پایان سه ماهه اول
وای عزیزم بالاخره ۳ ماه اول رو با هم تمام کردیم..... خدای مهربونم رو شکر می کنم بخاطر این ۳ ماه زیبا ترین روز های زندگیم..... فعلا و خدا رو صد هزار مرتبه شکر حالمون خوبه.. چند روز پیش رفتم و برات کلی لباس های کوچولو کوچولو خریدم و خودم کلی ضعف کردم برات.... وای که چه حسی بود خرید کردن برای آرزوهام.... همسری هم اومد.. و دیگه نگفت زوده..ولی ه می گفت حالا دیگه بسه.. میدونم که فقط بخاطر من احتیاط میکنه.
کمی دلم درد میکنه و فکر کنم اگر ادامه دار بشه به دکترم زنگ بزنم..نمی دونم چه دردی طبیعیه و چه دردی علامتخطره..الان به نظرم همش علامت خطره..
راستیجواب زبانم هم اومد.من نمره ام رو گرفتمولی همسر کمی کم آورد و باید دوباره امتحان بده..هر چه خیره پیش میاد.. دیگه خبری نیست..۳ سنبه دیگه دوباره میرم دکتر و باز هم دیگر رو می بینیم...
راستی داری تغییر نام میدی.. بابایی و تعدادی از مامان بزرگا و بابا بزرگا با هم دست به یکی کردن و میگن اسمت رو بگذاریم شایا.. کدوم رو دوست داری مادر جان.. بگو همونو بگذارم روت.. من هنوز دلم میگه سام ولی خب یهو دیدی جمعیت زیاد شد و شدی شایا به معنی شایسه و سزاوار.. چی بگم فعلا همون سامی گل پسر مامانی هستی عزیزم