40
آيدا جونم اين دست هم بخاطر رقصيدنت هست كه قراره عاشقانه ترين رقص را انجام بدي من كه خيلي دلم روشنه مخصوصا كه شبهاي قدر هم در پيش هست حتما نتيجه ميگيري بسپار به اون بالايي خودش بهترين ها را برات رقم ميزنه عزيززززززززززززززززززززززززززززدلم دوست دارم خيلي خيلي بي نهايتزياد
مامان سهند و سپهر
4 تیر 93 8:48
خدارو شکر. بعد از ماه رمضان. خیلی عاااااااااالیه آیدا جونم احسنت به تو امیدوارم هر چه زودتر خبر های خوب و خوب تر بدی
marzi
4 تیر 93 10:46
من با تمام وجود درکت میکنم. الهی که تو ماه رمضان بهترین تقدیرت رقم بخوره. الهی که بعد از ماه رمضان دل شاد بشی. ایشاالله اولین نفری باشم که تو وبت بخونم مامان آیدا شدی. ایشاالله بزودی زود نی نی بیاد و برات بمونه و سالم بغل بگیریش.
مامان آیدا
پاسخ
انشاالله همه دعا های قشنگت اول در حق خودت برآورده بشه دوست مهربونم
مامان
4 تیر 93 12:21
عزیز دلم نمیدونم چی بگم.فقط هرچی خدا بخواد همون میشه.انشاالله که خواست خدا رنگ شادی به زندگیت ببخشه..... انشاالله.... با اون دل صافت ما رو هم دعا کن..
مامان آیدا
پاسخ
انشااللهمحتاج دعای خیر همه دوستانم هستم
سودابه
4 تیر 93 14:56
سلام عزیزم مرسی که برامون نوشتی آیدا جونم اینقدر غمگین نباش . انشاالله که همه چیز به خوبی پیش میره و اون خبر خوشه رو بزودی بهمون میدی . خدا رو چه دیدی شاید تو ماه رمضون طبیعی باردار شدی انشاالله ... آمین ...
مامان آیدا
پاسخ
مرسی گلم
مهتاب
4 تیر 93 15:25
ایداجووووووووون به امید خدا انشالله بعد از ماه رمضون همه چی خوب پیش میره من که دلم خیلی روشنه انشالله اینبار نی نی میاد و برای همیشه پیش مامانش میمونه
مامان آیدا
پاسخ
امین... مرسی از دعای قشنگت
آدی
4 تیر 93 23:11
چقدر خوشحالم که در این خونه رو باز کردی و از خدا میخوام که هیچ وقت نبندی و بیای و از روزهای خوش کودکت بگی. امسال شب قدر خدا برات مادر شدن رقم میزنه ان شالله.
مامان آیدا
پاسخ
مرسی آدی جان.. اومدم نامه های مربوطه رو بگذارم و برم... قول داده بودم بر های مربوط رو بیام و بنویسم.. ولی دیگه دایم اینجا نخواهم بود تا وقتی که بیاد صاحبحانه
گل بهار
5 تیر 93 10:23
آیدا جونم خوشحالم ک نوشتی و خوشحالم ک پیگیر هستی و امیدتو از دست ندادیحالا ک دکترت گفته باید وزن کم کنی،حالا ک داشتن بچه ات اینقدر مهم هست،حالا ک با کاهش وزن ب این مهم میرسی،چرا اصرار ب کاهشوزن نداری آیدا؟من از روش جدید کاهشم واقعا راضی هستم...آیدا با مشاوری ک دارم صحبت کن در مورد خودت...رژیم بهت میده بر اساس موقعیتی ک داری...من تو ی ماه 5 کیلو کم کردم ولی یکی از بچه ها 10 کیلو کم کرد...نه گرسنگی میکشی و رژیم کاملا بر اساس سلامتت و آزمایشی ک براش میفرستی هست...اگه روزه میگیری بگو برات رژیم رمضان بنویسه و اگه نه ک رژیم عادی...تمریناتی ک بهت میدن بر اساس قدرت جسمی توئه...من اگه جایتو بودم حتما مشاوره انجام میدادم...مطمئنا ارزششو داره آیدا... اومدم خبر سودبه رو از تو بگیرم ک دیدم برات کامنت گذاشته...سودی خیلییییییییییییییییییییی بیمعرفتیاااا میدونستی؟وبتو ک حذف کردی ...یخبرم از خودت نمیدی
مامان آیدا
پاسخ
عزیزم مرسیگلم که بفکرمی.... من دو ماهه که تحت رژیم لاغری هستم و 10 کیلو وزن کم کردم... الان بدنم استاپ کرده.. ولی باز میام پایین.. میام میخونمت خیلی خوب داری کم می کنی.. منم راضیم از روند کاهشم.. فقط من شرایط جسمیم خاصه و باید با نظارت دایم پزشک وزن و حرکات رو انجام بدم... خدا بخواد کم کم 6 کیلو دیگه کم خواهم کرد این ماه... هر چه بیشتر بهتر
niloofar
5 تیر 93 20:35
هورااااااااااااااااااااا. اینا که خیلی خوبه آیداااا. این یعنی یه قدم جلوتر رفتی. یعنی دکتر هم راضیه از وضعیتت. عزیزممممم خدا پشت و پناهت باشه فقط ناامید نشو که تازه اول راهی. اما این بار دیگه شکست خوردن و پاپس کشیدن نداریم. یعنی اگه بخوایی هم من نمیذارم
مامان آیدا
پاسخ
خدا رو شکر دکتر رضایت داد نیلو جون.... انشآلله که این آخرین رقص ابدی باشه...
.
7 تیر 93 16:48
سلام خانم این وبلاگ رو مطالعه بفرمایید مطمئنن حالتون خوب خوب میشه http://salehjoon.blogfa.com/
مامان آیدا
پاسخ
کاش میشد از خدا بپرسم چرا؟!!!فقط سوال دارم از شما که چرا همه چیز رو با هم قاطی می کنید!!!! چرا موضوعات رو با هم در شرایط مساوی قرار می دید و قضاوت می کنید... من بد تر و شرایط ناراحت کننده تر از چیزی که شما برای من نشان دادید رو هم می تونید براتون مثال بزنم... در هر شرایطی خدا رو شکر می کنم برای آنچه که داده و آنچه که نداده....
مامان سهند و سپهر
8 تیر 93 12:20
چطوری گل قشنگم ؟ خیلی خیلی دلم برات تنگ شده
مامان آیدا
پاسخ
منم همینطور خیلی دلتنگتونم!!! شما خوبی؟!! وروجک ها خوبن؟!!!
مژگان
8 تیر 93 12:32
آیدا جونم خیلی خوشحال شدم از این خبر ایشالا خیره عزیزم
مامان آیسو وآیسا
8 تیر 93 14:24
آفرین به صبر وهمت وتلاش شما انشالله به حق همین ماه عزیز یه نی نی ناز وتپل مپل میاد تو بغلت
مامان آیدا
پاسخ
مرسی دوست مهربونممرسی که همراهم هستی و مرسی از دعایی قشنگت.. خدا دو تا پرنسس های شما رو برات نگه داره
سوری
9 تیر 93 9:24
سلام آیدا جان در ناامیدی بسی امید است...
مامان آیدا
پاسخ
توکل به خدا .نا امیدم سوری جان اما میدونم که اگر بهم نمیده حتما حکمتی درش هست که نمیده. با همه آه و زاری ها هم که فقط برای خودمه چون خیلی میخوام!! ولی باز همیشه به خدا می گم اگر صلاحم نیست نده!!غیر از این اصلا نمیشه فکر کرد.. تنها موضوعی هست که هیچ چیزیش دست شما نیست
مامان فرخنده
11 تیر 93 10:49
سلام آيدا جونم طاعاتت مورد قبول حق خوبي خوشي چيكار ميكني همچنان در رژيم به سر ميبري
مامان آیدا
پاسخ
سلام عزیزم طاعات شما هم قبول!! من هنوز رژیمم.. ولی وزنم خیلی کم پایین میره.. روی 98 کیلو موندم و تکون هم نمی خورم.. حالا دارم هفته اس 3 بار پیاده روی رو اضافه می کنم ایشاالله یه کاهش خوب داشته باشم
ارام
11 تیر 93 15:07
سلام ایدای عزیزم تا اودم وبت یهو یاد خواب دیشبم افتادم خواب دیدم اومدی پست گذاشتی که بالاخره جواب گرفتی و بارداری !اینقدر توو خواب خوشحال شدم که حد نداشت به حق این ماه عزیز امیدوارم به زودی زود تعبیر بشه
مامان آیدا
پاسخ
بهت ایمان آوردم آرام جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد