تو خوب باش ,من نباشم
معجزه قشنگم حالت خوب است؟!!! این چند وقت همه فکرم تو هستی..که باشی و خوب باشی و سالم باشی...دیروز جواب آزمایشم رو بردم که دکتر ببینه...گفته بود۴ شهریور ولی دلم راضی نشد..با اندک سوادی که داشتم از آزمایشم فهمیدم که هنوز عفونت دارم.وقند م هم از نرمال کمی بالاتره... فکر کردم نکنه اینها تا ۴ شهریور تو رو اذیت کنند. برای همین رفتم دکتر ...از ۸ تا ۱۱ اونجا نشستم تا پرستار آز رو برد تو...حدسم درست بود...باز سفکسان برام نوشت و بلافاصله به دکتر غدد معرفیم کرد.....
امروز پیش دکتر غدد بودم... یه داروی موقت برای کنترل تیروئید نوشته که گفت بسرعت قطع میشه. ولی اون چیزی رو که من رو نگران کرده قندمه..میدونم که برات خیلی ضرر داره و حتی ممکنه باعث سقط بشه... من اصلا شیرینی نمی خورم که!!!!!! به هر ترتیب دکتر خیلی منو ترسوند... یه دستگاه چک قند خون برام نوشت و قرار شد تو دو هفته آینده هر روز تو چهار مقطعبا دستگاه قندم رو اندازه بگیرم.....به دکتر تغذیه هم معرفی کرد...... که باید تحت نظر باشم.....گمانم این ۶ ماه و نیم آینده روز های سختی در پیش دارم... از طرفی چون استراحتم,این قند خونم رو تشدید می کنه... حضور این دستگاه تو خونه اذیتم می کنه... راستش خاطرات بدی رو از پدربزرگم برام زنده می کنه....از طرفی منو نگران سلامتت می کنه... من که هنوز هیچ حسی از بودن تو ندارم و مرتب منتظرم ...هر روز جلوی آینه اندامم رو کنکاش می کنم شاید اثری از تو پیدا کنم.. فقط می دونم که هنوز هستی...اما این قند و بقیه چیز ها نگرانم میکنه..که سالمی..حالت خوبه...بدن من خوب از تو پذیرایی می کنه...خیلی نگرانت شدم میدونی.....دو هفته تا دیدارمون مونده.... و خدا میدونه از دیروز چه بی تاب ترم برای دیدنت.. برای این که یکی بگه تو حالت خوبه... برای اینکه صدای قلبت بشه آرامش قلبم....برای اینکه یکی بهم اطمینان بده مشکلی نداری و جات راحته...خدا این دو هفته رو زود بگذرون...تا امروز فقط یه علامت سوال بزرگ توی سرم بود ولی امروز یک عالمه دلنگرانی برای سلامتیت دارم....نیاز دارم یکی بهم بگه تو خوبی و این حرف هایی که دکتر میگه هیچ کدوم برای تو اتفاق نخواهد افتاد.... معجزه زندگیم هستی....همینطوری برام بمون.... لطفا خوب باش...تو خوب باش من هر کاری می کنم برایت..۹ ماه فقط کلم و کدوی آبپز می خورم....تو فقط خوب و سالم باش و برایم همیشه بمان....