چه آرزو هایی که وارونه شدند...
دل درد ها و کمر درد های فضایی من هنوز ادامه داره. بخصوص که سر کار میرم و مرتب به حالت نشسته هستم. و استراحت ندارم.یه روزایی خونریزیم در حد یه لکه هست و گاهی.....
عزیزم کاش می شد آرزو کنم که برایم بمانی. کاش میشد از خدا بخوام تو رو برایم حفظ کنه!!! هرگز فکر نمی کردم روزی برسه که نبودنتو از خدا بخوام. هرگز باورم نمی شد، یه روزی به برگه آزمایش نگاه کنم و با دیدن بتای بالای 10 از غصه گریه کنم. هرگز فکر نمی کردم روزی نبودنت آرزویم شود.
هر روز که می گذره بیشتر غم نبودنتو می خورم.هر روز که میگذره و با هر حرف دکتر ها!!!! کاش وقتی میخواستی به این قاطعی بمونی و به هر قیمتی منو رها نکنی. کاش فقط چند میلیمتر با همه توانت خودت رو جلوتر می کشیدی. این هم از همون کار های خداست: آزمون صبوری و عاشقیست. ولی کاش باورم نمی شد که تو جسم زنده ای هستی که از خون من تغذیه می کنی و کاش باورم نمی شد که درون من کودکی هر چند به خطا در حال تلاش برای حیات بوده،.... و الان که تو باید بمیری. ته مانده های امیدم رو با ذره ذره درد های وحشتناک جسمم جارو می کشم و هر روز آرزو می کنم تو نباشی. لطفا برای مقطعی مرا رها کن.جسم رنجورم تاب اینگونه بودنت را ندارد. تو را می خواهم با تک تک سلول هایم.خدا می داند چه درد ها برایت داشتنت کشیده ام. اما... چه کنم؟!! خدا تو را برای امتحان من فرستاد که میان لحظات تمنای تو،لحظات التماس برای داشتن تو،به نداشتن تو بیاندیشم. امتحان صبر!!! امتحان ایمان!!
گناه تو را نمی دانم ولی بههر گناهی , محکوم به مرگی.!!. اختیار هم با توست.!!! می توانی فقط نباشی و مرا نجات دهی و می توانی مرا هم با خود ببری. برایم فرقی نمی کند.من که همه وجودم رو تقدیم بودن تو کرده بودم. تصمیم با توست. زود تر تصمیم بگیر!!! دلم عزادار مرگت است، بخود می پیچد و زاری می کند.
من دلم را میشناشم, دل همان مرغ شباهنگیست که شب تا سحرگاهان به روی لاشه جسمم که چون ویرانه های تخت جمشید است به زاری اشک می ریزد و از روحم به تندی می گریزد,...... و من بی دل , چه هیچم من...... چه پوچم من......
در قلبم عجالتا پرونده حیات تو را مختومه اعلام می کنم.