سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

کودکانه

سونوی غربالگری هفته ۱۲

1393/5/20 23:48
نویسنده : مامان آیدا
639 بازدید
اشتراک گذاری

 راستش  اونقدر خسته ام که توان نوشتن ندارم. این پست رو بعدا با ذهن و جسم آزاد کامل می کنم فقط اومدم بگم..بقول همسر جان بچه ای که تو سه ماهگی ۷۰%پسر شده ,تو چهار ماهگی مردی  میشه واسه خودش.....قلب

خودم خیلی خوب نیستم ولی گل پسرم در سلامت کامل تو دلم که الان از درد داره می ترکه آروم خوابیده... زودی میام براتون تعریف می کنم..ماچ

...........

خب یکم حالم بهتره الان.... عرض کنم که  دیروز صبح  زود دم آزمایشگاه بودم...چون گفته بودند که خیلی معطلی داره منم برای خدم نون و پنیر و میوه برده بودم...انگار رفته بودم پیک نیک... کارهای اولیه که انجام شد خون و فشار و قد و وزن رو اندازه گرفتند و رفتیم برای سونو..... از ساعت ۸ تا ۱۲ منتظر بودم که سونو بگیرند.. خیلی عجیب غریب سونو هر کس طول می کشید...... خلاصه رفتم داخل و خانمی که سو نو رو انجام میداد یکدفعهگفت مثانه ات خالیه که.... منم که ۴ ساعت نشسته بودم گفتم کسی نگفت باید پر باشه ضمن اینکه ۴ ساعت منتظر بودم مگه میشه بشینم ببینم کی شما صدام می کنی.... با این وجود بعدش گفتم پس بگذارید برم آب بخورمو بشینم تا پر بشه.... اونم که خسته شده بود انگار گفت نمی خواد بخواب ببینم می گذاره بگیرمش یا نه.... وای چشمتون روز بد نبینه زنیکه اونقدر زیر سشکمم رو محکم فشار میداد که نفسم بند اومده بود... دیگه وسط هاش طاقتنیاوردم و گفتم دردم میاد بگذار برم مثانه رو پرکنم  اینقدر مجبور نباشی فشار بدی..اونم  نامردی نکرد فشار بیشتر داد...و گفت نمی خواد..چقدر نازک نارنجی هستی,یکم تحمل کن الان تمام میشه....  خییییلییی اذیت شدم .... بعد که تمام شد تازه درد هام شروع شد... ولی دیگهگفتم اینها دکترن بالاخره می فهمند که دارند چکار می کنند.. رفتم تو اتاق سونو دوم که تشخیص جنسیت و دابل چک کار اولی رو می کرد... خودم که نمی دیدم فقط دلم درد می کرد.. تا دکتر اومدبالای سرم یکدفعه گفت چرا اینقدر پوست شکمت قرمزه.. طبیعیه..... بعد دست زد به زیر دلم جیغم دراومد.. منمگفتم که سونو اتاق قبل پیدا نمی کرد و کلی فشار داد... دیگه دکتره رفت اون یکی رو آورد و جلوی من کلی دعواش کرد که چرا اینکار رو کرده..ولی به هر حال دردی از من دوا نمی شد که تمام دیشب از درد نتونستم بخوابم... خیلی درد داشتم...حالا خدا رو شکر بچه مشکلی براش پیش نیومده بود و دکتر دوم چک کرد که آسیب ندیده باشه...ولی خودم خیییلی اذیت شدم..هنوزم موقع راه رفتن و پاشدن خیلی درد دارم... امروزم همسری بهم گفت که زیر شکمت گله گله کبود شده...   دیگه خلاصه دقت کنین مامان ها این دکتر ها بعضی هاشون وجدان ندارند واقعا عین خیالشون نیست..انگار نه انگاریه انسان زیر دستشونه..... واقعا خیلی بی وجدانن بعضی ها...

با این وجود صدای قلب نفسم و شنیدن خبر سلامتیش که خیلی نگرانش بودم, بزرگترین هدیه ای بود که خدای مهربونم بهم داد.. وای عزیزم شما یه پسر کوچولو  و شیطونی که دائم اون تو وول می خوردی و نمی گذاشتی دکتر روی ماهت رو ببینه.... همش پشتت رو می کردی و دکتر هم منو مجبور می کرد سرفه کنم تا تو روت رو به سمت  دستگا کنی ولی فقط چند ثانیه بر می گشتی و دوباره روت رو بر می گردوندی.. خلاصه با دکتر دست به یکی کردی و پوستمو کندین..... فدای یه تار مو هات..... تو سالم باش من هر دردی رو حاضرم بکشممم.....فدای اون دست و پاهای کوچولوت که دائم تکان می خوردن.. خدا جون تا ابد برای اینمعجزه قشنگ و این شادی ای که به زندگی من بر گردوندی سپاسگزارتم..... 

پسندها (2)

نظرات (16)

سودابه
21 مرداد 93 0:06
اى جانم پس کاکل زرى دارى حالا اينقد بگو تا چشم بخورى و درگير ويار بشى بابا بده اين شومبول طلا اذيتت نميکنه ! ايشالا دردهاتم خوب ميشه مواظب خودتون باش
مامان آیدا
پاسخ
از دست تو....نه واقعا خدا رو شکر می کنم
marzi
21 مرداد 93 0:24
مبارکه مبارکه. نی نی مون پسره. خداروشکر. ایشاالله سلامت هم هست. خدا این مرد رو و بابای مهربونشو برات نگه داره.
مامان آیدا
پاسخ
مرسی مرضیه جون....الهی آمین......
رعنا
21 مرداد 93 1:06
سلام آیدا جون خدارو شکر نی نیت سالمه و جنسیتشو فهمیدی و خیالت راحت شد منکه دیروز به اصرار همسر جون رفتم سونو با اینکه نزدیک 15هفتم بود تشخیص نداد حالا شنبه پیش دکتره خودم میرم ببینم بلخره این فسقلی چیه،،،،،، خیلی خوشحال شدم مواظبه گل پسرت باش
مامان آیدا
پاسخ
باید بری یک جای خیلی خوب... ایشاالله که جنسیت فرشته شما هم زودی معلوم بشه..رعنا جون وبلاگ نداری؟!!!
مژگان
21 مرداد 93 8:22
الهی من فدای این گل پسری بشم که 70 درصد پسر شده خدا رو شکر که سالم و سلامته نگران این دردا هم نباش ، به مرور بهتر می شن
مامان آیدا
پاسخ
خدا نکنه خاله مژگان رهام همبازی داره حالا و یکم خیالم راحت شد.. درد دیشبم هم میام برات تعریف می کنم بزودی
فافا
21 مرداد 93 11:08
آیدا جون خیلی خوشحالم کردییییییییییییییییییییی. گل پسره ماشالله تاج سره ماشالله از همه چی باخبرا چش نخوره ایشالله.
مامان آیدا
پاسخ
ایشاالله همین روز ها برای شما بخونم این شعر رو
مهتاب
21 مرداد 93 14:40
به به مبارکه پسرم یه همبازی پیدا کرد خدا را شکر که همه چی خوب بود و گل پسری صحیح و سالمه از الانم معلومه چه پسر خوبیه .... بازم تبریک
مامان آیدا
پاسخ
عزیزممممم مهتاب جونم خوش بحالت تا یکی دو ماه دیگه گل پسری میاد در آغوشت...من موندم ۶ ماه ...خیلی دیر می گذرهاصلانمیگذره که..
رعنا
21 مرداد 93 14:53
نه آیدا جون من وبلاگی ندارم آخه نمیتونم مثه شما زیبا بنویسم واسه همین وبلاگ نداشته باشم بهتره چون میترسم بعدا فسقلی بهم بخنده بگه عجب مادری دارم مننننن
مامان آیدا
پاسخ
عزیزم لازم نیست زیبا بنویسی همین که خاطرات کودکیش رو برایش حفظ می کنی بعد ها براش خیلی با ارزش میشه... ضمن اینکه می خونه و می فهمه کهچقدر براش زحمت کشیدی و چقدر عاشقانه دوستش داری... وبلاگ هم نخواستی حتما جایی براش بنویس برای هر دو تون خیلی شیرین خواهد بود
مژگان
21 مرداد 93 15:25
وااای عجب آدمایی پیدا می شن اااااااااا نمی فهمن که شکم یه خانم باردار رو نباید فشار داد؟!!!!! الهی بمیرم شکمت رو کبود کرده هنوزم تو شوکم که چرااااااا انقدر فشار داده که کبود شده !!!!! حالا خوبه پسر گلمون پسر مقاومیه و تحمل کرده من موندم که خودت چقدر مقاومی که تحمل کردی!!!! خدا رو شکر که به خیر گذشته وای آیدا باز یاد اون روز خودم افتادم و یاد انتظارام، ذوق کردنام از شنیدن صدای قلبش، دیدن دست و پاهای کوچولوش تو دوره بارداریم هر سری صدای قلبشو می شنیدم اشکم در می یومد از ذوق خیلییی با حاله، لذت ببر از این روزات آیدا جونم
مامان آیدا
پاسخ
ل چی بگم مژگان جون خیلی اذیت شدم هنوزم درد دارم.... وای واقعا حس های جدید و تجربه های خاصیه این روز های من.. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که بهم اجازه تجربه این روز ها رو داد
مامان فرخنده
21 مرداد 93 15:45
مباركه عزيزززززززززم پس براي خودش يه مرد كوچك است قربونش بشم من خداروشكر كه سالم وسلامته توهم اميدوارم دردهات كمتر بشه ولي همينه ديگه بيخود نيست كه بهشت زير پاي مادران است زير پاي باباها كه نيست براي همين دردهاست
مامان آیدا
پاسخ
خدا نکنه مامان فرخنده مهربونم فعلا که داریم تیکه تیکه بهشت می خریم
سودابه
21 مرداد 93 20:19
زنيکه ....... بوق حيف که نميتونم ليچار بارش کنم آخه واسه نى نى بد آموزى داره واقعا که ايشالا خوب ميشى عزيزم خدا رو شکر که گل پسرت سالمه مبارکه ديدارتون . گل پسرمون نجيبه واسه همين همش پشت ميکرده که نامحرم نبينتش
مامان آیدا
پاسخ
خون خودت رو کثیف نکن خواهریولی واقعا..من هنوز درد دارم وای همین روز ها من بیام اینا رو برات بنویسم
فافا
22 مرداد 93 10:14
آیدا جون خیلی خوشحالم وایییییییی. نی نی مون گل پسره ... تاج سره . خدا برات نگه داره . من اگه جای تو بودمو زیر اون فشارها بودم با مشت میزدم توی شکم همون سونوییه تا بفمه . والله اگه خدایی نکره نی نی طوریش میشد چی میکرد.
مامان آیدا
پاسخ
مرسی مهربون... راستش تو اون حال فقط میشد باحرفبهش گفت.. البته منم خیلی دعوایی نیستم ,کلا خیلی صدام بالا نمیره ولی دکتر اصلیه جای منم دعواش کرد سونوییه رو
مامان سهند و سپهر
22 مرداد 93 11:09
سلام آیدا جوووووووونم مبااااااااااااااااارکه کاکل زری شد بالاخره خوشگلمون ای جااااااااانم من دیروز دیدم اینجارو از خونه ولی با گوشی بودم نظرم ثبت نشد . الکی گیر داد به کد امنیتی و گفت صحیح وارد نکردید و نظرمو پروند خدااااااا رو هزاران بار که سالمه واااای آیدا اینقدر صبور نباش همونجا پا میشدی می گفتی اینقدر فشار نده اصلا نمیخوام سونو کنی. یه نمه کولی بازی درمیوردی ایشششش خدا ازشون نگذره چقدر بی ملاحظه هستن. باز خدارو شکر که گل پسریمون اذیت نشد. ای جوووووووونم حالا باید بری ست اتاقشو انتخاب کنی و ... آیدا لذت این دورانو ببر بعدا دلت برای این روزها تنگ میشه خیلی دوستت دارم هم تو رو هم اون نخودچی فینقیلیتو بوووووووووس
مامان آیدا
پاسخ
مرسی مهربونم ..منم همینطور من هر ۳ تا تونو خیلی دوست دارم وای ولی خیلی درد داشتم دوستم. همیشه هم بخودم میگم اینجور وقت ها صدات در بیاد ولی میدونی که کلا از بحث و دعوا گریزونم واقعا خدا رو شکر.خبر سلامتیش یکم خیالم رو راحت کرد.هنوز جواب رو ندادن ببرم دکتر ببینم دکتر هم نظرش چیه ..ولی خوب خیالم رو کمی راحت کرد خدا جونم ست اتاقشو خیلی دلم میخواد.ولی مامانم اینها حسابی درگیر خواهری هستند..هیچکی پسرمو فعلا تحویل نمی گیره همسری هم میگه زوده بگذار ماه ۵ و۶... منم فعلا صدام در نمیاد... البته بعد عروسی مامانم دوباره میره و میگه سیسمونیشو اونجا تهیه می کنه... اینه که فعلا نمیشه هیچ کاری کرد..البته امروز می خوام برم برای دل خودم هم که شده یه چیز هایی بگیرم یکم ذوق کنم
مهتاب
22 مرداد 93 11:32
از دست بعضی از این دکترا ادم میمونه چی بگه واقعا .... ایداجون واقعا نمیگذره برای من که استراحت مطلقم هستم هر روز داره اندازه یه سال میگذره صبح که بیدار میشم میگم خدایا امروزم بخیر بگذرون و اجازه بده پسرم توی دلم بمونه.... همه اش کارم شده دعا کردن واسه موندن پسرم توی دلم
مامان آیدا
پاسخ
میمونه عزیزممم مطمئن باش می مونه.... ولی استراحتمطلق خیلی سخته... کتاب بخون.. بافتنی بباف یجوری سر خودت رو گرم کن...ولی درکت می کنم
یه همدرد
24 مرداد 93 13:04
سلام آیذاجان،سرگل پسرت سلامت،انشاأاله به وقتش بغل بگیری،منم روزهای سخت انتظارو میگذرونم،سوال دارم به نظرتون ارزش داره 9ساعت راو بکوبم بیام پیش عارفی،منطقه خودمون ای ویاف کرد ولی منفی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان آیدا
پاسخ
سلام دوست عزیز من ممنونم و از ته دل آرزو می کنم روز های انتظار شما هم به کوتاهی گل شقایق باشه و بزودی فرزندت رو در آغوش بکشی.... حقیقت اینه که دکتر عارفی و بقیه وسیله اند و واقعا تا اون بالایی نخواد هیچ اتفاقی ممکن نخواهد شد ولی من اگر جای شما بودم امتحان می کردم.. حداقل بعدها افسوس نمی خورم که چرا اینکار رو نکردم... چه بسا من برای دیدن دکتر عارفی تقریبا از کارم زدم.البته قابل مقایسه نیست میدونم.. ولی نمیدونم چی بگم.. از طرفی میدونم که خیلی خیلی سخته و از طرفی داشتن فرزند راهیه که توش صبر و حوصله زیادی میخواد و باید خیلی از خود گذشتگی ها کنی... دکتر عارفی ماهی یکبار وقت میده و وقتی وارد پروسه میشی هم هر ۱۰ ۱۵ روز باید اینجا باشی... ولی شاید ارزش داشته باشه حداقل یکبار بیایی.. تشخیصهای فوق العاده ای میده و دقت کارش بسیار بالاست. برای همین قبل از انجام پروسه جدید اول قبلیت رو چک میکنه که چرا نگرفته و یا چرا سقط شده.. همین میتونه کمک کنه.. گاهی هم تو شهر هایی که مریض هاش هستند با دکتری از اونجا لینک میشه تا برای هر معاینه ای مجبور نباشی بیایی تهران.. من از زاهدان.. بندر عباس حتی ارمنستان دیدم مریض براش اومده و دیدم چقدر بندگان خدا در غذاب هستند,ولی با امید میان... دست خانم دکتر خیلی سبکه.. و اینو هم بگم که همین الان وقت بگیری ۲ ماه دیگه شاید وقت بده... و بین مریض هم به هیچ وجه نمی پذیره.. با وقت هم بیایی هر روز ۴ تا ۵ ساعت باید منتظر بنشینی بسیار شلوغه هم مطب و هم بیمارستان... خوب و بدش رو گفتم برات.. من واقعا امتحان می کردم با صبر و حوصله و توکل به اراده پروردگار همه چیز ممکن میشه... ولی شرایط شما هم شرطه... باید بتونی در نهایت آرامش بمونی و خستگی رو از خودت دور کنی..
مامانِ عسل
24 مرداد 93 22:30
سلام عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که سالم و سلامت هستین.... سلامتی گل پسر قند عسل منم این چند روز نت نداشتم و با گوشی به سختی وصل میشدم و نمیتونستم کامنت بذارم همون سه شنبه خوندم جواب سونو چی شده بود.... براتون آرزوی روزهای خوب را دارم
مامان آیدا
پاسخ
ممنونم دوست گلم... ایشاالله هر جا هستی و باشی شاد و سلامت باشی و کنار عسل خانم خوشگلمون همیشه لبهات بخنده
سکوت
25 مرداد 93 21:10
خدای مننننننننننننن آیدا جونم نمیدونی چقدر خوشحال سلاممنممم عزیز دلم مبارک باشه من همین الان از بارداری مطلع شدم
مامان آیدا
پاسخ
وای سکوت جونم کجا بودی خیلی وقت بود ازت خبر نداشتم... مرسی عزیزم.. انشاالله بزودی خبر بارداری خودت رو بخونم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد