سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

کودکانه

گاهی کمی بیشتر

1393/4/16 10:52
نویسنده : مامان آیدا
678 بازدید
اشتراک گذاری

پر از احساسات ضد و نقیضم... پروانه های دلم از پیله هاشون دراومدن تو همه وجودم حس قشنگ مادری رو فریاد می زنن... یک حس غریب هر روز صبح نوازشم می کنه و بهم صبح بخیر میگه!! هنوز باور آنچه که برام اتفاق افتاده توی سایه روشن تردید هام جا مونده... هر روز صبح نا خدا آگاه دستم روی شکمم می ره و انگار می خواد مطمن بشه که اونچه  می بینه خواب نیست!! هنوز سونو و بی بی چک روی میز کنار تختمه تا هر روز صبح ببینمش!!! دوست دارم عاشقی کنم..  روی تخت می خوابم به آسمون ها زل می زنم.. خدای خودم رو برای این روز ها و این شادی که توی دلمه لحظه به لحظه شکر می کنم... هنوز درکش نمی کنم.. یعنی یه ترسی توی دلمه که دست خودم نیست....

خندونک هیجان این خبر رو هیچ جوره نتونستم کنترل کنم... مرتب با خودم تکرار می کنم:یعنی من مادر هستم؟!! یعنی الان یه معجزه ناز و کوچولو داره توی دل من وول وول می خوره؟!! یعنی می مونه؟!! یعنی قلب کوچولوش برام میزنه؟!! یعنی 7 ماه دیگه من روی ماهش رو می بینم؟!!

بعدتمام نگرانی های عالم میاد به سراغم: نکنه مشکلی داشته باشه!! نکنه قلبش نزنه!! نکنه سلامتیش بخطر بیفته؟!! نکنه بدنم نتونه نگهش داره؟! نکنه کمرم یاری نکنه؟! نکنه این شرایط من بهش آسیب بزنه!!!و هزار تا نکنههای دیگه...

همه اینها که می گذرند از ذهنم و آتیش به جونم می اندازند،اون موقع هست که می بینم خدا نشسته و داره بهم لبخند میزنه!! بهم میگه من از دست تو بنده چکار کنم؟!! نمیدم میشینی غصه میخوری!! میدم میشینی غصه می خوری!!! میگم صبر کن صبر نداری مطلقا!!! میگم اِنَّ الّله علی کل شیٍ قدیر میگی باشه ولی باز کار خودت رو می کنی!!! آرام بگیر که من هستم.. 

دردلم نور امیدی هست ..آنچنان مست از این همه لطف خدا کهکلمات یاریم نمی دهند.. می دونم راه درازی در پیش دارم... ولی اینبار خیلی دلم به خدا گرم هست... اگر نمی خواست نمیداد.. اون هم بعد از این همه ماجرا.. اما با این وجود ماجرای من و خدا همیشه صاف و بدون مشکل نبوده.. شاید می خواد درسی بهم بده.. آرزو می کنم، از خدا می خوام امیدم رو اینبار نا امید نکنه.. اما خوشحالم و امیدوار....

 

از این روزهام بگم.. پر از حس های پروانه ایه.. کمی ذهنم شلوغه!! نمی تونم تمرکز کنم روی کار ها.. براتون گفته بودم که شرایطم کمی بهم ریخته است. خبر اومدن فرشته نازنین با همه هیجان و شادی ای که برام ارمغان آورد باعث شد فکرم مشغول خیلی چیز ها بشه...

مهمترینش کم کردن استرس هام بود... کار من خیلی کار سنگین و پر استرسی هست. و مرتب در تنش هستم توی محیط کار.. چند باری بفکر افتاده بودم که کارم رو عوض کنم.. اما شرایط مالی و قسط های سنگینی که داریم و نوع زندگیمون هر  بار منصرفم می کرد. با وجودیکه خیلی عذاب می کشم هر روز و هیچ انگیزه ای برای کار نداشتم مرتب با خودم تکرار می کردم که بنشین و کارت رو بکن و غر نزن که همین درآمدی که داری باعث شده بتونی راحت زندگی کنی و هزینه درمان نازایی و هزار چیز دیگه برات دغدغه نباشه.. چون باهمه اعصاب خوردی ها و مدیر بی شعوری که دارم درآمد این محل کارم خیلی خوبه و ما رو تو این 3 سال خیلی کمک کرده. از طرفی درآمد من تقریبا دو برابر همسرمه و اگر کار رو تعطیل کنم خیلی بهمون فشار میاد چون تقریبا تمام درآمد همسرم برای قسط هامون میره و درآمد من صرف هزینه های درمان و امورات زندگیمون میشد. اما.. الان که این نازنین کوچولو رو دارم همه فکرم مشغول تامین آرامش و آسایشش هست.. میدونم اگر ادامه بدم و هر روز این همه اعصاب خورد و جنگ و دعوا می ترسم آسیب جدی ببینه نازنینم.. از طرفی اگر کار رو رها کنم بحث مالی پیش خواهد اومد و تامین آینده نازنینم... یکی از جدی ترین دغدغه های من الان این موضوعه.. از طرفی من هم خیلی آدم پر تحرک و پر جنب و جوشی هستم و می ترسم خانه نشینی هر چند موقت افسرده ام کنه!!! خلاصه بشدت در گیرم...چند شب گذشته کلی با همسری حرف زدیم.. او هم همین نگرانی ها رو داره.. البته در نهایت میگه که کاری به مسایل مالی نداشته باش و بیا بیرون و سلامتی خودت مهمتره!!! ولی خوب نمی تونم به این راحتی تیشه به ریشه 10 سال سابقه خوب کاریم هم بزنم... خیلی خیلی ذهنم درگیر هست.. اما فکر می کنم چه نازنینم 3 شنبه هفته دیگه خبر خوش بودنش رو بهم بده و چه مجبور بشم بعد از ماه رمضان وارد پروسه IVF بشم.. به نفع خودم و فرزندم این هست که آرامش داشته باشم. نگران چجوری مرخصی گرفتن و ساعت های کاری بلند و نشستن طولانی مدت و بازدیدهای میدانی سخت و نفس گیر و مسافرت های یکی درمیون و خطراتی که برای نفسم دارند نباشم.. باورتون نمیشه برای 1 ساعت مرخصی گرفتن چقدر استرس اعصاب خورد و تیکه باید بشنوم!!! اینه که قید راحتی مالی رو احتمالا خواهم زد و حداقل تا زمانی که تکلیف حضور بچه و یا جراحی و یا هر چیز دیگه معلوم بشه  از کار میام بیرون... بعد از اون به هر دلیلی اگر آزاد بودم و دیگه مشکلی نبود باز کار جدید شروع می کنم.. حداقل اینطوری با اعصاب راحت فقط به خودم و فرشته آسمونیم که با این همه سختی بدست آوردمش می رسم. از دیشب تا بحال هزاران بار با خدا حرف زدم که خدا خودت منو تو راه درست قرار بده.. راهی که به صلاح هر 3 تامون باشه.. طفلک همسری حتما بسختی خیلی زیادی خواهد افتاد!!!از این بابت خیلی وجدانم اذیت میشه.. ولی چه میشه کرد.. باید یک تصمیم درست بگیرم!!

حالم خوبه.. خدا رو صد هزار مرتبه شکر بعد از آمپول دکتر بلافاصله لکه بینیم قطع شده و تا امروز هم دیگه خبری از قیافه نحسش نیست!!البته من که دلم آروم نمی گیره و هر یک ساعت یکبار دستمال بدستم که نکنه یهو دوباره بخواد سر کلش پیدا بشه!!خجالت

نشستن های طولانی محیط کارم کمی اذیتم می کنه. که سعی می کنم مرتب بلند شم و راه برم و یا گاهی توی نمازخانه یه درازی بکشم..

وای از وقتی خبر بارداریم رو شنیدم خوابم نمیبرهخندونک همش فکر میکنم نکنه بد بخوابم و طوری بخوابم که بهش آسیب بزنه!! تو طول شب صد بار بیدار میشم و خودم رو جابجا می کنمخندونک همسری هم دو سه روزه بهم میخندید ولی الان دیگه غر میزنه که اینکار ها رو نکن 7 8 ماه مونده می کشی ما رو تا اونموقع!!خندونک خب ندید بدیدم  دیگه!! چه کنم؟!!! وسواس گرفتم.

سوار ماشین میشم تا یه دست انداز رو تند رد میکنه یا تند میره غر میزنم...اونم میگه رفتی پارک آبی خودت رو به در و دیوار زدی حالا یک دست انداز قراره جاشو تکون بده!؟؟!1خندونکخندونکخندونک

خلاصه که کشتم همسری رو!! گمونم بزودی  آمادگی برای کشتنم رو پیدا میکنه!!!خندونکخندونکخندونکخندونک 

ولی به معنای واقعی زیباترین روز های زندگیم رو دارم تجربه می کنم.. دوست دارم همه عوارض حاملگی رو تجربه کنم.. دوست دارم ویار بگیرم.. نصف شب همسری رو بفرستم بره تجریش برای ویارونه بگیره.. دوست دارم حال تهوع داشته باشم.. دوست دارم اونقدر سنگین شم که نتونم از جام بلند شم.. وای دوست دارم حسشش کنم.. بیصبرانه منتظرم صدای قلب نازنینش رو بشنوم و برای شنیدن دوباره اش یک ماه بیقراری کنم و همه رو کلافه کنم.. بیصبرانه منتظرم تکون هاش رو تجربه کنم.. تمام شبانه روز مرتب لگد بزنه و تکون بخوره و قربان صدقه اش بروم... دوست دارم  اتاقش رو از همین الان بچینم و هر روز میون وسائلش مست بشم.. وای که تشنه درآغوش کشیدنشم.. خدا جون این ها رو لطفا گوش بده!! خدا جون به همه اونهایی که مثل من میون برزخ گرفتارند و آرزوی داشتن فرزند رو دارند کمک کن زودتر به این آرزوشون برسند همانطور که به من این معجزه ات رو نشان دادی به همه مادر های منتظر صبر بده و زودتر از از این همه رنج و خستگی درشون بیار.. حق هر زنی مادر شدنه، همه رو به آرزوشون برسون.. منم بین همه زنها.. دوستان مهربانم برام دعا کنید .. خیلی به دعاتون نیاز دارم.. خیلی..

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

فافا
16 تیر 93 11:23
آیدا جونم ناامیدی از شیطانه . امیدوارباش به خدایی که همین نزدیک هاست . انشاللهنی نی گلت سالم بیاد و شما این طوری بشین
مامان آیدا
پاسخ
میدونم فافا جون با تمام وجود سعی می کنم دور کنم از خودم.. نگرانیه دیگه بعد از این همه اتفاق نا خودآگاه میاد سراغم ولی ته دلم آنچنان گرمه به نور خدا!!
آدی
16 تیر 93 11:33
همه ی نگرانی هات طبیعی هست عزیزم. همونطوری که خودت اخرش گفتی اگه نمخواست نمیداد!!! داده خودش هم ازش محافظت میکنه عزیزم. حالا حالا مونده استرس!!!! یادته چقدر من استرس داشتم و دارم؟ تو هم همه رو خواهی داشت عزیزم. بسپار دست خدا که بهترین محافظ دونه ی بهشتیته
مامان آیدا
پاسخ
یادته چقدر هی می گفتم نگران نباش، استرس نداشته باش؟!!! همه چی به خوبی پیش میره و یک روزی به همه این چیز ها می خندی؟!! یعنی یک ذره اش الان برای من کار ساز نیست
niloofar
16 تیر 93 11:41
چه حال و هوای قشنگییییییییییی. انشااله همیشه همینطور سرحال باشی و خوشحال. در مورد کارت خودت بهتر میتونی تصمیم بگیری. راستش منم از اینکه کارم و مجبور شدم ول کنم خیلی وقتا ناراحت میشم ولی خوب داشتن بچه و سلامتیش برام مهمتربود. نمیتوونی با رئیست صحبت کنی و حالیش کنی که بارداری؟؟ یا اینکه یه بخشی از کارها رو بیاری خونه انجام بدی؟؟ چون تو خود محیط کاری استرس خیلی بیشتره تا خونه
مامان آیدا
پاسخ
خیلی بی شعور تر از این حرف هاست.. اصلا بیشتر تنشم با خود مدیرمه!! یا باید بمونم و یا باید برم هیچ حالت سومی نداره متاسفانه!! شغلم هم طوری نیست که بشه خونه امجام داد باید بری سری ساختمان من آجر می اندازم بالا خواهر!!1 عرق جبین میریزم
آدی
16 تیر 93 11:47
دقیقاااااااا.حالا مونده ابجیییییییییییییییییییی.
مامان آیدا
پاسخ
انشاالله که خیره
مژگان
16 تیر 93 12:16
عزیز دلم، مادر خانم خوشگل توکل و اعتماد به خدا تنها چیزیه که می تونه آرومت کنه، آیدا جون تو الان خیلی به خدا نزدیکی، یه جورایی از جنس خدایی، خدا معجزه اش رو تو دل تو گذاشته، خیلی دعا کن برای کسایی که نیازمند دعاتن، از جمله من و رهامم راستی برای یکی از دوستام به اسم سحر هم دعا کن،خیلی تو شرایط بدیه اگه می تونی قرآن بخون بسیار به خودت و نی نیه کنجدی نازت آرامش می ده
مامان آیدا
پاسخ
مژگان جونم من محتاج دعای خیر همتونم انشاالله شرایط دوستت هم بهتر بشه
مامان سهند و سپهر
16 تیر 93 13:59
آیدا جونم سلام خوبی عزیز دلم ؟ نی نی عسلیمون خوبه ؟؟؟ ما هم خوبیم عزیزم. دو روزه اومدم تهران و فردا برمیگردم. اینه که زیاد فرصت نت اومدن نداشتم یادمه گفته بودی تابستون میایین طرفهای ما ؟؟؟؟ منتظریم هااااااااااا آیدا جونم نوشته ها و نگرانی های شیرین مادرانه تو خوندم. الهی همون که داده همیشه نگهدارش باشه ایشالا روی ماهشو بزودی میبینی و میبویی و میبوسیش بازم میگم بییییییییییینهایت خوشحالم برات. امیدوارم در خصوص کار هم بهترین تصمیم رو بگیری فدای مهربونی هات
مامان آیدا
پاسخ
سلام مهربونم..خوبیم... امروز یه شک بهم وارد کرد ولی الان دیگه خوبیم.. والا قرار بود همین آخر هفته بیاییم ولی کنسل شد دیگه دکتر استراحت داده بهم شدیدا.. یواشکی میایی تهران حالا?!!!!!خوش بگذره حسابی بهت حالا بیا سر فرصت کلی حرف بزنیم..دلم برات یک ذره شده
marzi
16 تیر 93 16:57
آیدا جون عزیزم کاملا حس و حالت رو درک میکنم. برات آرزوی سلامتی خودت و فرشته نازت و همسر مهربونت رو دارم. الهی که همه ی این حس ها رو تجربه کنی. مواظب نی نی خوشگلمون باش. آیدا دلم با خوندن متنت گرفت. منم هر روز همین ها رو آرزو میکنم. منم دلم سنگین شدن میخواد. منم حاضرم دوباره همه ی سختیها رو به جون بخرم. تو میگی خدا صدای دل منو هم میشنوه. الهی که هیچ زنی حسرت مادر شدن به دلش نمونه.
مامان آیدا
پاسخ
مرضی جون میشنوه.. باور کن ما نمی دونیم کی بصلاحمونه ولی اون میدونه... الهی همه منتظر ها به عزیزشون برسن.. الهی دلهامون شاد بشه و بمونه...یعنی هر چی که گفتی رو با تک تک سلول های بدنم حس می کنم.. تو وجودم هنوز یه دردی هست...حال امثال خودم رو خوب درک می کنم.. الهی که هر چه زودتر خبر های خوب رو توی وبلگت بخونم.. الهی هیچ زنی رو چشم انتظار نگذاره
لیلا
16 تیر 93 18:40
خدا خودش بزرگه پول بچه هم میرسه بشین تو خونه و به فکر بچه ات باش
مامان آیدا
پاسخ
انشاالله همین کار رو می کنم لیلا جون
گل بهار
17 تیر 93 9:34
آیدا دیروز خونه دوستم روضه دعوت بودم...همونطوری ک خانومه گفت کسایی ک بچه میخوان یاد تو و سودی افتادم...از طرف تو نذر کردم ک اگه تا سال دیگه این موقع بچه داشتی...سفره حضرت فاطمه توروز وفات حضرت خدیجه بندازی...الان اومدم بهت بگم ک دیدم نوشتی داری مامان میشیخیلییییییییییییییییییییی برات خوشحالم عزیزمایشالااااااااااااااا عید 94 همراه با نی نی ی سال خوبو و پر برکتُ شروع کنین
مامان آیدا
پاسخ
بروی چشم...مرسی مهربونم
شیداویاشا
25 تیر 93 14:22
سلام دوست جونم من مامان پانته ا هستم http://pani88.niniweblog.com/ این هم ادرس سایت هنریم هست خوشحال میشم بهم سربزنی و منو لینک کنی http://www.tar-o-pod.com/ http://www.karedast.ir/
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد