سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

کودکانه

کجاست عدالت بی مثالت؟!!

1392/8/7 16:23
نویسنده : مامان آیدا
263 بازدید
اشتراک گذاری

از دیشب تا حالا حسابی بهم ریختم.تمام طول دیشب خواب به چشمم نیومد. دلم بد جوری گرفته!!

ما دیروز خونه مامان بودیم سر شام اخبار یکی از این شبکه های ترک که مورد علاقه بابا هست رو داشتیم نگاه می کردیم.توی اخبار خبری بود که انگار آب سرد رو رو تن من ریخته بودن. خبر راجب یک زنی بود که نوزاد 2 ماهشو تو خونه گذاشته بود و با دوستاش 10 روز رفته بود مسافرت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!تعجب طفل معصوم هم از گرسنگی و بی تابی مرده بود. آخ بی انصاف چه جوری به تو بگیم مادر!! اصلا چه جوری اسم آدم رو روت بذاریم. تازه  وقتی از سفر برگشته بود دیده بود مرده برده بودش بیمارستان و پزشکا بهش گفته بودن 3 روز پیش مرده!!!و چون مشکوک شده بودن به پلیس زنگ زده بودن. طفلک معصوم حتی بعد از 2 ماه اسم هم براش انتخاب نکرده بود!!!! باورتون میشه!!! تمام تنم درد میکنه از دیشب تا بحال. همانطور که خبر داشت پخش می شد با خودم فکر کردم خداا گله نمی خوام بکنم اما یکی مثل من در آرزوی بوییدن فرشته نازنینش داره میسوزه.یکی مثل من داره به هر دری میزنه که صدای خنده عزیزش رو بشنوه!! یکی مثل کلی درد و رنج  و سوزن و آزمایشهای جور واجور رو تحمل میکنه که فقط یه لحظه روی ماهشو ببینه!!! بعد  به نام چه عدالتی به راحتی این فرشته کوچولو رو میزاری تو دامن چنین دیو صفتی که حیفه بهش بگی مادر!!!!

به این بگی مادر که من شرمم میاد بخوام اسم مادر رو روی خودم بگذارم و افتخار کنم به اینکه برای رسیدن به این عنوان دارم چه مصیبت ها می کشم.

خدا جون قربونت برم نه اینکه شک کنما فقط سوال برام پیش اومد؟!! چرا؟!!!اصلا به من هم نمیخوای بدی قبول!!! چرا به یکی مثل این  موجود ،تقدیر یه موجود بی پناه رو میسپاری؟!! خدااااااااااااا

دیشب همینطوری جلوی تلویزیون وسط شام زدم  زیر گریه!! حالا مگه بند میومد. همسرم هم دست انداخت دور گردنم که آرومم کنه.گمونم میدونست من دارم به چی فکر میکنم. اما تا بغلم کرد گریه بی صدام شد یه هق هق بلند.ناراحت  طفلکت بابا شکه شده بود که من چرا یهو قاطی کردم. بنده خدا نمی دونه که من تو چه حالی هستم. فقط همونطوری نشسته بود و هی دستمال کاغذی میداد دستم!!!

بعدشم که دیگه طبق معمول که هر وقت گریه می کنم و عصبی میشم  میگرن محترم عود میکنه و امونم رو میبره. بخاطر اثر بد مسکن ها مدتی هست که سعی می کنم مسکن نخورم.اینه که تا همین الان دارم میمیرم از درد.

درد سر رو میشه با دوا درمون کرد،درد دل رو چه کنم؟!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان سهند و سپهر
30 مهر 92 9:20
عزيزم ديروز وبت رو خوندم و امروزم اومدم بهت سر بزنم

در خصوص ميگرن يه مقاله اي خوندم

نبايد بذاري زياد عود كنه چون اثرات بعدي در آينده ميذاره روي مغز

توي روزنامه جام جام هفته پيش چنين مقاله اي نوشته بود.

برات دعا مي كنم خدا يكي دو تا از اون فرشته هاي نازنينشو برات بفرسته خانمي.

شاد و پيروز باشي

راستي اگر فشار به خودت بياري نميشه هااااااااا

هر زمان ريلكس شدي و بهش فكر نكردي خودش مياد توي شيكمت

بنابراين سعي كن خيلي شيك به زندگيت ادامه بدي و هيچ غمي بدلت راه ندي




ممنون مامانی سهند و سپهر.حق با شماست.یه وقتایی از دستم در میره دیگه.ولی کلا سعی می کنم با منطق احساساتم رو کنترل کنم که اینطوری قاطی نشه.اثر قرصایی که برای زیفت میخورم هم هست البته
.بهترینها رو برای خودت وپسرای گلت آرزو می کنم خانمی




نیلوفر
30 مهر 92 10:43
چه وحشتناککککککک خدایااااااااا


آیدا جون لینکت کردم عزیزم.


ممنون که بهم سر زدی نیلوفر جونم.خودت نمی دونی ولی من خیلی چیزا به خودت و نوشته هات مدیونم.برات بهترین ها رو آرزو می کنم عزیزم.
مژگان
30 مهر 92 14:22
آیدا جون این خبرت اشک منم درآورد
به نظر من نباید اسم آدم رو با این موجود بی عاطفه خراب کرد چه برسه به مادر!!!!!!!
آیاد جون من مطمئنم که به زوی فرشته کوچولو (یا فرشته کوچولوهاتو
) لمس مس کنی و خنده های قشنگشو می بینی
ازت می خوام تو هم با همین اطمینان منتظرش باشی
به امید شنیدن خبرهای خیلی خیلی شیرین


آآآآآممییییین.مرسی که هستی دوست خوبم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد