روزمرگی های من
دنیای این روز های من همچنان خالی اما شلوغ می گذره. بعد از اون همه بالا و پایین رفتن توی چند ماه گذشته، کمی آرامش لذت بخش ترین چیزیه که می تونم داشته باشم. البته آرامش مورد نظر من این روز ها تبدیل به نوعی بی تفاوتی شده که راستش خودم دوستش ندارم. انگار که می فهمم برای اینکه ذهنم رو آروم نگه دارم اصلا نباید خودم رو درگیر مسایل کنم. این مسئله باعث شده تا نسبت به هر انچه در اطراف می گذره کاملا لخت و بی حس عمل کنم. حتی دلم به کار هم نمی ره. اعداد و ارقام جلوی چشمام می رقصند و من فقط صفحات رو ورق می زنم که مبادا من رو هم به رقص در بیارن.!!
خواب شبم بشدت کم شده. کسی راه حلی براش داره؟!! دیگه دارم کلافه می شم از بی خوابی!! شبها زود به رختخواب میرم بلکه زود تر بخوابم ولی هیچ فرقی نمی کنه زود ترین زمانی که خواب به چشمانم میاد 3 صبح هست. تازه با کلی گوسفند شمردن و کتاب خوندن و صلوات فرستادن!!. صبح هم که 6 باید بلند شم که بیام سر کار. الان 2 هفته ای میشه که خوابم اینطوری شده و بسیار کم خوابی دارم.بنظرم سردرد هام هم از همین می تونه باشه!! هر روز به خودم می گم که امروز خسته ام میرم خونه و حتما می خوابم. ولی باز هم خواب از چشمام فراری شده.
دیروز بالاخره به پیشنهاد نیلوفر جون زنگ زدم به مطب دکتر عارفی!!! این دکتر ها چیکار می کنند واقعا؟!!! زود ترین زمانی که بهم داد برای 28 فروردین بود. تازه گفت نزدیک زمان باز تماس بگیرید شاید خانم دکتر بره سفر!!!! به هر حال من ظاهرا تا 28 فروردین باید بی خیال داشتن نی نی بشم. کاش می شد!!میرم پیش خانم دکتر هر چند تقریبا مطمئنم که او هم حرف بقیه رو تکرار می کنه ولی میرم که بعد ها به خودم خرده نگیرم چرا نرفتم؟!
از رحمتش که ناامید نیستم، می دونم اگر صلاح باشه بهم میده همانطور که این همه لطف و نعمت رو در حقم تمام کرده!!! فقط دیگه اصرار ندارم. شاید همسر راست میگه!! شاید باید هدف های زندگیمون رو روی چیز های دیگه ای بنا کنیم؟!! شاید اصلا من مادر خوبی نباشم. شاید نتونم مثل شما مامان های گل باشم. حتما نیستم که خدا صلاح نمی دونه. در هر صورت من راضیم به رضای او. امیدوارم آرزوم رو در دایره خواست خودش و به صلاح من قرار بده! خدا شکرت به آنچه که بر من ارزانی داشتی و برای آنچه که به خیر به من عطا ننمودی!!