سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

کودکانه

بیمه

1392/8/7 16:23
نویسنده : مامان آیدا
301 بازدید
اشتراک گذاری

از روز 5 پری باید سیپرو رو شروع می کردم.متفورمین  رو هم که 1 سالی هست دارم میخورم. یکمی معده ام به هم ریخته ولی خوب کاری نمیشه کرد.

هفته ای که گذشت روز 3 شنبه  به زور مرخصی گرفتم. همسرم گفته بود که بیمه اش از مدارک ایراد گرقته و خلاصه هیچی از هزینه ها رو نتونسته بود بگیره. این بود که من مدارک رو گرفتم که ببرم بیمه خودم ببینم میشه مبلغی از هزینه رو گرفت یا نه. 

بیمه نزدیک چهار راه ولیعصر بود.راستش من خیلی کم سوار تاکسی شدم و مسیر های تاکسی ها رو بلد نیستم. یه جورایی رفتن تا چهار راه ولیعصر برام هیجان انگیز بود.کلی کیف کردم  میدان انقلاب از تاکسی پیاده شدم و پیاده شروع کردم به رفتن. جالب بود نگاه کردن ویترین مغازه ها.انگار دفعه اولم بود!!!!!!!!!!!نیشخندالبته خیلی وقت بود که اینطوری بیرون نرفته بودم. از 3 سال پیش که برگشتم ایران بقدری درگیر کار و مشغله شده بودم که فرصتی برای این جور پرسه زدن دست نداده بود. شاید برای همین اینقدر برام جذاب بود!!!!

به هر ترتیب به بیمه رسیدم و کاملا نا امید از اینکه آیا بیمه وجهی به من میده توی نوبت نشستم.مردی که پشت باجه نشسته بود خیلی عبوس و بد اخلاق بود. با لبخند سلام کردم بهش که جوابش یه "اااام"زیر لبی بود.مدارک رو روز قبل مرتب کرده بودم و از همش هم کپی گرفته بودم که بهم ایراد نگیرن. مدارک رو که گرفت گل از گلش شکفت یه نگاهی بهم کرد و گفت همکار ماییی؟!! گفتم نه!!! چطور؟!! گفت خیلی مرتب اینا رو به تاریخ دادی دستم حدس زدم که تو اینکاری!!!!!!!! لبخند زدم که مرسی اگه تعریف کردی. بعد کارتمو نگاه کرد و گفت آهان بگو شما جزو از ما بهترون هستین.بی درددای جامعه!!!!!!!!!!!!! حالا منابرو خلاصه طرف قاطی بودسوال نفهمیدم بی درد بودن ما رو کجای کارت نوشته بودن. مثلا آدرس شرکت ما چون سعادت آباد بود ما بی درد حساب میشدیم؟!!! مدارک رو ازم گرفت و همون حالت اخمو گفت بشین صدات میکنم!!!!! 2 ساعت بعد صدام کرد.یه امضا برای بیمارستان لاپراسکوپیم باید می گرفتم. و دوباره مدارک رو بهش برگردوندم. دوباره گفت بشین!!! 2 ساعت بعد.....

ساعت 12 بود که دیدم از حال دارم میرم ،بهش گفتم اگر بیش تر از نیم ساعت باید بشینم برم و بیام .گفت کی گفت بشینیییییییی برو بعد از ظهر بیا طول میکشه کارتتتتتتتت. گمونم تو دلش داشت می گفت فکر کردی مرفه بی درد!!! حالتو می گیرم!!!! چون این دفعه داشت می خندید و اینو می گفت!!!

رفتم یه کیک و شیر خریدم و برگشتم. دیدم اینطوری نمیشه. چهره رئیسمو که بهش گفته بودم 2 ساعته بر می گردم تصور کردم. تنم لرزید!!!!!وقت تمام. همکارم هم  مدارکشو داده بود به من که براش پولشو بگیرم.که مدارک اونو هم ازم نگرفت و گفت به همکار پول همکار رو نمی دیم. زنگ زدم دفتر توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده. تقریبا 1 دقیقه از تماس تلفنی من به شرکت گذشت که یه دفعه یه آقایی از پشت باجه با عصبانیت اومد با مسئول باجه حرف زد بعد هم با همان لحن اسم من رو صدا زد.بسم الله !! چه خبره. رفتم دم باجه اون آقاهه که بعدا فهمیدم مدیر مالی بود یه مسئول باجه شروع کرد دعوا کردن  با صدا بلند. مدارک ایشون چه ایرادی داشته که هنوز رد نشده!! اون گفت داره بررسی اقلام میکنه!! اقای مدیر شروع کرد با لحن خیلی خشن بهش گفت از ساعت 8 تا حالا؟!! چرا حرف تو کله تو نمیره!! چند بار باید یه حرفو تو کلتون بکنم.چرا زبون نمی فهمین !! چرا مدارک همکارش رو تحویل نگرفتین>. چند بار باید بگم  با شرکت ها درست رفتار کنین.آبروی منو بردین... من هم با رنگ پریده همو نجا وایستاده بودم  بی خبر!!!.

آقاهه اینا رو گفت و رفت!!! اون پشت باجه ای هم مدارک منو تو پوشه گذاشت و به من گفت برو صندوق چکت رو بگیر.منم رفتم صندوق و خیلی شیک همه پول عمل و آزمایش ها و سونو هامو بهم داد!!! خیلی شیک!! بعد که بر گشتم شرکت فهمیدم بعد از تلفن من از شرکت به بیم زنگ زده بودن مستقیم به آقای مدیر مالی داش مشتی و گله کرده بودن که نماینده ما اونجاست چرا معطل شده؟!!! آقاهه هم که شرکت ما یه قرارداد تپل مپل بوده براش اومده و قاطی کرده!!!! 

اینجوری دیگه! آدمای مرفه بی درد این مدلی میشن!!!!نیشخندحالا پیدا کنید نقش من رو در قسمت مرفه بی دردش!!

شرکت که برگشتم کلی کار داشتم.روی میزم مثل یه کوه انبار شده بود. بدو بدو کارم رو انجام دادم. منشی اومد و گفت که برای دعای عرفه ساعت 3 میتونین برید.تا ساعت 4 بودم و بعد بدو بدو رفتم خونه مامان که کمکش کنم.چون 5 قرار بود راه بیفتیم به سمت شمال!!

از سفر به غیر از رفت و برگشتش که 12 ساعت توی ترافیک موندیم بقیه اش بی نظیر بود. هوای عالی،دریای آرام که کلی حرف میزد باهات. جاده  ای که رنگ پائیزی گرفته بود. خیلی خیلی خوش گذشت.هم من هم همسری خیلی به این تغییر روحیه احتیاج داشتیم.بخصوص که این قرص ها اثر خیلی بدی روی روحیه من گذاشته و کاملا این چند روزه گاز گرفتم همه رو!! از مامان و بابای مهربونم ممنون که ما رو به زور بردنننننننننننننننننننننننننننن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد