هفته ۳۵
هوراااااا.. این هفته تمام بشه خیال من راحت میشه که شما تو دستگاه نمیری ۵ شنبه جواب آز رو بردم دکتر کبد دید... آنزیمها هنوز خیلی بالا هستند.. دکتر باز یک نامه نوشت برای عارفی که از نظر او در اولین زمان ممکن باید بارداری ختم بشه... اما در هر صورت وضعیت من تحت کنترل هست و آنزیمها هر هفته کنترل میشوند..... نامه امروز بردم مطب دکتر... اول از همه بگم که به خیال خام خودم که هر چه زودتر برم زودتر میرم داخل ساعت ۷.۳۰ مطب دکتر بودم... از شانس زیبای بنده دکتر امروز ساعت ۱۱.۳۰ تازه اومد مطب و ساعت حدود ۱۲.۳۰ منو دید... ۵ ساعت اونجا خشک شدم...خیلی دیگه سختمه یکجا نشستن... نامه رو به دکتر دادم با اکراه البته!!!! دکتر آزمایش رو دید و سونو هم انجام داد بعد علائممرو چک کرد... در نهایت گفت که اگر مجبور باشیم هفته دیگه سزارین می کنیم ولی ممکنه بچه بره تو دستگاه.. بعد دفترش رو باز کرد تا وقت عمل رو بهم بده... اما من خیلی ناراحت بودم.از دکتر پرسیدم که کی زمان مناسب هست که بچه کاملا رسیده باشه و مشکل دستگاه براش پیش نیاد.. دکتر گفت هفته ۳۷ یعنی با این هفته میشه ۳ هفته دیگه.. که ۳۷ تمام بشه.. بعد گفت البته خود هفته ۳۷ هم خوبه فقط کم وزنه بچه... دلم رو به دریا زدم و گفتم دکتر من علائم کبد چرب رو ندارم و فقط آنزیمها بالاست که اون هم فعلا روی ۱۹۰ ثابت مونده... اگر شما هم صلاح بدونید من هر هفته چک بشم و تا جایی که بشه نگه داریمش... هر زمان که خیلی خطرناک شد سزارین کنیمش... دکتر هم تایید کرد ولی گفت من خیلی شلوغه سرم امکان استند بای بودن ندارم.. اگر بهر دلیل تو زمانهای خاص یکدفعه مجبور بشیم سزارین کنیم ممکنه من نباشم...ته دلم بهم میگه هیچی نمیشه و این ۳ هفته هم طی میشه ولی خوب ریسک نبودن دکتر رو هم باید بپذیرم... به هر حال قرار شد دوباره هفته دیگه ببینمش... اینطوری خیالم راحت تره.. تحمل دیدن تو دستگاه بودن بچه رو ندارم.. یا خدای نکرده مشکل تنفسی داشته باشه... تحمل می کنم... میمونم شرایطم سخته ولی ۳ هفته چیزی نیست در مقابل اینهمه زمان و این همه سختی... خدای مهربونی که تا الان کنارم بوده کمکم می کنه.. آخر این هفته وارد ۹ ماه میشم.. من الان باید استراحت مطلق می بودم بخاطر کمرم و روی ویلچر می نشستم ولی یک روز در میان با ماشین خودم میرم و بر می گردم.. من الان باید بخاطر قند بستری می بودم ولی با دوز خیلی کمی انسولین تحت کنترلم.... من ۳ هفته پیش باید بخاطر کبد چرب سزارین میشدم ولی هنوز همه با شک یک روز دیگه بهمون وقت میدن...من طبق گفته خانم دکتر الان باید مشکل فشار خون میداشتم... ولی فشارم حتی از نرمال کمی پایین تره. من ماه سوم بارداریم بعد از اون همه بلایی که سر خودم آورده بودم و خونریزی که داشتم باید این گل پسر رو از دست میدادم ولی خدا رو شکر هنوز قلب کوچیکش داره میزنه و با همه مشکلات قند و کم تحرکی که همه میگفتن قند میاره.. مثل توپ فوتبال شکمم من رو چپ و راست می کنه و با دستگاه نوار قلبی که هفته ای دوبار به من وصل میشه قایم باشک بازی می کنه..اونقدر که پرستار با دست دستگاه رو دنبال صدای قلبش میکشونه و به دقیقه نمی کشه که جاش تغییر کرده...من الان باید تو راهروهای بخش ناباروری نگران برگه های فریز جنین و یا تعداد فولیکول هام رو بدست می گرفتم به امید اینکه شاید اینبار آخرین بار ivf من با شه ولی به لطف همون بالایی بطرز غریبی طبیعی یه قلب کوچولو درونم به تپش در اومد.. من دوست دارم به اینهابگم معجزه... من اعتقاد دارم همه اینها معجزه خدای مهربونمه.... شما هر چی دوست دارید اسمش رو بگذارید.. انسان برای حس کردن حضور خدا در کنارش دلیل و برهان نمی خواد چشم بینا می خواد و کمی دقت... هر روز دارم دست خدا رو تو زندگیمون می بینیم...معجزه هم لازم نداریم... اما وقتی پیش میاد و مدام می بینی فقط کافیه چشم هات رو باز کنی و این همه لطف رو ببینه و قدردان باشی...هر روز داره تو زندگی همه ما معجزه پیش میاد ما فقط بحساب روزمرگی خاکستری دنیا رو کنار نمیزنیم که ببینیمششش... من میدونم که این معجزه زندگی من ادامه داره.. یه انسان جدید داره به این دنیا بیاد و هر زمان که خدا مقدر کنه زمینی خواهد شد..من به خودم اجازه دخالت تو تقدیر الهی یک انسان رو نمی دم..
.هورا مامانم اومد... وای وای یعنی بقدری وسایل و لباس های سام قشنگه و همه چیز کوچولو و دوست داشتنیه... از دیروز مرتب لباس هاش رو می ریزم بیرون و نگاه می کنم ولی سیر نمیشم... اتاقش هم دیگه آماده شده.. پرده هاش رو هم تمام کردم ولی همسری باید بزنه.. احتمالا آخر هفته میشه...فردا مامانم میاد تا وسایلی که آوردن رو بچینیم دیگه کامل کامل شده همه چیز و منتظر قدمهای کوچولوی شماست که تشریف بیارید... مامانی خوب رشدکنو تپل شو.. سالم بمون که همه خواسته ام از خدا سلامتیت در درجه اول و سرنوشت خوب در درجه دوم برای توئه... خدا هم به من برای این ۳ هفته صبر بده که بتونم برای بودنت و خوب بودنت تلاش کنم...انشاالله