خانه نشینی
درست بعد از نوشتن پست قبلی ,یک جلسه با مدیرم داشتم. کاری رو که تمام و کمال من انجام داده بودمش و کاملا در جریانش بودم,همکارم رو چون آقا بود برد توی جلسه,بنده خدا همکارم که اصلا نمی دونست چه خبره هی می اومد بیرون و از من می پرسید که فلان موضوع جریانش چیه.. بعد هم در نهایت جلسه خوب پیش نرفت و افتاد به زمان دیگه ای. مدیرم هم من رو دعوا کرد که چرا همکارم رو خوب توجیه نکردم ...فکرش رو بکنید چه مدیر روشنی دارم من.... همان موقع ها بود که احساس کردم باز سر و کله لکه های قهوه ای پیدا شده.... این بود ک دیگه اصلا صبر نکردم و بدون اینکه به مدیرم بگم اومدم بیرون...مستقیم رفتم بیمارستان ...دستیار دکتر اونجا بود تا منو دید که رنگم مثل گچ سفید شده منو برد تو اتاق دکتر که خالی بود و خوابوند روی تخت.. خیلی اعصابم خورد بود احساس کردم دارم از دستش می دم.... بعد که کمی آروم شدم با تماس با دکتر دارو هام رو زیاد کرد,فعلا تا آخر هفته رو برام مرخصی نوشته... از دیروز که اومدم خونه کاملا آرومم و دیگه خونریزی نداشتم.. سعی کردم استراحت کنم کامل... حالا تا شنبه وقت دارم کمی آرامش داشته باشم. فعلا تصمیم دارم که شنبه استعفامو بدم قبل از اینکه برای همیشه پشیمان بشم..فعلا خانه نشین شدم...راستش خیلی الان آرومم...دوستای مهربونم برام دعا کنین خیلی به دعاتون احتیاج دارم