سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

کودکانه

دنیای این روز های من

1392/9/24 0:50
نویسنده : مامان آیدا
629 بازدید
اشتراک گذاری

این روز ها همه چی درهمه.چند روز بیمارستان بعلت خونریزی شدید و افت فشار.آزمایشهای خون متعدد. سردرد های در حد مرگ.ضعف جسمانی.........و غصه نبودن شما ها  که باعث همه درد های قبلیمه. هفته وحشتناکی رو پشت سر گذاشتم.شبها گریه و سردرد و دل درد روز های وانمود کردن که همه چی مرتبه و اصلا مشکلی نیست و باز شبها گریه های پنهانیییی.پنهان از کی ؟!!!!بپرسید هم جوابی براش ندارم.شاید از خود خودم.هنوز هم دلم با خودم صاف نشده.یه چیزیم انگار گم شده.دلم میخواد با صدای بلنننند گریه کنم و داد بزنم .دلم میخواد بخاطر نموندنتون یکی رو مقصر بدونم و همه دق و دلیمو سرش خالی کنم.  دلم میخواد یکی بهم بگه چرااا نموندین.یه توضیح دلگرم کننده. دلم میخواد تو آغوش همسرم فرو برم و تا صبح گریه کنم بدون اینکه نگران باشم که اونم غصه میخوره.دلم میخواد با یکی حرف بزنم بدون اینکه  ناراحتش کنم.دلم یه دوست میخواد که بامن همدردی کنه و بگه ایشاالله دفعه بعد.و منم باورش کنم که حتما دفعه بعد شما ها میایید. . دلم میخواد چند روز فقط مال خودم باشم هیچ کس نباشه که نگران نگرانی هاش باشم فقط خودم باشم فقط دردای من باشه فقط صحبت من باشهههه .دلم دلگرمیی میخواد.... بزگترین شادی این روزای من دیدن خبر بارداریییی دو تا از دوستای خیلی عزززییزمه که واقعا لذت بخش بود بعد از اون همه انتظاری که کشیده بودن اشک شوق رو به چشمم آورد.واقعا براشون خوشحالم.

واما من.از روز شنبه گذشته خونریزی من تشدید شد  بطوری که دچار افتاد فشار شدید شدم و راهی بیمارستان البته سه شنبه این اتفاق افتاد.دوشنبه اش هم به دستور دکتر یه آزمایش دیگه دادم که بتام از ۹۱ به ۲۱ رسیده بود.و دکتر خیالش راحت شده بود. روز چهار شنبه هم همونجا دو باره آزمایش گرفتن که بتا به ۲.۵ رسید. دیگه فقط مشکل سردرد ها وحشتناک و خونریزی شدید بود که بند نمی اومد. تا دیشب هم به خودم پیچیدم ولی سعی کردم زندگی عادیمو شروع کنم.فکر نمی کنم کسی حتی متوجه اوج ناراحتی من شده باشه این چند روز  سعی کردم ادای یه آدم  خوشحال رو در بیارم  بویژه که خونه مادر شوهر هم رفتیم و اصلا خیال نداشتم به اونها یه تصویر مغموم از خودم نشون بدم. امروز میخواستم برم سر کار و کارم رو شروع کنم  که متاسفانه از شدت درد زیر دل و خونریزی و سردرد دوباره روانه بیمارستان شدم.ساعت ۱۲ رفتم نوید و بهشون شرایطم رو گفتم.از مطب وقت گرفتم که دوباره دکتر رو بینم. بعد هم رفتم آزمایشگاه که نتیجه آخرین آزمایش رو بگیرم.اونجا که حالم رو دیدن دوباره فشارم رو چک کردن و باز ازم خون گرفتن.کمی که رو به راه شدم رفتم که دکتر رو ببینم.نتیجه آزمایش ظهر به دکتر نرسید  ,دکتر هم نتایج قبلی رو دید و گفت که تا توده  (یعنی نی نی خوشگلمگریه) دفع نشده خونریزیت ادامه داره .بهم گفت چون افت فشار داری پیشنهاد میکنم بری بیمارستان آتیه و یه مدتی تحت نظر باشی که افت ناگهانی نداشته باشی.که من قبول نکردم.واقعا دیگه تحمل بیمارستان و پرستار و آمپول نداشتم.برای سردرد هام هم گفت که برات کورتون مینویسم که آرومت کنهه.و باز گفت تا دفع بشه همین مشکلات رو داری.بعد هم شروع کرد به شوخی کردن که بچه این خانم حسابی لپپپو میشه .چقدر خوشگل میشه و از این حرفا.......دلم میخواست دو دستی بکوبم تو دهنششششششش!!!!!. بعد هم که دید هرچی میگه من قبول نمیکنم بیمارستان و کورتون و این حرفا گفت بگو شوهرت بیاد من توصیه هامو بهش بگم.منم گفتم که همراهم نیست.قرار شد که بعد از دوره بعدیم دوباره برم تا بسته به شرایطم یا برای جنین های فیریزی آماده ام کنه یا دارو تجویز کنه.

همسری و مامان همسری و مامان وبابای خودم همشون  مخالف زیفت دوباره هستن و با توجه شرایط من میگن که یه مدتی صبر کنیم. بابای من که بشدت قاطی کرده بود و می گفت مگه چقدر واجبه بچه که این بلا ها رو سر بچم آوردین.البته روبه همسری بود منظورش . بابا ی بنده خدا خبر نداره که این آتش ها رو همشو خودم روشن کردم.

به هر حال بعد از اینکه دستورتشو داد از مطب که بیرون اومدم به فکرم اومد جواب آزمایش خونی که ظهر گرفته بودن رو بگیرم که تو پرونده ام باشه.دوباره برگشتم آزمایشگاه جواب آزمایش رو که دیدم خشکم زد.دوباره بتام رفته بود بالا..... بتام دوباره از ۲۱ ,۵۱ شده بود .پرستاره گفت میخواستیم فردا صبح بهت زنگ بزنیم که بیای مطب!!!!!!!!تعجب  دوباره برگشتم پیش دکتر و آزمایش رو نشونش دادم. دکتر خودش هم خنده اش گرفته بود.گفت این جنین بازیگوشییییه .باید گوشش رو بپیچونیم اساسی.بعد هم گفت سردرد هات میتونه برای بالا رفتن بتات هم باشه چون داره تو جای اشتباهی رشد می کنه دوباره معاینه ام کرد و بعد دوباره فرستادنم اورژانس تا چند تا آزمایش دیگه هم ازم بگیرن دوباره ازم خون گرفتن و اینبار دکتر خودش اومد با من.مطب رو تعطیل کرد و اومد ساختمان شیشه ای چند تا آمپول رو خودش تزریق کرد.بهم گفت هر چی تا حالا دارو مصرف می کردی کامل قطع کن .چون دارویی که بهت زدم برای سقط جنین هست و سنگینه.کمی اونجا دراز کشیدم و بعد رفتم  داروخانه دو تا آمپول دیگه هم باید شب میزدم.  همسری هم رسید و براش توضیح دادم که جنین هنوز داخل لوله داره رشد می کنه و دکتر چند تا آمپول برای  سقط داده .۵ روز دیگه دوباره باید آزمایش بدم.خدایا این کابوس زود تر تموم شه. نمی دونم  چی برام تقدیر کردی ولی واقعا دارم کم میارم.خیلی خسسسته ام خیلی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

سودابه
24 آذر 92 0:22
عزیزم من برات خیلی نگرانم با این همه خونریزی خدایی نکرده اتفاقی برات نیوفته کاش قبول میکردی بیمارستان بستری میشدی . یاد خودم افتادم که چند سال پیش به خاطر دیسمنوره شدید بیمارستان بستری شدم خیلی حال بدیه درکت میکنم عزیزم . خیلی مواظب خودت باش پدرت راست میگه بچه ارزش به خطر افتادن جون آدمو نداره . هر وقت خوب شدی برام بگو که چرا آی وی اف یا میکرو نمیکنی به جای زیفت ؟
مامان آیدا
پاسخ
کاملا تحت نظرم.بیمارستان هم بهم نزدیکه خیلی بد میشم میرم اونجا. دکتر کشاف که دکترم هست برای کسایی که لوله های سالم دارن زیفت می کنه.بعد هم من خیلی مطالعه کردم شانس زیفت ۴۵ درصد هست و ای وی اف تا ۲۰ درصد.میکرو رو نمیدونم.روش جدید تریه و راستش نمی دونم فرقش با ای وی اف چیه چون همون پروسه طی میشه.اگه کسی میدونه به منم بگه
مژگان
24 آذر 92 8:50
سلام آیدای عزیزم الهی من فدای اون دلت بشم که انقدر گرفته کاش کاری از دستم بر می اومد برات، این روزا خیلی نگران حالت بودم ولی نمی دوستم باید چیکار کنم عزیز دلم اون جمله ایی رو که بالای پیجت نوشتی نگاه کن و تجربه های قبلی زندگیت رو یادت بیار، خدا تو رو خیلی دوست داره و به وقتش هر چیزی رو که خواستی به حد عالیش بهت داده، این بار هم همینطور می شه، صبور باش و به خدا اعتماد کن از خدا می خوام که هر چه زودتر حالت خوب خوب بشه و دوباره آیدای شاد و سرحال و پر انرژی رو ببینم
مامان آیدا
پاسخ
ممنون مژگان جون
مامان سهند و سپهر
24 آذر 92 12:14
عزیز دلم امیدوارم بزودی مشکل برطرف بشه و دوباره سالم و سرحال بشی خیلیییییییییی حواست باشه و مراقب خودت باش خوبه به فکرت رسید بری جواب آزمایشت رو بگیریییییی دوستت دارم آیدا جونی امیدوارم هر انچه که دلت می خواد و به مصلحتت هست برات پیش بیادددددد
مامان آیدا
پاسخ
مرسییی مهربون.
سودابه
24 آذر 92 13:02
عزیزم خدا رو شکر که تحت نظری و خوبی عزیزم میکرو همون پروسه آی وی افه فقط تو آی وی اسپرم رو میذارن کنار تخمک خودش بره توش ولی میکرو مال کساییه که اسپرمشون توانایی داخل تخمک رفتن رو نداره و خودشون با سرنگ میکروسکوپی مستقیم اسپرم رو وارد تخمک میکنن و شانس باروری تو هر دو عمل 40 درصد گفته شده و به نظرم خطرش کمتره حداقل از نظر حفظ کامل لوله ها . توکل به خدا انشاالله که لطف خدا بار دیگه شامل حالت میشه و باردار میشی
مامان آیدا
پاسخ
ممنون عزیزم.ایشاالله
ادی
24 آذر 92 13:46
ایدا جون نمیدونم چطوری باید ناراحتیم رو به زبون بیارم عزیزم. فقط تنها کاری که از دستم بر میاد خواستن ارامش برای قلب مهربونته. هر لحظه دعا میکنم که زودتر خدا با دادن یه نی نی ناز دلت رو شاد کنه عزیزم . مواظب خودت باش. همه چی درست میشه عزیزم
مامان آیدا
پاسخ
عزیزززم لطف داری.شما هم مواظب خودت و نی نی گولوت باششش
نیلوفر
24 آذر 92 17:17
الههی بمیرم خیلی اذیت شدی این سری. انشااله به زودی همه چی رو به راه بشه. خونریزیت خونریزیه سقطه برای همین اینطوری اذیتت میکنه. منم بار اول دوازده روز خونریزی داشتم. سعی کن با تغذیه جبرانش کنی وگرنه ممکنه کارت به تزریق خون برسه. همین که رفتی خونه خرما و جگر نیم پز و شربت فروبین بخور. خیلی مواظب خودت باش. خدایا خودت به آیدا جونم کمک کن که زودتر همه کارهاش رو به راه بشه.
مامان آیدا
پاسخ
خدا نکنهعزیز دلمییی.مواظب دو قلو های میکروسکوپیت باشششش.تازه خاله شدم
نسرین عزیز دل مامان بابا
24 آذر 92 20:41
سلام ایدا جون عزیزم خیلی ناراحت شدم نی نی نموند ایشالا به زودی نی نی میاد. روزی ک قرار بود برم سزارین شبش دردام شرو شد و نی نیم طبیعی دنیا اومد. موقع درد کشیدنام از همه بخصوص تو یاد کردم. ایشالا نی نی تو هم زودی بیاد ما خاله شیم. خصوصی گذاشتم.
مامان آیدا
پاسخ
مببببارررکهههههه.قدم نو رسیدهات مبارکهه عزیزم.ولی حسابی اذیت شدی نه؟!!!عوضش دیگه نگرانی دومیی رو نداری.!!!!!مرسی که بیادم بودی.توکل بخدا.هر چی صلاحه. بازممم مبارکه
mona
24 آذر 92 22:55
عزیزم حالتو میفهمم وقتی دکتر به من گفت بارداری برات محاله اون روز شکستم له شدم خرد شدم دو روز دمغ بودم سرخورده ولی بعدش بلند شدم توکل کردم سوره ولعصر خوندم بین هزاران دکتر گشتم با همسرم صحبت کردم یعنی این که حالتو میفهمم خودتو تقویت کن و قوی باش ضعف به هیچ کس نشون نده وشاکر خدا باش وسر بندگی فرو ببر تا قدرتشو ببینی.
مامان آیدا
پاسخ
خیلی وقته که خودم رو کامل سپردم به خدا.مطمئنم توی این مسئله حکمتی هست که من نمی دونم.فقط عزیزم جسمه درد دارهههه دیگه جلوی درد دارم کم میارم.واقعا از توانم خارجه.بازم میگم خدا رو شکر.
مامان سهند و سپهر
25 آذر 92 9:34
چطوری آیدایی؟
مامان آیدا
پاسخ
بد نیستم.خدا رو شکر فعلا به لطف دارو های دیروز درد ندارم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد