اولین روز کار
امروز اولین روز کاریم بحساب میاد. خیلی با خودم کلنجار رفتم. از طرفی به محض اینکه اثر دارو ها میره دردم شروع میشه و از طرف دیگه خونه موندن دیگه اعصاب و روانمو پاک کرده و از بیکاری مرتب برای خودم مشکل و ناراحتی میسازم. ولی دیشب و امروز صبح هر 5 دقیقه نظرم عوض می شد. می گفتم نمیرم و از شنبه شروع می کنم و میزدم زیر گریه همسری مونده بود از دستم چیکار کنه. کلا این روزا تعطیلم. خودم هم خودمو نمیشناسم
بالاخره با کلی ناز آمدم سر کار. کسی خبر نداشت و همه همکارا تعجب کردن. کلی گپ زدیم و حالم رو پرسیدن. آقایون بدشون نمیومد بپرسن چه جراحی بوده که اینقده طول کشید؟!! تو تیکه هاشون و نگاه هاشون کاملا معلوم بود. ولی بروی خودشون نیاوردن. کلی اتفاق های جدید افتاده بود تقریبا تا 12 ظهر داشتن برام تعریف می کردن که چه اتفاق هایی افتاده.دلم براشون تنگ شده بود. حتی برای غذا های بدمزه و داغون شرکت دلم تنگ شده بود. رئسم هم با خوشرویی تمام استقبال کرد ازم. یه کوچولو هم گله که طولانی شد و شما نبودین ما کلی گرفتاری داشتیم و کارا زیاد بود و بهمون فشار اومد و از این حرفا.بعد هم پرسید که آماده اید برای کار ؟!! خوب بود خلاصه روز اول کلی تحویلم گرفتن و کار هم بهم ندادن و در نتیجه با خونه خیلی فرقی نکرد به غیر از اینکه یکم ناراحت فقط نشستم
یکم سختمه نشستن. کمی هم ضعف دارم. ولی بالاخره باید شروع می کردم. فردا قراره دوباره آزمایش بدم و امیدوارم که بتام اومده باشه زیر 10 چون اگر نیومده باشه دیگه چاره ای جز لاپراسکوپی ندارم.هنوز خونریزی دارم ولی بنظرم شدتش از پریروز کمتره و این امیدوارم می کنه که دیگه خطر رفع شده . تا ببینیم فردا چی میشه!!