این روزهای من و پسرم
سلام سلام.. این روز ها بطرز وحشتناکی گرفتارم... یکسری تغییرات توی خونه داریم.. باید خانه رو بفروشیم و از طرفی خانه بخریم.. اسباب کشی داریم.. از طرفی چون شما بین ما می حوابی و مامان و بابات هم هردو درشت و تپلی هستند سه تایی تو تخت سختمون بود برای همین تخت بزرگتر خریدیم.. ولی اون هم دیر میاد و ما سرویس قبلیمون رو فروختیم و رسما روی زمین تشک می اندازیم و شما خییییلی کیف می کنی.... از شما بگم والا بچه های دیگر رو نمی دونم ولی فکر می کنم شما خیلی زود همه چی رو تچربه کنی.. آب دهانت راه افتاده و دکترت در کمال تعجب گفت که احتمال داره شما تو این ماه دندان در بیاری که خیلی زوده... ولی همه چیز رو گاز می گیری و به دندونیت هم علاقه خاصی نشون می دی.. چی بگم والا عجله نکن مامان همه چیز به نوبتش..کاملا هوشیاری و ما رو خوب می شناسی. برای بابایی پشت تلفن دست و پات رو تکون میدی و می خندی و با زبان خودت یک عالمه حرف می زنی.. تقریبادهمه چیز رو به دهانت می بری.. با دقت به همه چی نگاه می کنی و ارزیابی می کنی.. ادای حرکات صورت من و صداهایی که در می ارم رو در میاری..صدای پیشی و هاپو رو دقیقا در میاری ولی نمی ددنی چه شکلی هستند... من هر روز توی بازی هام صدای حیوانات رو در میارم تو یاد گرفتی... وقتی می گم پیشی چی میگه شما هم عین صدایی رو که من در میارم رو در میاری... خیلی پر سر و صدا شدی و انواع اصوات رو از خودت در میاری... بقول مامانم خیلی زود به حرف خواهی افتاد .. واقعا تلاشت رو می کنی که با صدا ارتباط برقرار کنی... دیگه از حرکاتت می فهمم کی گرسنهای کی خوابت میاد.. چی رو دوست داری و چی رو بدت میاد.. شما رسما یه آقا کوچولو هستی... مثل همه بچه ها بیرون رفتن رو دوست داری و کاملا ساکت و با دقت همه جا رو نگاه می کنی... من اجازه میدم اشیا رو لمس کنی و اسمشون رو برات تکرار می کنم و شما با دقت به چشمها و دهان من نگاه می کنی...توی حرکت اما تنبلی... البته مواقعی که می خوایی بلندت کنیم از کمر با کمک دستها 10 20 سانتی بلند میشی ولی حالت نرمال ترجیح میدی روی تشک بتزیت ولو باشی و اسباب بازیهات بالای سرت باشند... تلاشی برای گرفتن اسباب بازی نداری.. کلا تنها چیزی که برای بازی دوست داری این هست که بالای سرت بنشینیم و حرف بزنیم.. عروسک هات اصلا جذبت نمی کنند..جدیدا به وسایل چراغ دار و صدا دار عکس العمل نشون میدی...دکترت برای ایینکه وزن بگیری شیر خشک تجویز کرد.. خخخخخخ نمی خوری که.. شیطون بلای من.. اول فکر کردم نوع شیر رو دوست نداری.. 4 نوع مختلف شیر عوض کردم.. حتی صبر کردم خیلی گرسنه بشی بعد شیر رو برات درست کردم.. ولی شما نمی خوری.. یکم با سر شیشه تووی دهانت بازی می کنی و بعد هم کلی صدا از خودت در میاری.. وقتایی که اصرار می کنم که بخوری به من می خندی که من نرم بشم و خودم بهت شیر بدم.. و اگر طول بکشه دیگه شروع به گریه می کنی و با دستت شیشه رو کنار میزنی... منم مجبور می شم خودم شیر بدم... آنچنان با اشتها شیر خودم رو می خوری و ول نمی کنی که نکنه دوباره شیشه در دهانت بگذارم ااز کجا این همه ادا رو یاد گرفتی خدا میدونه..خوابت داره منظم میشه معمولا دیگه 12 تا 1 می خوابی و 5 و 6 بیدار میشی یا خودم تو خواب بلندت می کنم و شیر میدم..بعد از اون می خوابی تا 9 صبح...بعد از اون بیدار میشی و بازی می خوایی.. ولی تو روز تند تند شیر می خوایی و انگار سیرت نمی کنه شیرم.. ولی شیر کمکی هم نمی خوری.. حالا آخر این ماه برم و ببینم دکتر چی می گه..از نظر من وزنت نرمال داره میره بالا.. ماهی یک کیلو داری وزن می گیری .. سوخت و ساز بدنت بالاست این کاملا مشخص هست و بیشتر وزن رو داری به قدت میدی والان که 3 ماه و نیمه هستی 67 سانت قدت هست که ظاهرا تو رنج قدی سنت بالاست.. ولی تپلی نیستی دیگه.. راستش بهتر... انشاالله به بابات رفته باشی و چاق نشی که هی بخواییم رژیم غذای برات بگیریم..خخخ خودم حسابی چاق شدم... دوباره بر گشتم بالای 100 تا میام یکم رعایت کنم دعوام می کنند که برای بچه باید بخوری و از این چیز ها.. در نتیجه دارم مثل خرس میشم.. خدا به دادم برسه برای کم کردن اینها...خوب یک سری تغییرات داره ایجاد میشه.. احتمال زیاد محل زندگیم داره عوض میشه.. همسری داره کارش رو عوض می کنه و اگر این اتفاق بیفته ما باید از اینجا بریم...تا قسمت چی باشه.. تا پیش نیاد حرفش رو نمی زنم. فقط میدونم از وقتی سام رو دارم کمی ترسو شدم و ریسک پذیر نیستم... دلم یه زندگی آروم و بدون دغدغه می خواد.. از اینجا رفتن یعنی از صفر شروع کردن و این الان بشدت به من استرس میده.. نمیدونم باید روی خودم مسلط بشم.. هنوز نتونستم با این همه احساسات ضد و نقیض کنار بیام.. هنوز بسیار حساسم و با هر تلنگری اشکهام جاری میشه... احساس تنهایی می کنم و سر کار نرفتنم خیلی داره اذیتم می کنه... احساس بی مصرف بودن می کنم.. البته انتخاب خودم بود و شک ندارم که باز هم همین کار رو می کردم اگر می خواستم تصمیم بگیرم... ولی برای من که از 18 سالگی کار کردم و اسقلال مالی داشتم خیییییییلی خییییلی سخته که به همسرم بگم پول بگذار توی خونه و یا به من پول بده فلان چیز رو بخرم.. خییلی یخته.. نمی دونم کسی میتونه من رو درک کنه یا نه... البته همسری بنده خدا کارت حقوقیش رو داده دست من.. ولی بازم سختمه.. توضیحش سخته برام. فقط هم مسیله مالیش نیست... احساس اینکه تو اجتماع مفید هستی با دو نفر آدم تعامل داری و بعد یکباره گوشه خونه تمام روز به کار های نوزادت می رسی و کسی برای صحبت نداری.. حرفی برای صحبت نداری... با احترام به همه خانهدار ها من کلا برای کار بیرون ساخته شدم..هنوز نتونستم کنار بیام با خودم.. دیگه فعلا برم که داری بیدار میشی.. دوستای گلم ببخشید منو زمان ندارم بهتون سر بزنم.. دلم خیلی تنگ شده از هیچ کس خبر ندارم میام بزودی می خونمتون