سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

کودکانه

بستری در بیمارستان

1393/9/30 6:45
نویسنده : مامان آیدا
630 بازدید
اشتراک گذاری

الان که دارم اینو می نویسم یه وز سخت رو پشت سر گذاشتم و ظاهرا روز های سخت تری  در انتظارمه.. با موبایلم... شاید زمان نباشه خیلی خلاصه می نویسم.. دیروز صبح رفتم nst از شب قبلش سرم خیلی درد می کرد.   تست خیلی طول کشید ولی نتیجه اش خوب بود .. تست هپ بخاطر تکون های شما هی قلبت از زیر دستگاه تکون می خورد و نمی تونست توار رو بگیره... بعد که تست رو دادم به مامای بخش گفتم که سرم درد می کنه.. اونم برام آز ادرار نوشت.. بعد با وجودیکه نتیجه پروتئنن نشون نمی داد دکتر عارفی تشخیص مصمومیت بارداری داد و آز کامل خون برام تجویز کرد... آز خون آنزیم های کبدیمو خیلی بالا نشون داد.. دکتر گفت برومتخصص  گوارش حتما چک بشی... اینا همه شد از ساعت 8 تا 8 شب.. متخصص هم یه سونو کبد اورژانسی نوشت  و گفت باید بسنری بشی... کبدت کلستاس هست و حیلی خطرناکه... ولی گفت باید بری بیمارستان شریعتی که گوارش هم داره.. خلاصه چشمتون روز بد نبینه همسری هم ترسووو داشت منو بزور می کرد تو اون بیمارستان.. وای حالا سر فرصت این پست رو کامل می کنم.. خیلی بد بود.. تا وارد هم شدم دکترش چکم کرد و اورژانس گفتند باید بستری بشم. اما یه کاغذ دادند که امضا کنیم که ما بخش مراقبت از نوزاد مداریم اگر زایمانت زودتر از موعد بشه ما مسءولیت نوزاد رو قبول نمی کنیم.. چون نوزاد نترسه و ما دستگاه براش نداریم... دیگه پنم امضا نکردم.. و اومدم بیرون... همسری هم اصرار اونجا هم می گفتند نمی گذاریم بری وضعیتت خطرناکه و باید تحت نظر باشی.. خلاصه به هر نحوی بود اومدم بیرون و برگشتم بهمن... ساعت 11 شب بود.. بهمن هم می گفت دکتر گوارش باید بستری کنه.. دکتر گوارش هم می گفت برو شریعتی.. بلوک زایمان هم می گفت که دکتر عارفی رو پیداش نمی کنیم برو شریعتی.. منم گریه که نمیرم شریعتی... اونها هم زنگ نمیزدند به عارفی.... خلاصه بالاخره اشک های من فشارمو برد بالا و فشارم که رفت بالا بالاخره دکتر کشیک زنگ زد به عارفی.. او هم که از صبح در جریان بود..فقط بهش نگفته بودند که دکتر داخلی منو داشته می فرستاده خراب شده شریعتی... دستور بستری سریع داد.. اما بعدش با خودم صحبت کرد و علایممم رو چک کرد و چون ساعت حدود 12 بود به این نتیجه رسیدیم که  من تا صبح قطعا نمی میرم اگر بیمترستان نباشم... اعصابم هم خورد بود و خیلی خسته بودم.. خلاصه به این ترتیب ما برگشتیم خانه تا چند ساعت دیگه میرم بیمارستان که بستری بشم و ببینند چرا و آیا ما مصمومیت بارداری گرفتیم و غیره.. ولی حال من و نی نی خوبه و اصلا هم شبیه مصموم ها نیستیم.از غلط های بیشمار املایی پوزش می طلبم.. با موباییل خیلی سخته بعدا میام مفصل پیشتون.. برام دعا کنین زود تر  بیام خونه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

زهرا
30 آذر 93 10:25
به نظر من کلستاز کبدیت در اثر مصرف پروزسترونه یکی از دوستام اینجوری شده بود پروزسترون را قطع کردند خوب خوب شد نگران نباش نه مسموم شدی نه چیزی
مامان آیدا
پاسخ
مرسی زهرا جان..دکتر ها هم همین رو گفتند البته ظاهرا کبدم هم چرب شده ولی دلیل مهمترش این بوده..ما مامان هایی که برای بارداری اینهمه دارو مصرف می کنیم ظاهرا خیلی به کبد هامون فشار میاد..خیلی خطرناکه.. فعلا شکر خدا آنزیمها دارند دوستانه برخورد می کنندد ولی دو تا هم هماتوم دارم که ظاهرا بعد از بارداری باید جراحی بشم
مامان فرخنده
1 دی 93 7:46
آيدا جونم زودتر بياي خونه باوركن هيچي نيست اين دكترها ديگه خيلي شلوغش ميكنند اميدوارم زود زود برگردي وچيز خاصي نباشه عزيززززززززززززم
مامان آیدا
پاسخ
مرسی فرخنده مهربونم.. خوبم شکر خدا ولی داشتند نی نی سامم رو نارس در میاوردند
مامان رهام
1 دی 93 7:58
امان از دست این دکترااا و این بیمارستاناااااااااا عزیزم می تونم تصور کنم چقدر دیروز بهت سخت گذشته بسیار کار خوبی کردی بیمارستان شریعتی نرفتی نمی دونم چرا من هم اصلا خوشم نمی یاد از اونجا به نظرم باز دکترا الکی دارن بزرگش می کنن ایشالا که زود زود برگردی خونه بیمارستان بهمن هیچی نداشته باشه جوش خیلی مثبته و بهت خیلی سخت نمی گذره نگران نباش عزیزم مطمئنم چیزی نیست آیدا جونم، نگران نباش
فرشته
1 دی 93 9:33
الهي عزيزم ان شا الله به حق اين روزهاي عزيز صحيح و سالم مياي نگران نباش همون كه بهت ني ني داده خودش حفظش مي كنه
مامان آیدا
پاسخ
الهی آمین.. ممنون فرشته جان.. از دعای خیر شما دوستان گلم خیلی بهترم خدا رو شکر
niloofar
1 دی 93 11:17
خدا بده آیدا. آنزیمهای کبد دیگه از کجا پیداشون شد؟ به نظر من هم تحت هیچچچچچچچچچ شرایطی شریعتی نرو. ایشالا این روزها هم به زودی سپری شه و فقط یه خاطره ازشون بمونه که با خنده ی کوچولوت اونم از یادت بره. خیلی مواظب خودت باش آیدایی. نگران شدم.
مامان آیدا
پاسخ
چی بگم نیلو جون.. البته توی ماه ۳ که بودم دکتر سونو یه چیزی همینطوری بهم انداخت که مواظب کبدت باش داره چرب و چیلی میشه.. خیلی جدی نگرفتم.. یعنی با خودم گفتم بعد بارداری هم وزنم رو کم می کنم وهم میرم دکتر که درمانش کنم... دکتر عارفی گفت حجم بالای هورمون هایی که قبلا برای زیفتت گرفتی و البته وزنت این بلا رو سرت آورده... خدا خیرنده این دکترای بی وجدان رو
سلام
1 دی 93 16:24
سلام عزیزم نگران نباش مامان من شدیدن معتقدم دکترا شعور طبابت ندارن هیچ مشکلی پیش نمیاد نه برای خودت نه برای نی نی توکلت به خدا باشه . اون خدای مهربونی که این دسته گل بهت داده خودش مراقب همه چی هست . ////////////////////////////////////////////////// زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ بی پناهم، خسته ام، تنها؛ به دادم می رسی گـرچـه آهـو نیـستـم؛ اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوهـا، بـه دادم می رسی؟ از کبوترها کـه می پـرسم، نشانـم می دهند گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟ ماهـی افـتاده بر خـاکم، لبـالـب تشنـگـی پـهنه آبی تـرین دریـا؛ به دادم می رسی؟ مـاهِ نـورانیِ شب هـای سیـاهِ عـمرِ مـن ماهِ من، ای ماهِ من؛ آیا به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را بـه چشمت بستـه ام هشتمین دردانه زهرا(س)، به دادم می رسی؟ بـاز هم مشهد، مسافرها، هیاهـوی حـرم یک نفر فریاد زد: آقا! به دادم می رسی؟
مامان آیدا
پاسخ
هر چی خیره انشاالله
زهرا
1 دی 93 20:25
خوب خدا را شکر دیدی گفتم از داروهاست .....منکه بعد از هربار زیفت با دکتر مربوطه که می شناسیمش بدنم خرد بود له بود تا دوماه انگار تراکتور از روم رد شده ولی بعد میکرو با عارفی هرچند منفی بود ولی عالی بودم داروهامم یک چهارم دور قبل بود ش تخمکهامم سه برابر هرچند همه منفی شد ... برام دعا کن ایدا ...بعد زایمانت هم انشاله حسابی لاغر کن راستی من دیدمتا یه بار ابان بود یا اوایل اذر می دونستم اونروز وقت دکتر داری از رو عکست و مشخصاتت سفید و تپلی چشم روشن فهمیدم که شمایید اما من داغون بودم تازه از شهرستان رسیده بودم یعنی یه وضی دیگه خودمو معرفی نکردم
مامان آیدا
پاسخ
ای ناقلا خوب آشنایی می دادی گپ میزدیم یه عالمه... یه وقت هایی به زبانم میاد خدا خیر نده دکتر رو ولی بعد با خودم میگم اون هم توانش در همین حد بوده.... خانمی نمی دونم مشکلت چیه ولی واقعا ایمان دارم دکتر عارفی دکتر دقیقی هست و انشاالله به امید خدا همین روز های زود به خواست دلت میرسی.. خدا اونقدر بزرگ و مهربونه که دلش غصه هیچ بنده ای رو طاقت نداره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد