سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

کودکانه

مادرانه

1393/4/28 19:04
نویسنده : مامان آیدا
440 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جان مادر, سلام عزیزی که بودنم به بودنت بند است...سلام نازنین فرشته ای که در درونم آرام گرفته ای.. سلام معجزه کوچولوی من.. چقدر روز ها بود که آرزو داشتم برای وجودت بنویسم.چقدر روز هایی که آرزویم شده بود چشم هایم را باز کنم و یادم بیاید که بجای هر چیز تو را دارم..  چقدر روز هایی که چشم انتظار دلم شکسته بود..چقدر روز هایی که پر بود از نا امیدی نداشتنت...

آن روز ها الان دیگر رفته اند.آن روز ها را گوشه ای از قلبم فقط بپاس اینکه از یادم نرود چقدر درد کشیدم توی صندوقچه خاطراتم نگاه داشته ام.....این روز ها اما, حال غریبی دارم..اینروز ها که همه عادت های روزانه ام بخاطر تو عوض شده...پر از حس شادی ام.. پر از امید.. می دانم که هستی...هر روز که چشمانم را باز می کنم,یادم می افتد که چه جواهر با ارزشی را حمل می کنم... قدم هایم دیگر تند تند نیست..آرام قدم بر می دارم ,نکند خاطرت آزرده شود...از پنجره که به بیرون نگاه می کنم,دلم پر می زند برای آن همه کار,آنهمه انرژی,آن همه آدم...اما آرام می نشینم روی صندلیدستم را روی شکم می گذارم و آن دلتنگی ها را از خاطرم می برم... همه وجودم می شود تو..می شود عشق... با تو حرف می زنم با تویی که نمی دانم چگونه ای.. حالت خوب است؟!!قلبت می تپد؟!!! جایت راحت است؟!! اگر خوب نباشی از کجا بفهمم؟!!! اگر آنچه را می خواهی ندانم و نرسانم چکنم؟!!!   

خدا هم اینجاست عزیز جانم... دستهایش را دورمان حلقه کرده و برایم..برایمان لالایی می خواند...آنقدر نزدیک است که صدایش از درونم به صبر می خواندم....  او می گوید حالت خوب است... او می گوید که تو را در آغوش گرفته و برایت  لالایی خوانده... او می گوید که مراقبت است....منم حالم خوب می شود....

دیروز به خدا می گفتم کاش من هم ویار داشتم... کاش هر روز صبح حالم بد می شد.کاش نفسم تنگ می شد... کاش سر گیجه داشتم. اگر اینها را داشتم می فهمیدم که کودکم در من هست... دارد تغییر می کند.. دارد رشد می کند... اما الان روز هایم در انتظار ولی امیدوار می گذرد و نمی دانم چرا  با هم فرق ندارند... می دانم که هستی ...هر روز که هیچ لکه نحسی ندارم می دانم که تو هنووووز هستی و حالت خوب خوب است... ولی کاش احساست می کردم...توی حس گنگی معلق مانده ام.... همه می گویند پس چرا داری وزن کم می کنی جای اینکه شکمت جلو بیاید... هیچ چیزم شبیه حامله ها نیست که نیست.... ترشی دوست ندارم.. شیرینی هم دوست ندارم... تنها چیزی که می شود گفت ویار... گوشت زیادی است که میلم می کشد به آن...

دلم خوش است اما که هر آنچه تو لازم داری بدون ترس ار تهوع و حال بد برایت فرآهم خواهم کرد..کاش زودتر بزرگ شوی تا حداقل با لمس برآمدگی ات  حس مادری ام بیشتر شود... تا ملاقات بعدی ما باید صبر کنم .آن هم یک ماه....... روز ها هم که نمی گذرند انگار..... چقدر فاصله صبح تا شب زیاد شده جدیدا... چقدر من بی تابم تا تو را حس کنم .... نمی شود زودتر بزرگ شوی.. نمی شود یکدفعه ۴ ماه,۵ ماهه شوی.... کاش میشد اگر می شد..... آنوقت دیگر وقتی دستم را روی دلم می گذاشتم مطمئن میشدم که هستی و خوب هستی..... 

گاهی شبها که بیدارم می کنی از گرسنگی و یا برای تنگی جایت,لبخند به لب می آورم که این یعنی هستی... یا گاهی که بدون هیچ خستگی بدن درد بسراغم می آید و در کمال ناباوری ساعت ها می خوابم و خواب هم می بینم..شاد می شوم که تو هستی که محال بود آیدا خواب شبش از ۳ ساعت بیشتر شود چه رسد  به کل روز خوابیدن...گاهی که از گرمای درونم پارچ پارچ آب یخ می خورم و باز گرمم است..خوشحال میشوم که تو هستی و داری برای بودن تلاش می کنی....این گاه هاست که پر از شادی و امید می شوم...

اینجا ده ها قلب عاشق منتظرت هستند, چقدر پدر بودن به او می آید...بیایی خواهی دید برایت چه ها خواهد کرد مرد زندگیم..که از همین الان تمام فکر و عملش شده تامین راحتی تو.... همه مرد های زندگیم بی تابند که تو بیایی پدر بزرگت از خوشحالی گریه کرد و آن یکی هم هر لحظه دارد برایت برنامه ریزی می کند که چه کنند و چه کنند. دست خودش نیست مادرت هم به او رفته.. برای هر چیز برنامه ریزی می کند.... غیر از آمدن تو..که زیبا ترین بی برنامگی زندگیم هستی...همه مادر هایت هیجان زده اند. هر کدام نصیحتی می کند و برایم چیزی تهیه می کند .... می گویند بدنم ضعیف است و هر شیره انگور تا مغز استخوان را بزور به من می خورانند که تو خوب باشی..... همه عاشقت هستند اینجا.. بی صبرانه برای با تو بودن نقشه ها می کشند.... این همه عشق منتظر قدم های کوچولوی توست.....الهی سالم باشی و سالم بمانی...و زودتر وجودت را به من نشان دهییی که دارم می سوزم از بی خبری..

هر روز سجده شکر بجا می آورم برای داشتن تو معجزه زندگیم ,,,که یادم نمی رود چه ها کشیده ام برای بودنت و یادم نخواهد رفت چه کرد خدای مهربان و رئوفم.... این شبها برای دل های منتظرتان دعا کردم,,,برای محیا ها که گوشهایشان آرزوی شنیدن صدای قلب فزندشان را دارد دعا کردم... برای همه مادرانی که چشم انتظار فرزندشان هستند دعا کردم.. برای مادران اضطراب عاجزانه دعا کردم.  برای همه آرزو کردم..... برایم دعا کنید ....برایم دعا کنید. این شبها,یکسال آینده شما را می نویسند و توی پرونده تان می گذارند.. برایمان زیاد دعا کنید

پسندها (6)

نظرات (10)

مامان سهند و سپهر
28 تیر 93 21:22
Hesse toopie. Negaranihat malmoose baram. Tabeieeeee azizakam
مامان آیدا
پاسخ
خیییلیی حس عجیبیه خوشحالم که بالاخره خدا اجازه داد اینها رو تجربه کنم
marzi
28 تیر 93 23:02
خدا حفظش کنه برات.
مامان آیدا
پاسخ
مرضیه جون الهی همین روز ها خبر بارداریت رو بخونم توی وبلاگت میدونم همین روز هاست..
niloofar
28 تیر 93 23:49
خیلیییییییییییی قشنگ نوشتی آیدا جون. خیلیییییییییییی انشااله به زودی شکمت هم قلمبه میشه تکونهای نینی رو هم حس میکنی عزیزمممم. این روزها یه کمی برات سخت میگذره ولی در عوض روزهای آخرت میافته به زمستون تو خنکی هوا و روزهای کوتاه که زودی میگذره و تو رو به نینی نازنینت میرسونه
مامان آیدا
پاسخ
وایییی ایشاالله..خیلی منتظر اون روز هام...
مامانِ عسل
29 تیر 93 0:20
این فسقلی هنوز نیومده چقدر عاشق و دلباخته داره چقدر مامان آیدا بهت میاد... مبارکت باشه
مامان آیدا
پاسخ
کل فامیل منتظرند که نی نی آیدا بدنیا بیاد.. نوه اول مردی میشه که کل فامیل عاشقشن و حرف روی حرفش نمی زنند.. اینه که الان همه چشمشون به منه همه هم میگن پسر پسر
آدی
29 تیر 93 0:48
نگرانی هات رو درک میکنم. منم مثل تو بودم ... نه ویاری نه چیزی!!!! نگران نباش. جوجه هست و جاش هم محکمه. زودی بزرگ میشه و چنان لگد های میزنه که برق از سرت میپره. این نگرانی ها ادامه داره. مثلا خود من!!! یه روز میگم واااای چرا کم داره تکون میخوره. یه بار مثل الان از حرکات زیادش میترسم و نگران میشم که واااای چرا انقدر داره تکون میخوره. نگرانی رو بزار کنار و لذت ببر
مامان آیدا
پاسخ
راست میگی آدی جان...نگرانی بخشی از مادره نه.... حتی به دنیا هم بیاد باز هم نگرانی چرا گریه میکنه.. چرا شیر کم می خوره.. چرا پی پی نمی کنه....
مامان مژگان
29 تیر 93 9:07
عزیز دلم چقدر شنیدن این حرفا شیرینه آیدا جونم این نگرانی طبیعیه ، منم کلی استرس داشتم تو بارداریم، سعی کن خودت رو با چیزای دیگه سرگرم کنی که به این جور چیزا فکر نکنی آخ که چقدر پدر بزرگ مادر بزرگا ذوق می کنن از دیدن نوشون، وقتی از الان برای دیدن این کوچولوی نازنین لحظه شماری می کنن ببین وقتی به دنیا بیاد چکار کنن اونوقت کار و زنگیتون می شه رفتن خونه بابا بزرگ مامان بزرگاااا تازه این فسقلی یه خاله خیلی نازنین هم داره، نی نی اا عاشق خاله هاشونن راستی تو این دوران همه چیز طبیعیه، خواب زیاد، وزن کم کردن تو اول بارداری، اشتهای زیاد، در ضمن همه ویار ندارن آیدا جونم واین امتیاز خیلی خوبیه که ویار نداری عزیزم، سعی کن همه چیز بخوری، بخصوص میوه های این فصل رو، راستی خیلیییییییییییی آب بخور، خیلی از کوچولوت در مقابل اشعه های مضر محافظت می کنه، و باعث می شه مایع امونیاتیش همیشه تمیز و فرش باشه راستی قرص آهنت رو شروع کردی؟ تا جائیکه یادمه همه تا 3 ماهگی باید بخورن، البته من الانم دارم می خورم، چون کم خونی داشتم آزمایش تیروئید هم حتما دادی دیگه؟ مامان آیدای عزیزم مراقب خودت و کنجد عزیزمون باش
مامان آیدا
پاسخ
میدونم طبیعیه مژگن جونم.فقط دلم می خواست حسی داشته باشم ازش...همه اینهایی که میگی روهم دارم انجاممیدم ولی قرص آهن رو جواب آزمایشم بیاد بعد میده.. معمولا از ۳ ماهگی به بعد باید خورده بشه..
مهتاب
29 تیر 93 10:43
خوش به حال نی نی ایدا که اینقدر مامانش براش خوب می نویسه.... پر از عشق و احساس.... من که برای پسرم همیشه با عصبانیت مینویسم و استرس و دلهره هام را تو نوشته هام براش جا میذارم.... انشالله خیلی زود این روزها برات بگذره و بعد با لگدهاش بهت بگه که حالش خوبه...
مامان آیدا
پاسخ
آخ که خاله قربونش بشه گل پسری رو.... ایشالله سر وقت و تپل مپل میاد تو بغلت عزیزم
فافا
29 تیر 93 10:58
عزیزم نگرانی رو بریز دور و لذت مادری رو حس کن . اتفاقا خیلی ها دوست دارن ویار نداشته باشن . خدا انشالله نی نی ات رو سفت و سخت مواظبت کنه ....
مامان آیدا
پاسخ
منم خوشحالم از اینکه مشکلی ندارم ,نگرانی هم خوب نمیشهخوب دیگه
marzi
29 تیر 93 14:13
آیدا جون تا جواب آزمایش نیاد من اجازه اقدام ندارم. الآن هم پری هستم. برام دعا کن جواب آزم خوب باشه.
مامان آیدا
پاسخ
انشاالله زود میاد و جواب هم عالیه...توکل بخدا آنچان برات زمانبندی می کنه که....
مامان فرخنده
30 تیر 93 8:08
ماماني خيلي خيلي قشنگ نوشتي خداروشكر كه اين روزها شاد هستي وداري لحظه هاي ناب مادري را تجربه ميكني من هم براي همه منتظرها دعا ميكنم تو هم دعا كن
مامان آیدا
پاسخ
مرسی مامان فرخنده جون...من هیچ وقتاز ذهنم دور نمیشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد