هوای بارانی دلم
پاییز رو دوست دارم!! برای من پاییز با اولین بارونش میاد. بارون های پاییزی مصداق حال و هوای این روزای دل منه!! لحظه به لحظه رنگ عوض می کنه. یه حس مشتاق آمیخته با هزاران ابهام!! یه علامت سوال بزرگ روی همه گرگ و میش های دلم هست!! گاهی میخنده گاهی مثل همین بارون اشک میریزه.گاهی هیجان زده است گاهی آروم. گاهی عصبانیییی،گاهی......
امروز هوا بارونیه بارون رحمت خدا که همه بدی ها و کثیفی ها رو میشوره و با خودش می بره. بارون های دل منم گاهی همینطوره همه سختیها و فشار ها رو با خودش میشوره و می بره. ولی چشمام رو گریون می کنه!!. میدونید انگار توی خلسه بسر می برم. هیچ کدوم از حواسم کار نمی کنن. بی حس بی حس. دلم می خواست برم زیر بارون قدم بزنم. نفس بکشم. توی پارک بنشیم و به دور دست ها خیره بشم. دلم می خواست هیچ صدایی نباشه بجز یه لالایی آروم. دلم نوازشهای عاشقانه می خواد. به گمانم دلم هوایی شده. به گمونم دلم شاعر شده.!
توی دفترم نشستم. باید اینجا باشم ولی دلم نمی خواد. حال و هوای کار ندارم.به کوه کاغذ هایی که روی میزم هستند نگاه می کنم. یکی رو تو دستم می گیرم.نمی دونم چرا کلمات روش برام معنی خواصی نمیده!!! کلمات انگار با ریتم ملایم می رقصند. دلم هوایی شده نمی خواد بگذاره کار کنم.غمگین نیستم!! یه حس مبهم دارم. بعد از یه عصبانیت طوفانی که پشت سر گذاشتم الان انگار دلم تو کما بسر می بره.می خواد بخوابه. می خواد بخوابه که زود تر بگذره زمان. کاش با این حال، در زمان و مکان دیگه ای بودم. کاش میشد فرار کنم از اینجا.
صبح اولین دکا رو زدم. درمانگاه حاضر نشد بزنه ناچار رفتم نوید تا برام دستور تزریق رو بنویسه. بعد هم رفتم بیمارستان عرفان و با لاخره زدم دکا رو ولی فکر می کنم دیر زدم ساعت 9:30 شده بود. فردا زود تر می زنم. با متصدی درمانگاه یه بگو مگویی کردم و همون خیلی عصبانیم کرد. یک لحظه به خودم اومدم دیدم دارم داد و بیداد می کنم. من چه ام شده؟؟!! البته اون حقش بود.
توی دلم گفتم خانمههه آروم باش تو دیگه داری مامان میشی!! باید صبور باشی!! باید حواست باشه به خودت!!! دیگه این ماسک عصبانی رو باید دور بریزی. نی نی مامان عصبانی نمی خواد. کاش می تونستم بگم چه سریع دلم آروم گرفت. دلم هم مثل من خیلی می خواد بودنتو می بینی؟!! حواست هست مامانی چقدر بخاطرت رو خودش داره کار میکنه؟!! حواست هست دلش چه جوری داره برات می تپه؟!! حواست هست دلش از همه چیز دیگه می گذره؟!! حتی از بارون.که نکنه جسم ضعیف مامانت تاب نیاره و سرما بخوره. بلکه تو نخوای بیای . حواست هست همه چی برای آمدنت محیاست!!!.
دل مامان ،همونجا رو که خونه توئه حسابی داره خونه تکونی می کنه که وقتی اومدی دیگه فقط جای امن تو باشه. حواست هست؟!! گاهی می باره گاهی میخنده دل مامانی، که وقتی میایی همه چی مرتب و آماده باشده، همه چی رو داره تمیز می کنه. دل مامانی از 20 روز دیگه تا آخرین روز حیاطش، دیگه فقط خونه توست پاره تنم.هر رنگی که خواستی می تونی بزنی به دلم عزیزکم!!