وقتی خدا پیشانی ام را بوسید
روزهایی هست و شب هایی چشمانم فقط گذشته را می پیماید.... 9 ما پیش خدا پیشانی ام را بوسید.. شاید اولین بار زمان تولدم بوسه عشق خالق به مخلوق بر پیشانی ام نقش بست.. اما من گرمایی دستان پر از محبتش را وقتی 6 ساله بودم آن هم در کلیسایی دور افتاده برای اولین بار حس کردم.. خدا برای من نزدیکترین دوست شد ... بعد از آن بوسه هایش هر روز و هر روز بر پیشانی ام نقش بست.. مرا به خانه ات دعوت کردی و زندگی من از همان 6 سالگی با تو رنگ دیگر گرفت...تا چند ساعت دیگر قرار است دوباره گرمای محبت تو را بر پیشانی ام حس کنم.. معجزه نازنینت که در بطن من آرام گرفته شاهد همه بوسه ها و آغوش همیشه گرم تو برای من بوده.. هر چند که من همیشه بنده لوس و نادان تو بودم... چه بسا همیشه بدون درک خواستم و خواستم و تو مهربان ترینم همیشه صبورانه من را تا موعد مقررش هدایت کردی...دستان پر از محبت تو همیشه حامی من بوده.. آن زمان که در اوج جوانی شیب تند دره را متصل به تنه درختی پایین امدم... آن زمان که از کمر به پایین فلج شدم... آن زمان هم دستان قوی و تواناییت را انکار نکردم وقتی دوباره سر پایم کردی... ببین.... هیچ انسانی باور نداشت معجزه ات 9 ماه در بدن من تاب بیاورد... حتی برای لحظه ای کمر ناتوانم از پای نیوفتاد برای حفظ فرشته تو... جای محکم دستان تو هنوز روی بدنم استوار نگاهم داشته .... کسی نمی داند فردا چه میشود.. کسی نمی دانند چه در انتظار من است.. ایمان دارم اما... بوسه ای دیگر پر از عشق بر پیشانی ام خواهی زد....چه کنم اما شوق دیدار معجزه کوچولوی من خواب از چشمانم ربوده...خدای مهربانم زمانی که دکتر ها خبر ناتوانی من در بارداری را دادند.. همان زمان نور دیگری در زندگی من باز کردی... آنقدر زندگیم زیبا شد که نبودن فرزند در زندگی برای مدتی فراموش شد.... لحظه لحظه توی راهرو های موسسات ناباروری دست مهربانت روی شانه ام بود... باران اشک هایم را فقطخودت دیدی و بس.. هر بار هما گفتی صبر کن... درد جانسوز سقط تکه ای که از وجودم بیشتر می خواستمش را فقط با دستان تو تاب می توانستم بیاورم.. چه قدرتی بجز تو می توانست وقتی خبر از دست رفتن نازنین های فریز شده ام را شنیدم .بعد از آن همه درد جسم و روح دوباره سرپا نگاهم دارد... ماه پیش اما بوسه گرمت را روی پیشانی ام حس کردم..... معجزه ات 9 ماه با همه مسایل بزرگ شده و تا 2 ساعت دیگه زمینی خواهد شد.. معجزه ای که هملن ماه اول بدون تو از دست رفته بود... چه می گویم من.... مگر بدون تو می امد که بخواهد برود؟!!!! آین همه درد و نگرانی و دلشوره بالاخره فردا تمام می شود.. بمن حق بده اگر گاهی خسته بودم...گاهی کم آوردم.. من بنده ام...توانم بیش از این نبوده.... تازه تو همیشه اینجا کنارم بودی و من گاهی خسته از رنج جسمی گاهی فقط گاهی شکایت کردم.... از دیروز حرکاتت خیلی کم ولی دردناک شده...با فواصل نسبتا منظم فقط فشار شدیدی به قفسه سینه و ستون فقرات ناقص من میاری و نفسم برای چند ثانیه به شماره می افتد...به روی خودم نمیاورم .. اما باز دارد درد از یادم می برد که تو اینجایی... مهربان و قادر مطلق.. خالق هر چه هست و نیست.. همان که بتو می گوید باش و آنوقت خواهی بود و هیچ قدرتی جز او توان حفظ معجزه ای که در بطن من است را ندارم... من بنده ام ..ناتوانی ام را ببخش...خدای مهربانم فردا بوسه ای بر پیشانی فرزندم بزن.. بگذار لذت همیشه با تو بودن را از همان لحظه حضورش به دنیای خاکی بچشد... خدای نازنینم به من توان بده امانتت را در این وان افزای زندگی انسان پرورش دهم.همانطور که تو می خواهییی... خدای عزیزم امانتی که بمن میسپاری را بتو می سپارم که در آعوش پر مهرت بهترین ها را برایش رقم بزنی... عشق زمینی من تا بی نهایت ارزانی وجود نازنینش باد ... خدای مهربانم این خانواده را تا بی نهایت زیر سایه خودت حفظ کن و از بلا و خطر دور نگهدار.... خدای عزیزم همه ما بنده ها تنهاییم بدون تو.. بی طاقتیم قبول, اما بدون که جز تو پناهی برای هیچ کس نیست.. پس دستهای بخشنده ات را بر سر همه ما بکش..تنهایهامان را با حضور و گرمای معجزه های کوچولوت پر کن... ما زنها را برای عشق ورزیدن آفریدی..پس این عنایت رو برای همه ما بخواه.. هر زمان که صلاحمان بود آرزو هایمان در دستان تو و فقط بدستان تو برآورده می شود... می دانم که تاب اشکها و غصه های هیچ بنده ای را نداری... مهربانترین مهربانان,ما فقط تو را و فقط تورا داریم برای هق هق هایمان جز آعوش تو هیچ ماوایی نیست..اینها تراوشات زنی است که از درد دارد بخود می پیچد.. از هیجان خواب از چشمانش فراری شده... 1 ساعت دیگه راهی بیمارستان خواهم شد... مهربون ها برام دعا کنین.. براتون هر لحظه دعا می کنم...