گاهی کمی بیشتر
پر از احساسات ضد و نقیضم... پروانه های دلم از پیله هاشون دراومدن تو همه وجودم حس قشنگ مادری رو فریاد می زنن... یک حس غریب هر روز صبح نوازشم می کنه و بهم صبح بخیر میگه!! هنوز باور آنچه که برام اتفاق افتاده توی سایه روشن تردید هام جا مونده... هر روز صبح نا خدا آگاه دستم روی شکمم می ره و انگار می خواد مطمن بشه که اونچه می بینه خواب نیست!! هنوز سونو و بی بی چک روی میز کنار تختمه تا هر روز صبح ببینمش!!! دوست دارم عاشقی کنم.. روی تخت می خوابم به آسمون ها زل می زنم.. خدای خودم رو برای این روز ها و این شادی که توی دلمه لحظه به لحظه شکر می کنم... هنوز درکش نمی کنم.. یعنی یه ترسی توی دلمه که دست خودم نیست....
هیجان این خبر رو هیچ جوره نتونستم کنترل کنم... مرتب با خودم تکرار می کنم:یعنی من مادر هستم؟!! یعنی الان یه معجزه ناز و کوچولو داره توی دل من وول وول می خوره؟!! یعنی می مونه؟!! یعنی قلب کوچولوش برام میزنه؟!! یعنی 7 ماه دیگه من روی ماهش رو می بینم؟!!
بعدتمام نگرانی های عالم میاد به سراغم: نکنه مشکلی داشته باشه!! نکنه قلبش نزنه!! نکنه سلامتیش بخطر بیفته؟!! نکنه بدنم نتونه نگهش داره؟! نکنه کمرم یاری نکنه؟! نکنه این شرایط من بهش آسیب بزنه!!!و هزار تا نکنههای دیگه...
همه اینها که می گذرند از ذهنم و آتیش به جونم می اندازند،اون موقع هست که می بینم خدا نشسته و داره بهم لبخند میزنه!! بهم میگه من از دست تو بنده چکار کنم؟!! نمیدم میشینی غصه میخوری!! میدم میشینی غصه می خوری!!! میگم صبر کن صبر نداری مطلقا!!! میگم اِنَّ الّله علی کل شیٍ قدیر میگی باشه ولی باز کار خودت رو می کنی!!! آرام بگیر که من هستم..
دردلم نور امیدی هست ..آنچنان مست از این همه لطف خدا کهکلمات یاریم نمی دهند.. می دونم راه درازی در پیش دارم... ولی اینبار خیلی دلم به خدا گرم هست... اگر نمی خواست نمیداد.. اون هم بعد از این همه ماجرا.. اما با این وجود ماجرای من و خدا همیشه صاف و بدون مشکل نبوده.. شاید می خواد درسی بهم بده.. آرزو می کنم، از خدا می خوام امیدم رو اینبار نا امید نکنه.. اما خوشحالم و امیدوار....
از این روزهام بگم.. پر از حس های پروانه ایه.. کمی ذهنم شلوغه!! نمی تونم تمرکز کنم روی کار ها.. براتون گفته بودم که شرایطم کمی بهم ریخته است. خبر اومدن فرشته نازنین با همه هیجان و شادی ای که برام ارمغان آورد باعث شد فکرم مشغول خیلی چیز ها بشه...
مهمترینش کم کردن استرس هام بود... کار من خیلی کار سنگین و پر استرسی هست. و مرتب در تنش هستم توی محیط کار.. چند باری بفکر افتاده بودم که کارم رو عوض کنم.. اما شرایط مالی و قسط های سنگینی که داریم و نوع زندگیمون هر بار منصرفم می کرد. با وجودیکه خیلی عذاب می کشم هر روز و هیچ انگیزه ای برای کار نداشتم مرتب با خودم تکرار می کردم که بنشین و کارت رو بکن و غر نزن که همین درآمدی که داری باعث شده بتونی راحت زندگی کنی و هزینه درمان نازایی و هزار چیز دیگه برات دغدغه نباشه.. چون باهمه اعصاب خوردی ها و مدیر بی شعوری که دارم درآمد این محل کارم خیلی خوبه و ما رو تو این 3 سال خیلی کمک کرده. از طرفی درآمد من تقریبا دو برابر همسرمه و اگر کار رو تعطیل کنم خیلی بهمون فشار میاد چون تقریبا تمام درآمد همسرم برای قسط هامون میره و درآمد من صرف هزینه های درمان و امورات زندگیمون میشد. اما.. الان که این نازنین کوچولو رو دارم همه فکرم مشغول تامین آرامش و آسایشش هست.. میدونم اگر ادامه بدم و هر روز این همه اعصاب خورد و جنگ و دعوا می ترسم آسیب جدی ببینه نازنینم.. از طرفی اگر کار رو رها کنم بحث مالی پیش خواهد اومد و تامین آینده نازنینم... یکی از جدی ترین دغدغه های من الان این موضوعه.. از طرفی من هم خیلی آدم پر تحرک و پر جنب و جوشی هستم و می ترسم خانه نشینی هر چند موقت افسرده ام کنه!!! خلاصه بشدت در گیرم...چند شب گذشته کلی با همسری حرف زدیم.. او هم همین نگرانی ها رو داره.. البته در نهایت میگه که کاری به مسایل مالی نداشته باش و بیا بیرون و سلامتی خودت مهمتره!!! ولی خوب نمی تونم به این راحتی تیشه به ریشه 10 سال سابقه خوب کاریم هم بزنم... خیلی خیلی ذهنم درگیر هست.. اما فکر می کنم چه نازنینم 3 شنبه هفته دیگه خبر خوش بودنش رو بهم بده و چه مجبور بشم بعد از ماه رمضان وارد پروسه IVF بشم.. به نفع خودم و فرزندم این هست که آرامش داشته باشم. نگران چجوری مرخصی گرفتن و ساعت های کاری بلند و نشستن طولانی مدت و بازدیدهای میدانی سخت و نفس گیر و مسافرت های یکی درمیون و خطراتی که برای نفسم دارند نباشم.. باورتون نمیشه برای 1 ساعت مرخصی گرفتن چقدر استرس اعصاب خورد و تیکه باید بشنوم!!! اینه که قید راحتی مالی رو احتمالا خواهم زد و حداقل تا زمانی که تکلیف حضور بچه و یا جراحی و یا هر چیز دیگه معلوم بشه از کار میام بیرون... بعد از اون به هر دلیلی اگر آزاد بودم و دیگه مشکلی نبود باز کار جدید شروع می کنم.. حداقل اینطوری با اعصاب راحت فقط به خودم و فرشته آسمونیم که با این همه سختی بدست آوردمش می رسم. از دیشب تا بحال هزاران بار با خدا حرف زدم که خدا خودت منو تو راه درست قرار بده.. راهی که به صلاح هر 3 تامون باشه.. طفلک همسری حتما بسختی خیلی زیادی خواهد افتاد!!!از این بابت خیلی وجدانم اذیت میشه.. ولی چه میشه کرد.. باید یک تصمیم درست بگیرم!!
حالم خوبه.. خدا رو صد هزار مرتبه شکر بعد از آمپول دکتر بلافاصله لکه بینیم قطع شده و تا امروز هم دیگه خبری از قیافه نحسش نیست!!البته من که دلم آروم نمی گیره و هر یک ساعت یکبار دستمال بدستم که نکنه یهو دوباره بخواد سر کلش پیدا بشه!!
نشستن های طولانی محیط کارم کمی اذیتم می کنه. که سعی می کنم مرتب بلند شم و راه برم و یا گاهی توی نمازخانه یه درازی بکشم..
وای از وقتی خبر بارداریم رو شنیدم خوابم نمیبره همش فکر میکنم نکنه بد بخوابم و طوری بخوابم که بهش آسیب بزنه!! تو طول شب صد بار بیدار میشم و خودم رو جابجا می کنم همسری هم دو سه روزه بهم میخندید ولی الان دیگه غر میزنه که اینکار ها رو نکن 7 8 ماه مونده می کشی ما رو تا اونموقع!! خب ندید بدیدم دیگه!! چه کنم؟!!! وسواس گرفتم.
سوار ماشین میشم تا یه دست انداز رو تند رد میکنه یا تند میره غر میزنم...اونم میگه رفتی پارک آبی خودت رو به در و دیوار زدی حالا یک دست انداز قراره جاشو تکون بده!؟؟!1
خلاصه که کشتم همسری رو!! گمونم بزودی آمادگی برای کشتنم رو پیدا میکنه!!!
ولی به معنای واقعی زیباترین روز های زندگیم رو دارم تجربه می کنم.. دوست دارم همه عوارض حاملگی رو تجربه کنم.. دوست دارم ویار بگیرم.. نصف شب همسری رو بفرستم بره تجریش برای ویارونه بگیره.. دوست دارم حال تهوع داشته باشم.. دوست دارم اونقدر سنگین شم که نتونم از جام بلند شم.. وای دوست دارم حسشش کنم.. بیصبرانه منتظرم صدای قلب نازنینش رو بشنوم و برای شنیدن دوباره اش یک ماه بیقراری کنم و همه رو کلافه کنم.. بیصبرانه منتظرم تکون هاش رو تجربه کنم.. تمام شبانه روز مرتب لگد بزنه و تکون بخوره و قربان صدقه اش بروم... دوست دارم اتاقش رو از همین الان بچینم و هر روز میون وسائلش مست بشم.. وای که تشنه درآغوش کشیدنشم.. خدا جون این ها رو لطفا گوش بده!! خدا جون به همه اونهایی که مثل من میون برزخ گرفتارند و آرزوی داشتن فرزند رو دارند کمک کن زودتر به این آرزوشون برسند همانطور که به من این معجزه ات رو نشان دادی به همه مادر های منتظر صبر بده و زودتر از از این همه رنج و خستگی درشون بیار.. حق هر زنی مادر شدنه، همه رو به آرزوشون برسون.. منم بین همه زنها.. دوستان مهربانم برام دعا کنید .. خیلی به دعاتون نیاز دارم.. خیلی..