دنیای این روز های من
این روز ها همه چی درهمه.چند روز بیمارستان بعلت خونریزی شدید و افت فشار.آزمایشهای خون متعدد. سردرد های در حد مرگ.ضعف جسمانی.........و غصه نبودن شما ها که باعث همه درد های قبلیمه. هفته وحشتناکی رو پشت سر گذاشتم.شبها گریه و سردرد و دل درد روز های وانمود کردن که همه چی مرتبه و اصلا مشکلی نیست و باز شبها گریه های پنهانیییی.پنهان از کی ؟!!!!بپرسید هم جوابی براش ندارم.شاید از خود خودم.هنوز هم دلم با خودم صاف نشده.یه چیزیم انگار گم شده.دلم میخواد با صدای بلنننند گریه کنم و داد بزنم .دلم میخواد بخاطر نموندنتون یکی رو مقصر بدونم و همه دق و دلیمو سرش خالی کنم. دلم میخواد یکی بهم بگه چرااا نموندین.یه توضیح دلگرم کننده. دلم میخواد تو آغوش همسرم فرو برم و تا صبح گریه کنم بدون اینکه نگران باشم که اونم غصه میخوره.دلم میخواد با یکی حرف بزنم بدون اینکه ناراحتش کنم.دلم یه دوست میخواد که بامن همدردی کنه و بگه ایشاالله دفعه بعد.و منم باورش کنم که حتما دفعه بعد شما ها میایید. . دلم میخواد چند روز فقط مال خودم باشم هیچ کس نباشه که نگران نگرانی هاش باشم فقط خودم باشم فقط دردای من باشه فقط صحبت من باشهههه .دلم دلگرمیی میخواد.... بزگترین شادی این روزای من دیدن خبر بارداریییی دو تا از دوستای خیلی عزززییزمه که واقعا لذت بخش بود بعد از اون همه انتظاری که کشیده بودن اشک شوق رو به چشمم آورد.واقعا براشون خوشحالم.
واما من.از روز شنبه گذشته خونریزی من تشدید شد بطوری که دچار افتاد فشار شدید شدم و راهی بیمارستان البته سه شنبه این اتفاق افتاد.دوشنبه اش هم به دستور دکتر یه آزمایش دیگه دادم که بتام از ۹۱ به ۲۱ رسیده بود.و دکتر خیالش راحت شده بود. روز چهار شنبه هم همونجا دو باره آزمایش گرفتن که بتا به ۲.۵ رسید. دیگه فقط مشکل سردرد ها وحشتناک و خونریزی شدید بود که بند نمی اومد. تا دیشب هم به خودم پیچیدم ولی سعی کردم زندگی عادیمو شروع کنم.فکر نمی کنم کسی حتی متوجه اوج ناراحتی من شده باشه این چند روز سعی کردم ادای یه آدم خوشحال رو در بیارم بویژه که خونه مادر شوهر هم رفتیم و اصلا خیال نداشتم به اونها یه تصویر مغموم از خودم نشون بدم. امروز میخواستم برم سر کار و کارم رو شروع کنم که متاسفانه از شدت درد زیر دل و خونریزی و سردرد دوباره روانه بیمارستان شدم.ساعت ۱۲ رفتم نوید و بهشون شرایطم رو گفتم.از مطب وقت گرفتم که دوباره دکتر رو بینم. بعد هم رفتم آزمایشگاه که نتیجه آخرین آزمایش رو بگیرم.اونجا که حالم رو دیدن دوباره فشارم رو چک کردن و باز ازم خون گرفتن.کمی که رو به راه شدم رفتم که دکتر رو ببینم.نتیجه آزمایش ظهر به دکتر نرسید ,دکتر هم نتایج قبلی رو دید و گفت که تا توده (یعنی نی نی خوشگلم) دفع نشده خونریزیت ادامه داره .بهم گفت چون افت فشار داری پیشنهاد میکنم بری بیمارستان آتیه و یه مدتی تحت نظر باشی که افت ناگهانی نداشته باشی.که من قبول نکردم.واقعا دیگه تحمل بیمارستان و پرستار و آمپول نداشتم.برای سردرد هام هم گفت که برات کورتون مینویسم که آرومت کنهه.و باز گفت تا دفع بشه همین مشکلات رو داری.بعد هم شروع کرد به شوخی کردن که بچه این خانم حسابی لپپپو میشه .چقدر خوشگل میشه و از این حرفا.......دلم میخواست دو دستی بکوبم تو دهنششششششش!!!!!. بعد هم که دید هرچی میگه من قبول نمیکنم بیمارستان و کورتون و این حرفا گفت بگو شوهرت بیاد من توصیه هامو بهش بگم.منم گفتم که همراهم نیست.قرار شد که بعد از دوره بعدیم دوباره برم تا بسته به شرایطم یا برای جنین های فیریزی آماده ام کنه یا دارو تجویز کنه.
همسری و مامان همسری و مامان وبابای خودم همشون مخالف زیفت دوباره هستن و با توجه شرایط من میگن که یه مدتی صبر کنیم. بابای من که بشدت قاطی کرده بود و می گفت مگه چقدر واجبه بچه که این بلا ها رو سر بچم آوردین.البته روبه همسری بود منظورش . بابا ی بنده خدا خبر نداره که این آتش ها رو همشو خودم روشن کردم.
به هر حال بعد از اینکه دستورتشو داد از مطب که بیرون اومدم به فکرم اومد جواب آزمایش خونی که ظهر گرفته بودن رو بگیرم که تو پرونده ام باشه.دوباره برگشتم آزمایشگاه جواب آزمایش رو که دیدم خشکم زد.دوباره بتام رفته بود بالا..... بتام دوباره از ۲۱ ,۵۱ شده بود .پرستاره گفت میخواستیم فردا صبح بهت زنگ بزنیم که بیای مطب!!!!!!!! دوباره برگشتم پیش دکتر و آزمایش رو نشونش دادم. دکتر خودش هم خنده اش گرفته بود.گفت این جنین بازیگوشییییه .باید گوشش رو بپیچونیم اساسی.بعد هم گفت سردرد هات میتونه برای بالا رفتن بتات هم باشه چون داره تو جای اشتباهی رشد می کنه دوباره معاینه ام کرد و بعد دوباره فرستادنم اورژانس تا چند تا آزمایش دیگه هم ازم بگیرن دوباره ازم خون گرفتن و اینبار دکتر خودش اومد با من.مطب رو تعطیل کرد و اومد ساختمان شیشه ای چند تا آمپول رو خودش تزریق کرد.بهم گفت هر چی تا حالا دارو مصرف می کردی کامل قطع کن .چون دارویی که بهت زدم برای سقط جنین هست و سنگینه.کمی اونجا دراز کشیدم و بعد رفتم داروخانه دو تا آمپول دیگه هم باید شب میزدم. همسری هم رسید و براش توضیح دادم که جنین هنوز داخل لوله داره رشد می کنه و دکتر چند تا آمپول برای سقط داده .۵ روز دیگه دوباره باید آزمایش بدم.خدایا این کابوس زود تر تموم شه. نمی دونم چی برام تقدیر کردی ولی واقعا دارم کم میارم.خیلی خسسسته ام خیلی.