آنزیمهای کبدی من
سلام دوستان من بالاخره مرخص شدم...
عرض کنم به حضورتون که البته اجازه ترخیص نمی دادند ولی با رضایت خودم مرخصم کردند... یکم موضوع جدی تر از اون چیزی بود که خودم تصورش رو می کردم... حتی دکتر گوارش معتقد بود که باید جنین رو در بیارند.. ولی خانم دکتر عارفی اجازه نمی داد و می گفت تحت نظر آنزیمهامو چک می کنند و اگر بالاتر رفت اون زمان جنین رو خارج کنند.. قضیه از این قراره که ظاهرا این کبد نازنین ما چرب شده و بارداری و قرص های مختلف نظیر پروژسترون ها و پریناتال که مصرف می کنم مرتب این موضوع رو تشدید می کنه... اول نگران مصمومیت حالگی بودند ولی چون فشارم نرمال بود و هیچ خارش و دردی نداشتم اون موضوع کنسل شد... ولی آنزیمها همچنان بالا بود و دکتر می گفت برای مادر یعنی من خطرناکه بارداری دیگه آنزیمها به حدی رسید که دیشب دکتر عارفی هم رضایت داد که سام رو ۳۲ هفته خارج کنند ولی من رضایت ندادم.. همسری هم خیلی راضی نبود ولی نگران من هم بود و خب موضوع هم جدی بود... ولی از دیشب تا امروز به طرز معجزه آسایی آنزیمهای کبدی نازنین رضایتدادند بروند مرخصی... و توی همون گیر و دار که یکی می خواست جراحی کنه و یکی نمی خواست بالاخره آنزیمها به داد بنده رسیدند و یکم پایین آمدند.البته هنوز خیلی بالا هستند ولی تقریبا یکدفعه نصف شدند... دکتر گوارش هم چند بار دیگه آزمایش رو تکرار کرد... به طرز معجزه آسایی شرایطم بسمت نرمال شدن رفت.. این بود که از جراحی و خارج کردن جنین که هنوز نارسه فعلا منصرف شدند... قرار شد که دائم تحت نظر باشم و آنزیمهام چک بشوند...ولی لازمه اینکار این بود که من تا دو ماه باقیمانده توی بیمارستان بستری باشم.. هیچ کار خاصی هم نمی کردند.. نه سرمی به من وصل بود و نه رژیم غذایی خاصی و نه دارویی.. فقط آزمایشهام مرتب انجام میشد و هر ۳ ساعت یکبار فشار خونم رو چک می کردند که بالا نره.... دکتر که امروز اومد من بهش پیشنهاد دادم که مرخصم کنند و بجاش من زمان آزمایشهام خودم بیام بیمارستان... اول قبول نکردند ولی با توجه به اینکه خیلی نزدیکم به بیمارستان بعد از کلی زنگ و مشورت بالاخره ترخیصم کردند... حالا باید هر ۳ ساعت فشارمو قندم رو چک کنم توی خانه و یک روز در میان هم برم آزمایش بدم و نتیجه رو ببرم دکترم ببینه... سخته ولی بازم از بستری شدن تو بیمارستان بهتره... هر چند از حق نگذریم بسیار بیمارستان خوبی بود و پرستار هاش خیلی مودب و خوب مرتب سرکشی می کردند و حواسشون کاملا به همه چیز بود.. اما خانه یه چیز دیگه هست.. قول دادم که تا اونجایی که ممکنه استراحت کنم چون ظاهرا خستگی باعث تشدید اوضاعم میشه...حسابی هم ترسوندنم که یکدفعه هوس گردش و تفریح بسرم نزنه...اینهم اوضاع بنده... ولی حالم خوبه و بجز سر درد های گاه و بیگاه که بیشترش از کسل بودنمه ونه از کبدم مشکل خاصی ندارم..فعلا خوبم شکر خدا... و مطمئنم که سام سر موقع میاد چون هدیه خداست و خدا خودش مراقب نفس من هست..راستی نظرتون راجب اسم ماهان چیه... ما اینجا دچار مشکلاتی شدیم.. من هنوز سام رو دوست دارم ولی ماهان و نیکان هم به لیستمون اضافه شده و داریممرتب بهش فکر می کنیم.. خوشحال میشم نظرتونو بدونم.. دوستون دارم دوستای مهربونم.. می خونمتون ولی ببخشید که دیر به دیر کامنت می گذارم.. بعدا ها براتون جبران می کنم..