سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

کودکانه

سفر

1393/6/19 19:04
نویسنده : مامان آیدا
439 بازدید
اشتراک گذاری

ماه چهارم هم تمام شد... ۴ ماهه که درون من یک حیات دیگه جاریه.. چهار ماهه که هر روز به خودم تلنگری می زنم که نکنه  من خوابم و یک رویای شیرین می بینم.. چهار ماهه هر روز که بلند میشم میگم خدا یا شکرت که هست و هر شب که می خوام بخوابم میگم خدایا شکرت یک روز دیگه ما با هم بودیم.. تو معجزه زندگی من,معنای همه لحظه هام شدی..  هر کس می تونه حضورت رو و تاثیر بودنت رو در من بوضوح ببینه و خدایا شکر و هر لحظظه شکر برای این معجزه زیبا... گذر روز ها و شبها تند شده,اما من هنوز بی تابم... کاش. امشب که می خوابم فردا ماه ۸ باشم.. نمیشه؟!!!

این روز ها اونقدر درگیر کارهای مراسم و چیدن خانه خواهری هستم که واقعا گذر روز ها و هفته ها رو متوجه نمیشم..این خیلی خوبه.. کاش۱۰ تا خواهر داشتم که همشونو تو همین ماه ها شوهر می دادم و سرم گرم بودنیشخند این خواهر کوچیکه بنوعی آخرین نوه و پایان نسل خودشه توی فامیل...در نتیجه همه خانواده بشدت منتظر عروسی هستند و همشون هم  در عروسی شرکت خواهند کرد... این به این معناست که خانه های ما پر از مهمان های رنگ وارنگ خواهد شد که همه بلیط های یکماهه گرفتندنیشخند بعضی هاشون رو من برای اولین بار خواهم دید... مثلا دایی کوچیکه... این دایی جان ما رو حتی پدرمون هم ندیده.. خیلی سال پیش از ایران رفته و الان ۳ تا دختر هم داره.. بر حسب مدل خانواده یکدفعه تصمیم گرفته که ما با هم آشنا بشیم و داییمون رو ببینیم.. خب بد هم نیست حداقل ندیدده از دنیا نمی ریم... خب من یک دایی دیگه هم داشتم که ندیدمش و ندیده هم از دنیا رفت... گفتند دو تا پسر و یک زن فلیپینی داشته ,ولی ما که ندیدیم..یک شب یک آقایی زنگ زد خانه ما و گفت که همسایه ایرانیش مرده و گفتند که به این شماره خبر بدیم.. حالا دیگه شما نسبتی با مرحوم دارید یا نه نمیدونم... بنده خدا مامانم داشت سکته می کرد..  ینم مدل خانواده مادریه دیگه.. من از کل خانواده چند صد نفره اش دو تا خاله های مامانم و یدونه خاله خدم رو میشناسم.. اونم هر چند سال یکبار که این طرف ها پیداشون میشه.....خاله و عمه ها هم که حدود ۸ سالی میشه دیده نشدند البته بغیر از یکی که من رو خیلی هم دوست داره و برای عروسی من اومد... از سمت پدری هم شرایط بهتری نداریم... غیر از یدونه عمه و تعدادی دختر عمه بقیه در جای جای این کشور و دنیا پراکنده شدند... فقط بر حسب قانون چسبندگی فامیل پدری بیشتر دیده شدند ,زمانی که پدر بزرگ ها زنده بودند باز هر سال هر طوری بود جمع می شدند..اونها هم که رفتند و دیگه گاهی در خلا زمانی یهو غربت زده بشند پیداشون میشه... البته خدا نکنه برای یکی از این همه فامیل ندیده من مشکلی پیش بیاد...... موج احساسات و عواطف و کمک های نقدی و غیر نقدیه که سرازیر میشه..... هیچ وقت یادم نمیاد یکی مشکلی داشته و مشکلش توی خانواده حل نشده باشه... مثلا من اولین فرد سرکشی بودم که توی این خانواده وام از بانک گرفتم...... اونم چند تا چند تا.... کلی هم دعوا شدم که تا ما هستیم چرا.... همه چی توی این خانواده باید حل بشه.. خوبه البته من واقعا از بچگی فکر می کردم ما خیلی عجیب غریبیم... چون هیچ کس رو مدل خانوادهخودم ندیده بودم... الان هم همسری  مثل بچگی های من فکر می کنه و می گه شما ها خیلی عجیبین...و خیلی همه چیتونو همه میدونن... غرض اینکه حالا این فامیل رنگارنگ همه دارند دور هم جمع میشن... و همه هم خانه های ما باید جا داده بشند... من البته مهمان دوست دارماقلب وای مهمون داری در حین عروسی خیلی سخته.. هر کدومشون هم هزار تا ناز دارن.. منم که واقعا حوصله ندارم الان ...

مامان خیلی خیلی اصرار داره بعد از عروسی و رفتن همه آدمها من برم پیششون... راستش خیلی دوست دارم... کلا که سفر خیلی دوست دارم ولی تو این شرایط همش نگرانم.. دکترم اجازه سفر داد حتی استقبال هم کرد ولی دوری از دکتر.. نمی دونم که... فعلا دارم  واگذار میکنم به بعد از عروسی... ولی مامان خیلی اصرار داره.. بخصوص که می خواد سیسمونی بخره و میگه تو هم باش... همسری هم که انگار خسته شده از غر غر های من تشویقم میکنه که برو هوا عوض کنی... ولی من همش میگم اگر مشکلی پیش بیاد اینجا از دکترم دورم.. و این یکم نگرانم می کنه.. موندم چه کنم... فعلا دارم خودم رو برای اولین سری مهمون ها که ۶ مهر میان آماده میکنم...

از همه این حرفها که بگذریم..سوغاتی خورون داریم ......خوشمزهخوشمزه قول دادند همه سوغاتی ها مال عروس نباشهههه.. برای نی نی منم قراره بترکوننندنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

سودابه
19 شهریور 93 23:44
خداروشکر که سرت حسابى گرم ميشه ولى تو اين وضعييت کاش خونه تو نميومدن البته فضولى نباشه گلم ولى به هر حال تو بعد از اون همه هياهو که از چند روز قبل از عروسى شروع ميشه خواه نا خواه خسته ميشى و به سکوت و آرامش نياز دارى . بعدشم از الان بگم دست به سياه و سفيد هم نميزنى . نکنه نى نى جون مارو اذيت کنى گفته باشم .بياى بگى آى کمرم و يا خدايى نکرده زبونم لال گوش شيطون کر لکه بينى و اين حرفها من ميدونم و تو مسافرت هم ايده خوبيه دلو بزن به دريا و برو
مامان آیدا
پاسخ
چشم..کار نمی کنم. همین الان هم فقط یه شام دذست می کنم از گرسنگی نمیریم بقیه با همسر جان می باشد ولی کلا فامیل های با ادبی داریم خودشون ی شورن و می پزن و می خورن.. بویژه اینکه ۱ ماه هم می خوان بمونن.. ولی باید یه مهمانی بدم.. پا گشای خواهری و.. اونم دارم به راههای نگرفتنش می اندیشم ولی نمیشه نیان اینجا...جا نمیشنتو خانه های دیگه...
marzi
20 شهریور 93 9:41
پس خوش به حالته! هم عروسی ، هم دیدن دوست و آشنا ، هم سفر بی خطر پیش مامانت و هم سوغاتی ایشاالله بهت خوش بگذره. مراقب خودت و نی نی باش. زیاد ورجه وورجه نکنی هااا. برای نی نی خوب نیست. بشین یه جا و جمع رو با حرف زدن مدیریت کن. کارها رو بنداز گردن فامیلای نزدیک. بگو باردارم و خسته میشم.
مامان آیدا
پاسخ
خیلی خوبه.. سرم گرم میشه و گذر زمان رو احساس نمی کنم
سوری
20 شهریور 93 9:54
چه داستان متفاوتی داره فامیل شما...تا حالا نشنیده بودم چنین چیزی! راستی خوشبحال نی نی و سوغاتیاش))))
مامان آیدا
پاسخ
همسری منم همینو میگه سوغاتی ها رو که نگووووو
فافا
20 شهریور 93 10:42
سلام ؟آیدا جون یادت نره از سوغاتی ها عکس بذاری یا برامون تعریف کنی ... تا چشم به هم بزنی نی نی اومده توی بغلت ... راستی به خواهر جونت هم تبریک بگو . انشالله خوشبخت بشن .
مامان آیدا
پاسخ
سلام خانمی.. ممنون.. چشم ولی هنوز ۴ ماه و ۲۶ روز مونده
ادی
20 شهریور 93 16:07
اخ جون سوغاتی‌...عروسی هم خوش بگذره.خیلی خودت رو خسته نکن و درگیر مهمون داری نشو.بار شیشه داری
مامان فرخنده
22 شهریور 93 8:44
من اين جور شلوغي را دوست دارم البته زياد كار نكنم فقط نظارت داشته باشم كلا عاشق شلوغي هستم در حد يك تا دوهفته بقيه اش ديگه خستگي هستش. خوش بحال ني ني كه كلي چيزهاي خوشگل از همه دنيا ميرسه دستش راستي آيدا جون اين همه آدم توي خونه ات جا ميشه در مورد مسافرت خيلي خوبه كه بري پيش مامانت مگه مامان اينها كدوم شهر هستند كه تو نگران دكتر هستي البته من فكر ميكنم شما بايد تبريزي باشيد حالا تا چه حد درست حدس زدم نمي دونم چون تبريزيها همچين اتحادي دارند وكلي با سليقه هستند
مامان آیدا
پاسخ
منم مهمانی دوست دارم...همشون که اینجا نمیان ۳ ۴ تا خنونه هستیم پخش می شند. بعضی هاشون هم خودشون اینجا خونه دارند. احتمالا ۷ ۸ نفر میان خانه ما. دو تا خانواده..
مامان رهام
22 شهریور 93 13:58
سلام آیدا جون خوبی عزیزم؟ هلوی خاله خوبه چقدر سرتون شلوغ می شه این چند وقته حق داری عزیزم، مهمون داری طولانی مدت خسته کننده است واقعا، ولی برای اینکه راحت باشی نباید سخت بگیری، آخه دیدم که می گم خودت رو حسابی خسته می کنی وقتی مهمون داری در مورد سفر هم به نظر من اگه خودت احساس می کنی شرایطت اکیه برو آیدا، برای روحیت خیلی خوبه، یه هوایی تازه می کنی و خوش می گذرونی حسابی خوش بگذرون این روزا، ایشالا که خواهر نازنین خوشبخت باشه سوغاتی ها هم نوش جان خودت و وروجک خاله
مامان آیدا
پاسخ
سلام مامان رهام ما خوبیم.. خدا رو شکر... نه دیگه الان دیگه پذیرایی و اینا ندارم.الان باید یکی از من پذیرایی کنه درمورد سفر هم امروز باز بابا اینا گفتن. حالا چکاب بعدی که میرم باز دقیق با دکترم حرف می زنم. اینطوری باشه یه ۱ ماهی میرم.. حداقلش اینه که هوای خوب و تمیز می خورم. خیلی دوست دارم ولی می ترسم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد