سیری بر آنچه گذشت
داشتم پست های گذشته رو از زمان شروع سیکل زیفت نگاه می کردم.یه نکته جالب که وجود داشت این بود که از بیان آرزو شروع شده بود و وسط درمان به خواهش و درخواست رسیده بود.هرچی دایره تنگ تر شده بهم التماس ناله و زاری من بیشتر شده.دست آخر هم که التماس تموم شده کار به تهدید کشیده پست روز ۱۷ عملا تهدید کردم نی نی هامو.دفعه بعد هم همینهه از این بیشتر نداریییییم یا همین پست امروزم,!!!
ما آدما موجودات پیچیده ی هستیم نه.تو موقعیت های مختلف چه عکس العمل های جالبی نشون می دیم. و هر نفر هم با نفر دیگه متفاوت هست. نوشتن آدما رو عاقل میکنه.این فرصت رو میده که هر زمان به عقب برگردی و از گذشته ات یاد بگیری.یک چیز هایی رو تو اون لحظه نمی فهمی بعد که مدتی می گذره و بعضا تاثیر عملت رو در گذشته روی حالت میبینی اون زمانه که گذشته ات آموزنده میشه ....خیلی قشنگه که فلاش بک بزنی و دوباره خودت رو مرور کنی.این برای فردا عاقل ترت می کنه!!!! گمونم. امشب فیلسوف شدم.ولی واقعا جالبه.تا حالا شده پست های قبلی تون رو بخونید و با مرورش احساس کنید عجب دیدی داشتم ؟!!!یا بگید عجب کاری کردما!!!!‘؟یا بگید حالا فهمیدم نتیجه این عملم یا حرفم این میشه,پس یادم باشه و ازش درس بگیرم؟؟؟؟!!!! یا یاد بگیرم.الزاما لازم نیست کاری که کردید بد بوده باشه شاید عملتون خوب بوده در گذشته و الان که نتیجه اش رو دیدید بعنوان یه تجربه مثبت بکارتون بیاد!!!! آخه ما آدما متاسفانه بدی و زشتی و ناراحتی و مشکلات رو بخاطر میسپاریم,یا بهتر بگم این چیزا اولین چیزی هست که به ذهن میمونه و به خاطر میاد. من زیاد اینکار رو می کنم.تقریبا هر شب کل روزم رو چیکارا کردم چیا گفتم با کیا گشتم همه چیزم رو مثل فیلم سینمایی مرور می کنم.اینم بخشی از شخصیتمه. اما مرور احساسات و فراز و نشیبها و عکس العمل هام وقتی نوشته شدند...باور کنید چیز دیگریه... در اون لحظه که می نویسی با تک تک سلول هات, کاملا تخلیه روحی میشی.حست کاملا ناب و مال همون لحظه هست.هیچ پردهای و هیچ هنجاری برای نوشتن یا ننوشتن کلمات برات وجود نداره. هیچ کس تورا در معذوریت قرار نمیده. پس بی پروا می نویسی و حقیقت می نویسی.عواطف و احساساتت عریان عریان رو کاغذ میاد.
برای همینه که وقتی بر می گردی و گذشته ات رو از روی کاغذ میخونی بهترین درسهای زندگیت رو می تونی به خودت بدی. گذشته چراغ راه آینده هست واقعا.......
نگفتم فیلسوف شدم امشب
امروز تمام وقت دراز کش بودم فقط برای خوردن دوباره بلند شدم و نشستم.لکه بینی نداشتم.طبیعتا چون تکون نخوردم ولی کمرم داره میشکنه.توپولی هم هستم بیشتر فشار میاد بهم. وای سرما خوردم در حد تیم ملی خودمو بستم به لیمو شیرین و مایعات وسوپ ,.......... همش تقصیر این آقای همسر هستش با هر عطسهای که می کنم تنم میلرزه که نی نی گلو اون تو در چه حاله .عسلکم مامانی رو محکم بچسب عزیزمممم مامانی بیصبرانه چشم انتظارته.ببخش که تهدیدت کردم از استیصال و درماندگی بود نفسم.آخه مامانی خیلی می خوادت تو یدونه من