سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

کودکانه

هنوز سیکل اول زیفت....

1392/9/25 15:54
نویسنده : مامان آیدا
566 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از آمپو لهایی که دکتر برای سقط زد,احساس بهتری داشتم.با خودم گفتم که خدا رو شکر که به جراحی نرسید و بخیر و خوشی با دارو حل شد. 

نصفه های شب از اتش فراوان از خواب بیدار شدم.انگار سالها بود که آب نخورده بودم.به محض اینکه از جا بلند شدم,سرم   درد ضربانی وحشتناکی گرفت و بعدش هم دنیا تیره و تار شد.آب رو بی خیال شدم و دوباره دراز کشیدم. تازه وقتی خوابیدم کمر درد هم شروع شد.خیلی درد وحشتناکی بود.کمی به خودم پیچیدم.دم دمای صبح بود که دوباره خوابم برد.قرار بود صبح برم سر کار.همسری بیدارم کرد که بهش گفتم سرم درد می کنه و از فردا میرم. بعد از رفتن اون سعی کردم کمی راه برم .درد زیر دلم هم به اون دوتا اضافه شده بود.نه میتونستم بخوام,نه بشینم و نه راه برم.در هر شرایطی  فقط درد داشتم و سر گیجه و حالت تهوع.تا ۱۰ اینطور ها تحمل کردم. بعد زنگ زدم به نوید.طبق معمول اشغال بود. بعد به بیمارستان آتیه زنگ زدم  و شرایطم رو توضیح دادم.گفتن سریع خودت رو برسون .هرچی با خودم فکر کردم دلم نیومد به همسر زنگ بزنم.یه ماشین گرفتم  و پیچان و خمان رسوندم خودمو به آتیه. به اطلاعات که گفتم خارج رحمی ام, مثل برق گرفته ها تندی ویلچیر آوردن و من نشستم توشنیشخند بعد منو بردن تو بخش و دکتر ش منو دید و معاینه کرد و مدارکمو نگاه کرد.توضیح دادم که شب قبل دارو برای سقط تزریق کردن.اینو که گفتم دکتر با تعجب بهم گفت پس چرا بستریت نکردن؟!!! این دارو خطر ناکه  عوارض داره باید تحت نظر بهت تزریق میکردن و..... حالا این حرفهارو میزد و من بیشتر نگران میشدم.

بعد دوباره ازم خون گرفتن و سونو کردن. بعد از سونو دکتر بهم گفت که توده هنوز اونجاست و باید لاپرا کنی.هنوز تکون نخورده. بعد هم دستور بستری داد و گفت چون دکترت کشاف هست باید بهش زنگ بزنیم بیاد.

توی همون فاصله هم من همش داشتم فکر می کردم چجوری به همسر بگم .....  به دکتر گفتم که دکتر کشاف معتقد بود که با دارو دفع میشه. ظاهرا از بیمارستان به نوید زنگ زده بودن و  من که اینو گفتم.دکتر کشاف گفت که مریض رو بفرستید نوید اگر لازم باشه اینجا عملش می کنیم.

همونطوری با ویلچیر منو بردن پایین,....,خیلی خجالت کشیدم همه داشتن نگاهم میکردنخجالت تا حالا همچین حسی نداشتم. با آمبولانس منو بردن نوید  و تحویل دادن.اونجا طبق معمول که همه خونسرد و ریلکس هستن تقریبا نیم ساعت طول کشید که دکتر بیاد. دکتر هم منو دید .  به من گفت دو تا راه داری.توده هنوز اونقدر خطرناک نیست که تیغ دستمون بگیریم. یا باید درد رو تحمل کنی که به امید خدا دفع  بشه با دارو و یا همین الان با لاپرا سکوپی جراحی کنیم. با خودت هر دو رو میتونیم انجام بدیم.  درد  اونقدر زیاد بود که  بلافاصله جراحی رو انتخاب کنم.ولی لوله ام ممکن بود از بین بره. و هزینه ها هم که دوباره ۳ ۴ ملیونی  باید هزینه میشد.ضمن اینکه دوباره کلی آدم رو باید درگیر می کردم. این بود که گفتم خیلی دردم زیاده ولی صبر می کنم. دکتر هم به شونم زد و گفت آفرین دختر خوبکلافهنمی دونم چرا جدیدا دلم میخواد بزنمششش.خونسردیش اعصاب برام نمی زاره.  

دوز دارو ی سقط رو بالاتر برد و دوباره بهم تزریق کردن. برای درد هم  بهم دارو زدن. کمی اونجا خوابیدم تا دارو ها رو بگیرم. یه سرم عجیب غریب هم بهم زدن که گفتن برای خونریزیت هست. بعد هم  که باز کلی آمپول و سرم خوردم فرستادنم خونه. 

الان خیلی بهترم.سردرد هام رو دارم . هر ۸ ساعت یه ژلوفن می خورم. و فعلا به لطف دارو درد رو میتونم کنترل کنم. هنوز نرفتم سر کار.گمونم  اخراجم خودم خبر ندارم... 

دوستای مهربون از همراهیتون تو این مدت واقعا ممنونم.حضورتون به من دلگرمی میده حس اینکه تنها نیستی و دوستانی داری که کنارت هستن واقعا  زنده میکنه آدمو.مرسی که هستین.یه دنیا برام با ارزشینماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان سهند و سپهر
25 آذر 92 13:37
خیلی نگرانتم امیدوارم بزودی دفع بشه این جوجه . اینکه اینقدر سفت و محکم میخواست بچسبه تورو خب یه وجب میومد اینورتر میچسبید عزیزم مراقب خودت باش چرا تنهایی میری آخه ؟ کاش مامان جونت میومد پیشت تنها نباشی این چند روز...
مامان آیدا
پاسخ
خدا خیرت بده منم همینو میگم.چی بگم والا نمیشه که ۱ ماهه همه رو علاف خودم کردم.اونا هم زندگی دارن خوب. ضمن اینکه مامانم خودش مریضه بنده خدا.کناه داره
مژگان
25 آذر 92 14:14
سلام آیدا جون آفرین به شجاعتت که دارو رو انتخاب کردی، انشاءالله با دارو حل می شه و کار به عمل نمی کشه اصلا هم نگران کارت نباش، خوشبختانه رئیست خوب درکت کرد تو این موضوع همه ما حسابی دلمون برات تنگ شده ، ولی اول سلامتیت بعد کار، باید حسابی قوی بشی برای سری بعد راستی یه خبر جدید بهت بدم ، امروز رئیس بزرگ اینجا بود و می گفت محل کارتون ممکنه به پروژه دریا منتقل بشه، که به نظر من خیلی خوبه ، حسابی نور گیره خیلی خوب کاری می کنی که می یای و اینجا می نویسی، روزی شاید 10 بار می یام و چک می کنم که از حالت خبر دار بشم به امید خبرای خوب و به امید دیدن آیدای شاد و سرحال و پر از امید
مامان آیدا
پاسخ
قربونت برم مامان مژگان خوشگل. چه خوب.دریا خیلی نور گیره.بعدم میدونی که همه میرن اونجا.یعنی شما ها هم میایید. باز با هم میشیم.هورررراااااا.
مامان اینده
25 آذر 92 15:26
عزیزممممممممممممم .. پست قبلی برات کلی حرف نوشته بودم که یهو برق قطع شد و همش پرید ولی خیلی برات دعا میکنم که خدا به دلت آرامش بده و به تنت سلامتی عزیزم .. مراقب خودت باش دوستم ..
مامان آیدا
پاسخ
مرسی دوستم
سودابه
25 آذر 92 15:27
خیلی مواظب خودت باش عزیزم معلومه که ماشاالله خیلی قوی هستی همه کارهارو تنهایی میکنی انشاالله که کارت به جراحی نمیکشه
مامان آیدا
پاسخ
مرسی دوستم
مونا
25 آذر 92 15:27
میشه بگی چرا دکتر کشاف ایندفعه خودم راهنماییت میکنم تا بعد از گذشت یک ماه اردکات بیان پیشت ایدا جونم.
مامان آیدا
پاسخ
اتفاقا خصوصیت رو خوندم و میخواستم ازت آدرس بگیرم. فعلا ریش و قیچی دستشه و با توجه به اینکه نی نی های یخ زدم هم دستشه یه بار دیگه هم خودم رو باید بسپرم بهش.خودش خوبه.رفتار کارمنداش خیلی حرس درار هست.وگرنه همین که به راحتی تیغ دستش نمی گیره قابل تقدیره.ولی بدم نمیاد با یه دکتر دیگه مشورت کنم.
مژگان
25 آذر 92 15:58
جداً ؟!!!!!!!!!!! بابا تو خیلییییییییییی تیزی تازه رئیس گفت شایدم اینا از قبل همدیگرو میشناختن و ما تو خواب بودیم آره ، اون مشتری قبلی که قرار بود همه رو یکجا بخره پریده، و رئیس بزرگ گفت اگه قرار باشه طبقه به طبقه بفروشیم، خودمون میریم اونجا که خیلی خوبه
مامان آیدا
پاسخ
دلم تنگ شده براتون.میدونی که من حس ششم دارم.نی نی دار شدن تو رو هم از دو ماه قبل از اینکه خودت بدونی حدس زده بودم.از اون صبحانه معروف و خوشمزه
ادی
25 آذر 92 18:20
عزیزم/ چقدر اذیت شدی عزیزم. ایشالله زودتر رو به راه میشی .
مامان آیدا
پاسخ
مرسی دوستم
ســــــــــــــــحر
26 آذر 92 1:07
سلام دوست خوبم انشاالله هممون مامان میشیم توکل بخدا پیشم بیا عزیزم
مامان آیدا
پاسخ
به امید خدا
نیلوفر
27 آذر 92 0:27
الهی بمیرم. یعنی خارج رحمی اینقدر سخت میشه. اصلا دلم ریش شد خوندم آیدا. کاش دور بعد یه سری به دکتر عارفی بزنی. اگه فریزی داشته باشی فک کنم بتونی از همون نوید انتقال بدی بیمارستان بهمن. خیلی ناراحت شدم انشااله هرچه زودتر برطرف شه
مامان آیدا
پاسخ
خدا نکنه نیلوفر جونم.خدا رو شکر به مرحله خطرناک نرسیده. نیلو جونم یه اعترافی بکنم... من از مدل انتقال میکرو خیلی می ترسم.یعنی واقعا از خوندنش سکته می کنم چه برسه به انجام دادنش.یعنی اون دستگاه رو بهت وصل می کنن ها من از دیدنش می میرممممم.نمی دونم والا چیکار کنم.واقعا فکرش رو هم نمی کردم اینقده عذاب بکشم.ولی بهمن بهم نزدیکه بدم نمیاد یه دکتر دیگه هم برم.نیلو قاطی کردما.اصلا نمی تونم فکر کنممممم
نیلوفر
28 آذر 92 9:31
آیدا منم خیلی میترسیدم. چون حتی با معاینه معمولی هم مشکل دارم. برای همین پافشاری میکردم پیش کشاف بمونم. میگفتم لااقل همه چی تو بیهوشی انجام میشه و تمام. ولی وقتی تجربه ش کردم دیدم خیلی راحت تر از زیفته. خیلییییی راستی تو کلوپ منتظرتیم
مامان آیدا
پاسخ
ممنونم.ولی راستشو بخوای به این راحتی ها دلم با میکرو صاف نمیشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد