چهارشنبه تلخ
جان مادر نگاهم که به قلب کوچکت افتاد همه چیز از یادم رفت.. همه درد ها و دلشوره ها
همه بد خوابی ها و حتی آزمایش نگران کننده...
از ۳ شنبه با سر درد وحشتناکی از خواب بلند شدم.. سر گیجه و سر درد و بد خوابی شب قبل و درد استخوان های پاها... به دکتر زنگ زدم گفت اگر بهتر نشدی بیا ببینمت... حدود عصر بود که سر درد آروم گرفت ولی جاش رو به اسپاسم های دردناک تو واژن داد.. باز به پهلو درز کشیدم و مرتب از خدا خواستم که حداقل درد پا هام رو آروم تر کنه.... واقعا خیلی روز بدی بود.. چهارشنبه کمی بهتر شدم. با مامان رفتیم امام زاده صالح که نذر هامو بدم .. بعد که بر گشتیم گرما هم مزید بر علت شد و دوباره همه درد ها افتاد بجونم... دیگه تا بعد از ظهر واقعا نفسم بند اومده بود..نه می تونستم بخوابم نه جون راه رفتن داشتم.. حدود ساعت ۸ بود که قندم رو چک کردم و دیدم ۱۹۱ شده.. دیگه به همسر گفتم که پاشو بریم بیمارستان..
دکتر کشیک معینه ام کرد و بعد فرستاد آزمایش فوری ادرار... یک ساعت نشستیم تا جواب آماده شد و توی ادرار خون دیده شده بود. دکتر کشیک هم با نگرانی گفت باید شب بمونی تا فردا ببینیم این خون چیه. بعد هم با دستگاه های مانیتورینگ سعی کرد ضربان قلبت رو بگیره که نتونست پیدا کنه .. وای عزیزم من داشتم می مردم.... همسری مرتب می گفت مهم نیست نگران نباش ولی من خیلی خیلی حالم بد بود.. دکتر دستور بستری داد ولی همسرم نگذاشت و گفت می برمش خونه ... گفت شما تا امشب زنم رو سکته ندین راحت نمیشین.. خلاصه برگشتیم خانه و صبح روز بعد رفتیم که دکتر خودم رو ببینیم و سونو تخصصی برای بچه و برای کلیه و مثانه داده بودند تا علت خون رو شناسایی کنند.. مگه من اونشب خواب به چشمم میومد.. دردهام بکنار فکرهای وحشتناک اینکه تو الان سالمی. نفس می کشی در چه حالی نکنه بلایی سرت اومده.. خیلی خیلی شب بدی بود.. با همسر هم بحث که چرا نگذاشته من شب بمونم شاید کاری میشد کرد.. خلاصه روز بعد رفتیم بیمارستان.. تا همسر ماشن رو پارک کنه من رفتم که منشی دکتر رو ببینم.. شانس آوردم خود دکتر دم آسانسور ایستاده بود.. جریان رو بهش گفتم دکتر هم گفت داره میره اتاق عمل بعد گفت سونو رو انجام بده نتیجه رو بیار که ببینم... حالا سونو بیمارستان هم دکترش نیامده بود.. با عجله رفتیم بیمرستان لاله و سونو رو انجام دادیم... یعنی ضربان قلبت انگار زنده ام کرد... وقتی فهمیدم که خوبی و صحیح و سالم داری رشد می کنی اصلا همه درد هام یکدفعه خوب شد... همسری هم برای اولین بار دید شما رو.. قربونت برم تازه برای بابای دستای کوچولوت رو تکون دادی.. هنوز بابایی ذوق زده هست که بچم برای دست تکون داد... دکتر سونو با دقت همه چیز رو بررسی کرد و گفت هیچ مشکلی نه برای بچه و نه در مثانه و کلیه ها وجود نداره.... بعد نتیجه رو بردم که عارفی ببینه که تو اتاق عمل بود.. دکتر بخش دید و شماره ام رو گرفت و گفت دکتر که اود بررسی می کنه و زنگ میزنه.. تقریبا دو ساعت بعد زنگ زد که دکتر م برام آنتی بیوتیک تجویز کرده بعد هم گفت که با یه اورولوژ هم صحبت کنم جهت اطمینان.. به هر ترتیب این چند روز سر درد داشتم ولی خیالم راحت شد که حالت خوبه.. قندم هم برگشت سر جاش.. یعنی اصلا نفهمیدم چه اتفاقی تو اون چهارشنبه نحس افتاد... خیلی حال بدی بود.. ولی تو الان خوبی.. و من آرومم.. چند روزی میرم پیش مامان... یکم لوس کنم خودم رو براش حالم بهتر بشه آهانننننننن راستی یه چیز دیگه که با بابایی کلی خندیدیم... دکتر سونو تا شما رو دید گفت شما دختری قیافه ما دوتا اینطوری بود بعد به دکتر گفتم که دو هفته قبل سونوگراف گفته پسری.. این دکتر هم یکم باهات ور رفت و گفت من تا اینجا که می بینم دختره بعد تصویر رو رو به من کرد و من شما رو دیدم که طاق باز با دستا و پاهای کوچولو دو طرفش خوابیدی و داری به ما نگاه می کنی... دکتر گفت تازه کلی داره همکاری می کنه که ما بفهمیم جنسیتش چیه حالا ما موندیم چکار کنیم.. تازه دو تا لباس پسرونه برات خریدم... البته مهم نیست.. دکتر هم گفت تا سونو بعدی صبر کنید اون موقع بزرگتر شده و دیگه با اطمینان معلوم میشه..... حالا ما دوباره موندیم که شما سام هستی و یا جانان.... هر کدوم باشی قدمت رو چشم های ماست .. فقط زودتر می فهمیدیم کلی ذوق خرید داشتیم برات... لطفا مامانی تا ماه دیگه به ما بگو چی هستی چون مامان بزرگ مهربون داره میره و می خواد برات خرید کنه