چکاپ ماه ۶
مطب دکتر مثل همیشه شلوغ بود..منم البته دیر رسیدم حدود ۸.۳۰ رسیدم به مطب.طبق معمول هم خانم موحدی منشی دکتر بدون اسم برگه رو بدستم داد..اول جا نبود کنار خودش نشستم...خخخخ منو به اسم کوچیک صدا می کنه همیشه ولی امروز یک جور بامزه ای فامیلی رو صدا می کرد بدون هیچ رسمیتی...... یادتونه تو مدرسه چجوری دوستامون رو صدا می کردیم..مثلا نظری!!!!کتابتو بده.......حبیب یه دقیقه بیا.... اونم امروز اینطوری صدا می کرد منو...بعد که جاخالی شد رفتم پیش بقیه نشستم و کلی گپزدم با خانمها.....خوب بود چسبید کلی.... دکتر ایندفعه خیلی دقیقتر معاینه ام کرد.....تا خوابیدم بهش گفتم خانم دکتر به یه عالمه حرف های خوب نیاز دارم.... خیلی الان حرف های مثبت نیاز دارم..... این دکتر ما خیلی کم حرفه... خلاصه گفت چی بگم بهت..گفتم یکم از بچه بگین خوبه..سالمه...سر جاشهههه... قدش و وزنش...... خخ خندید و گفت قدش که همینطور پیش بره حسابی قد بلنده نسبت به ماهش...بعد نگاهی به من کرد که پاهام از تخت زده بود بیرون و گفت... از مامان و بابای به این بلندی انتظار کوتوله که نداری ما هر دو مون خئب حسابی بلندیم....من ۱۷۱ ام همسری هم ۱۹۵ خانواده ها هم همه قد ها درازه بعد هم گفت وزنش یکم زیاده بچه که برای انسولینه.....بهم قرص تهوع داد و پیشنهاد داد برای دونه های روی پوستم یه دکتر متخصص عفونی برم که مطمئن بشیم عفونت نیست.. گمونم یادم رفته بود بنویسم.. تمام پشت و گردنم پر از دونه های قرمز شده من خودم دوتا حدس زدم.. یکی کاناپه ای که می خوابم مخملی هست و جنسش نایلونه احتمال دادم که پوستم حساس شده ..احتمال بعدی هم انسولین بود که چون زمانش برابری نمی کرد عملا بیخیال شده بودم..عفونت بعید میدونم ولی به هر ترتیب برای دکتر وقت گرفتم..... خدا رو شکر همه چی خوب بود فقط یک کم کم آبم که اونم بخاطر همین اوضاع و احوالم بوده و گفت تا می تونم آب بخورم..... فعلا بطری آبو بغل کردم.. هنوز معده ام اذیت می کنه ولی کم کم غذا می خورم و کمی حالم بهتره...خدا خیرش بده مامان شوهر جان رو..دارم میرم کرج تا آخرهفته بعدش ببینم اوضاع و احولات چطوری میشه...... ملاقاتهای ماهیانه واقعا مثل آب روی آتش می مونه...خیلی حالم بهتره واقعا....ندیدمت ولی صدای تند تند قلبت آرامش قلبم شد..... ۳ هفته دیگه با بابایی می ریم داپلر که بابایی هم شما رو ببینه.....ه آزمایش کامل هم باید بدم.... میشه لطفا همه چی نرمال باشه؟!!!! امروز یه خانمی اونجا بود که بچهاش بدنیا اومده بود توی بیمارستان طوس.... بعد از ۶ روز گفته بودند بچه مرده..... نه مدارک پزشکی و نه فیلم اتاق عمل رو به مادر پدر نداده بودند....بعد از اون هم دیگه بچه دار نشده بودند و اومده بودند پیش دکتر.... خیلی دلم سوخت.... خیلی غصه خوردم راستش خودم رو گذاشتم جای اون نفسم بند اومد ....خدا برای هیچ خانواده ای نخواد واقعا...خیلی وحشتناکه....هی می خواستم اینو ننویسم ها ولی تو دلم مونده بود و اذیتم می کرد گفتم ننویسم همینطور بغض گلوم می مونه....