روز های انتظار دیدنت
این روز ها که خانه نشین شده ام ,فقط شوق بودن تو رخوت و کسالت رو از من دور می کنه... صبح به صبح که از خواب بیدار می شم با یه س نا آشنا دست روی دلم که کم کم داره حضورترو برام شفاف می کنه می گذارم و کلی آرزوهای قشنگ به ذهنم میاد.... همسر رو که بدرقه می کنم منم بیرون میرم و یک ساعت آرام آرام راه میرم.... از هفته پیش که دکتر تغذیه دستورات غذایی رو برام نوشته قند خونم رو تونستم کنترل کنم و پیاده روی هر صبح هم به همین خاطر و برای سلامت توئه...حالا که قند کمی کنترل شده و البته لب مرز هست تا دیدار بعدی با دکتر غدد کمی آرامش بیشتر دارم..و دارماز حضور تو لذت می برم.. هنوز گاهی یک علامت سوال بزرگی برام اما کم کم دارم وجودت رو توی وجودم باور می کنم...نگرانی هر چند کم رنگ شده ولی انگار جزئی از وجودمه..مرتب با خودم فکر می کنم کاش این دوشنبه از راه برسه و بهترین حرف ها رو در مورد سلامتیت بشنوم.... اعتراف می کنم که هیجان و نگرانی تا دوشنبه با منه.... کاش دوشنبه خوبی باشه و صدای اون قلب زندگی بخشت آرامش قلبم رو به من بر گردونه....
اما این روز ها غیر از تو چیز های هیجان انگیز دیگه ای هم تو زندگیم وجود داره....مثل عقد خواهر کوچولوم..هر چند احساس خوبی نسبت به تازه داماد ندارم..ولی آرزو می کنم که احساسم اشتباه باشه,وقتی خوشحالی خواهرم رو می بینم برام دیگه فرق نداره که از داماد خوشم میاد یانه....فردا عقد خواهرمه توی این هفته کلی کار کردیم... رفتیمبراش مبلمان خریدیم...خانه جدیدشون رو کمی مرتب کردیمکه خانواده داماد فردا احتمالا میان که ببیند....خلاصه خیلی درگیر بودم...من و شما هم کمک کردیم تا اونجا که میشد.. البته مامانم هم دیگه بیشتر کار ها رو خودش انجام میده ولی میدونی کوچولوی نازم..حضور مامان آیدات تو همه چیز لازمه....انگار من نباشم دنیا متوقف میشه تو خانواده ما... اینه که هر چند کم رنگ و گاهی نشسته توی ماشین و از راه دور ولی به هر حال همه جا همراهشون رفتم و کلی هم حرص خوردم..خخخ...برای همین هم با داماد مشکل دارم من الان....البته این واقعیت که داماد یک خردادی تمام عیاره و من خصومت دیرینهای با خردادی ها دارم و رفتارشون درست روی اعصاب منه ,بخصو پسر هاش نباید فراموش بشههه.. بهر حال آرزوم اینه که خوشبخت و شاد باشند...
این هفته که گذشت امتحان زبان رو هم دادیم جمیعا.. یعنی من و خاله هانیه و بابایی و داماد... البته بگم این سه تا الان ۳ ماهه دارند کلاس خصوصی میرند و مرتب تمرین داشتند ولی من چون باید تو رختخواب می بودم و مدت زیاد نمی تونستم بشینم حتی یک ذره هم تمرین نداشتم...زبانم خوب بود ولی به هر حال ۵ ۴ سالی هست که حرف نزدم..حالا امتحان رو دادیم نتیجه اش آخر هفته دیگه معلوم میشه..آخ بزنه و من نمرهام بیشتر بشهههه....
خبرخلاصه اینکه خوشحالم که این هفته ها داره زود می گذره....خیلی منتظر دوشنبه ام....راستی دیشب من و خاهر شوهر با هم خواب دیدیم که تو یه پسر سفید و تپلی هستی.... تو خواب سام صدات کردم.... این اسم البته تو ذهنم بود و شاید برای همین بنظرم خیلی بی راه نیومد.... اینه که اگر پسر باشی تو سام من می شی.. حس خیلی قوی از پسر بودنت دارم..ضمن اینکه سونو گرافی سنتی هم از علائمت میگه پسری... واقعا فرق نمی کنه گل پسر باشی یا نازنین دختر..واقعا سلامتیت برام مهمترینه...راستش قبلا ها همیشه به دلشتن دختر فکر می کردم و دوست داشتم دختر داشته باشم..ولی از وقتی تو رو دارم تقریبا همه حس هام میگن پسری.. اما اسم دختر هم فعلا دو تا توی ذهنم هست...جانان... و یا سلینا......دختر باشی احتمال زیاد جانان من میشی و برای پسر هم سام و دانیال... خیلی هیجان دارم که دوشنبه بیاد .....خدا جون هودت حافظ فرشته ام باش..خواهش می کنم خبر سلامتیش رو بهم بده تا من کمی آرامش پیدا کنم... راستی دوشنبه با دکتر همکاری کن تا من بفهمم شما از چه جنسی از فرشته های خدا هستیی...