سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

کودکانه

به بهانه بودن تو

1393/6/11 15:11
نویسنده : مامان آیدا
434 بازدید
اشتراک گذاری

برای زنی که سالها آرزوی داشتن فرزند و بارداری داشته,و دیدن عشق مادرانه زن همسایه به دختر کوچولو مثل یه آه بزرگ همیشه راه گلوش رو می بسته,یک اشارت حتی از احتمال داشتن تو میشه هم دنیا.میشه یه لبخند از ته دل که سالها حسرت بدلش مونده بوده....میشه هر رو ز شکر و ستایش... میشه زیباترین معجژه خدا...که امید رو بهزندگی زنگ زده من هدیه کرده....ممنون که هستی خدا.... ممنون که همیشه بودی..حتی لحظه ای تنهام نگذاشتی.. حتی تو اوج ناامیدی  و بد اخلاقی های من..... خیلی مهربونی.... تک تک این لحظه ها طمع معجزه زیبات,شادی رو به ما هدیه کرده.. قدرش رو می دونم..... آرزو می کنم از صمیم قلب آرزو می کنم همه دوستانم این لحظه ها رو تجربه کنند...می دونم که می کنند.... امیدوارم که نوبتشون زود زود فرا برسه..... خداییکه من شناختم ,حواسش به همه بنده هاش هست..... 

با یاری و حمایت همه دوستان  بویژه فافا و مژگان عزیز و البته همسر که هر ۲ ساعت یکبار اطلاعات روز و ساعت هفته را اعلام می کردند ,اینجانب ساعت ۷.۳۰ صبح مطب دکتر حاضری زدمنیشخند  عجب حافظه ای داره منشی دکتر به معنای واقعی نام  و فامیل همه مریض های دکتر رو میدونه.. فقط همون روز اول که نام رو می پرسه کفایت می کنه از دفعات بعد اصلا نمی پرسه کی هستی ...چند تا مریض دیگه هم اومده بودند کنار خانمی نشستم که مثل خودم تپلی بود... کمی عصبی بود و عجله داشت.. یاد اولین روزی افتادم که خودم اومده بودم اونجا... بزحمت مرخصی گرفته بودم و می خواستم هر چه زودتر بر گردم سرکار... او هم مثل من عجله داشت... در شرف اقدام بود و دکتر گفته بود باید وزن کم کنه... نگاهش به شکم من که افتاد با خوشحالی پرسید.. چند هفته دیگه مونده؟!!! من که اصلا قند تو دلم آب نشد که . چشم البته تو این هفته چند نفر دیگه هم بهم گفته بودند که شکمت به ۴ ماهه ها نمی خوره ولی خوب دروغ چرا کلی کیف کردم.. بعد که بهش گفتم ۵ ماه دیگه مونده یعنی از تعجب شاخ در آورده بود... می پرسید نکنه دو قلو داری.. شکمت خیلی بزرگه نیشخندباردار بودن تو مطب دکتر عارفی یه حسن خیلی بزرگه.. چون اول باردار ها رو می بینه...   تا اومد من اولی بودم که رفتم پیشش تا نشست داشت پرونده منونگاه می کرد که یکدفعه با صدای بلند گفت آهه هنوز ۱۶ هفته ای؟!!!  من فکر کردم پا به ماهینیشخند خلاصه امروز همه به شکم من گیر داده بودند.. ولی تعجب دکتر,اونم عارفی با اون همه اخم و جدیت برام جالب و عجیب بود...  وای عزیزم دوباره دیدمت... البته بی صدا دکتر صدای قلبو اینجا نمیگذاره.. امروز ازش خواستم گفت مریض های بیرون ای وی افی هستند.. نمیخوام صدای قلب بچه بره بیرون.. بیا مطب پایین سونو می کنمت... خیلی دلم گرفت.. پیش خودم فکر کردم ولی من از شنیدن صدای قلب جنین همیشه ذوق زده می شدم و امیدوار اون وقتا که تحت درمان بودم..حالت خوبه خدا رو شکر.. حتی دکتر گفت غربالگری دوم رو نیازی نیست دیگه بری ..تو اولی همه چی خوبه... برای درد پا و کمرم هم با دکترم مشورت کردن و بعد که دکتر چکم کرد دکتر عارفی گفت که فعلا کلسیم و ب کمپلکس بزن اگر بر طرف نشد باید بریم برای درمان جدی تر ولی گفت جای نگرانی نیست وبدنم فعلا آماده است.. آهن هم لازم نداشتم و گفت که جزو معدود مریض هایی هستم که تو بارداریم آهن لازم نداشتم....اینم خدا رو شکر...متفورمین رو هم قطع کرد و هشدار داد اگر قندم بالا رفت سریع به دکترم بگم و انسولین بگیرم.. خدا جون میشه اینو هم خودت مواظبش باشی.... مواظب باش آسیبی به فرشته ات نرسه..من هر کاری که بتونم می کنم..قول می دم...   اما خون کذایی که تو ادرار بود برام یه مسئله شده.. باید برم پیش اورولوژ... حالا امروز دوباره آزمایش دادم خدا کنه دیگه خونی نباشه..

ملاقات بعدی ما رفت تا ۵ هفته دیگه که دقیقا میشه دو روز بعد از عروسی....۱۵ مهر... همسری از صبح دوبار زنگ زده و گفته که دو جا نوشته که یادش نرهنیشخند به اینمیگن جدیت... منشی هم هم هشدار داد این دفعه اگر اشتباه کنی ها. دیگه نوبت نمیدم بهت....

دیشب مامان تو خواب شما رو دیده بود.. یه پسر تپلی با چشم های سیاه و پوست سفید بودی و مامان داشتن برات دنبال لباس می گشتن..فدای اون روی ماهت بشم.. مامان من سیده تا حالا همه خواب هاش قسمتی از واقعیت بوده.... زودتر بیا که بی تابم برای بوی تنت....هر روز برات لالایی می خونم  و باهات حرف میزنم .. میدونم که میشنوی عزیزم بی تاب تکون هاتم.. بنظرم باید بخاطر تپلیم کمی بیشتر انتظار بکشم تا حضورت رو حس کنم.....  فعلا با برآمدگی شکمم کیف می کنم تا خودت بیایی نفسم...

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (11)

مامانِ عسل
11 شهریور 93 15:31
مامان سهند و سپهر
11 شهریور 93 21:09
مامان آیدا
پاسخ
دلم براتون یه ذره شده آخه....
marzi
12 شهریور 93 0:02
سلام مامانی. خب خدا رو شکر که هر دو خوبید. ایشاالله 5 ماه آینده به سلامت طی بشه. وای من عاشق بچه هایی هستم که پوستشون سفیده و چشم و ابرو مشکی اند و موهاشون فر بزرگه. چهره شون بامزه است. ایشاالله نی نی سالم بیاد بغلت از ذوق فقط داد بزنی.
مامان آیدا
پاسخ
مرسی خاله مرضییه جونم
مژگان
12 شهریور 93 8:40
خدا رو شکر که همه چیز خوب بوده شکم بزرگ خیلی خوبه آیدا، نشون می ده وضع مایع آمونیاتیت خوبه و این برای سلامتی نی نیمون خیلی خوبه ایشالا که از این به بعد رو هم به سلامتی بگذرونی و نی نی نازنینت رو به سلامتی در آغوش بگیری
مامان آیدا
پاسخ
مرسی خاله مژگان
لیلا
12 شهریور 93 9:17
خیلی برات خوشحالم واقعا از ته قلبم میگم انتظار واقعا سخته چونمنم نی نی می خوام و تا حالا صبر کردم شاید از ماه های بعدی برم برا آی یو آی
مامان آیدا
پاسخ
انتظار واقعا سخته.... خیلی .... آرزو میکنم این انتظار همین ماه برای شما تمام بشه... خیلی براتون دعاکردم. همیشه می کنم... منم این روز ها رو برای ۵ سال تجربه کردم...
فافا
12 شهریور 93 10:01
سلام مامان آیدای عزیز. نگران حرفهای بیخودی نباش که مردم میگن. اگه شکمت کوچیک هم باشه میگن : واییییییییییییی بچت کم وزنه !!!!! معلومه بیچاره هیچی نداره بخوره !!!! تو فقط مراقب اون نی نی خوشگل باش که منم به خدابرای دیدنش بی تابم . انگار خودم دارم مادر میشم!!! الهی که همیشه سالم باشه زیر سایه شما و همسری. خدا به همه اون منتظرای پشت دراتاق دکترا هم نی نی بده ...
مامان آیدا
پاسخ
الهی آمین... مرسی دوست مهربونم....آرزو می کنم بزودی دوتا از این حس های خوب نصیبت بشه و منمکلی ذوق کنم دروغ چرا فافا جون وقتی بهم میگن شکمت بزرگه کلی قند تو دلم آب میشه.. وقتی سالها آرزوش رو داری واقعا از هر اشاره ای ذوق زده میشی
niloofar
12 شهریور 93 12:31
ایشالا که سالم و سلامت باشید. دلت نگیره آیدا. خیلیا پشت اون در گوششون و تیز میکنن که صدای قلب بچه ی مادری رو که رفته داخل بشنون و برای خودشون هزار تا خیال بافی کنن و دلشون بگیره. برای همین دکتر صدای قلب نذاشته برات همین که نینیت خوبه و سلامت خدارو شکر. خوب زهرچشمی گرفتیا خخخخخخ دیگه شوهرت عمرا نوبت ویزیتهات و فراموش کنه
مامان آیدا
پاسخ
مرسی مامان نیلو... دلم گرفت چون یاد خودم افتادم که چقدر پشت اون درا به صدای قلب بچه های دیگران گوش می کردم.. ولی حق با دکتر بود خیلی ها هم شنیدن این صدا غصه دارشون می کنه.... هر روز صبح روز رو اعلام میکنه با ساعت و دقیقه و ثانیه
مامان علی و حسین
12 شهریور 93 14:42
ای جونمالهی سلامت باشه...نگران هیچی نباش...حالا ایشاالله برای دومی ذوقت بیشتره...چون استرسا کم تجربگیهای اولی دیگه نیست
مامان آیدا
پاسخ
ممنون مامان مهربون... همین یکی رو هم از لطف خدای مهربونم دارم...
سودابه
12 شهریور 93 16:46
خدا رو شکر که همه چيز نرماله مامان آيداى عزيزم
مامان آیدا
پاسخ
ممنون خواهر جونم
ادی
12 شهریور 93 17:56
چه لذتی داره خوندن این نوشته هات ایدا.خیلی برات خوشحالم .
مامان آیدا
پاسخ
قربون شما مامان گلم بشم
سارا
15 شهریور 93 11:55
مگه دکتر عارفی جدی و خشک و بد خلقه؟ میخوام برم پیشش چیکار کنم باهام مهربون باشه؟می ترسم از دکترهای نامهربون و جدی...
مامان آیدا
پاسخ
جدی و با دقته...خیلی اهل خوش و بش نیست....ولی با دقت بهت گوش میده.. علائمت رو بررسی می کنه و هر چقدر که سوال داشته باشی با حوصله جواب میده... ولی بگو بخند و اینا نداره.. یعنی اینقدر شلوغه که واقعا بنظرم زمانش رو نداره.. حالا بری می بینی چند ساعتی باید بشینی تا نوبتت بشه.. و وقتی میری خودتتند تند می خوای سوالاتو بپرسی عجله دکتر روی خودت هم اثر می گذاره... ولی با همه اینا من واقعا دوستش دارم.. و همیشه میگم یکی از بهترین دکتر هایی هست که تا بحال دیدم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد