سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

کودکانه

بارش سهمگین دکتر ها

1393/6/12 18:25
نویسنده : مامان آیدا
528 بازدید
اشتراک گذاری

نیشخند ماجرا از اونجا شروع شد که بعد از سرمستی ناشی از دیدن فرشته کوچولوم که دیروز بود,خیلی خسته و با یک سردرد خدا خیر بده به خواب رفتم.... تا ساعت ۴ صبح که طبق معمول با درد پاها بیدار شدم و یکم راه رفتم و دوباره سعی کردم بخوابم... حدود ساعت ۷ بود که بیدار شدم و خیلی عادی قندم رو چک کردم که ۱۱۰ بود و بالا بود ....چون قراره دوشنبه برم دکتر غدد دارم دوباره قندم رو یادداشت می کنم.. بعد تا صبحانه آماده بشه رفتم تختخواب رو مرتب کنم که چشمم افتاد به لکه های قرمزی که رو بالشم ریخته بود... بینیم رو چک کردم گفتم شاید از بینی ام خون اومده ولی چیزی نبود.بعد رفتم که دست و صورتم رو بشورم که یکدفعه چشمتون روز بد نبینه دیدم از گوش چپم تا زیر گردنم خون ریخته و روی بدنم خشک شده.... وای اگر بدانید چقدر ترسیده بودمممم.. تو عمرم این همه خون دیده بودم نترسیده بودم که امروز ترسیدم... رفتم با گوش پاگ کن چک کردم دیدم بععععله توی گوشم هم خون تازه هست.. واقعا وحشت زده بودم.. یاد پدربزرگم افتادم که سکته اولش با اومدن خون از گوشش رد کرده بود..بعد با خودم گفتم نکنه دیشب که سردرد داشتم فشارم رفته بالا و از گوشم خون اومده... خلاصه نفهمیدم چطوری حاضر شدم و خودم رو رسوندم به بیمارستان.... رفتم اورژانس بیمارستان و گوشم رو نشون دادم اونها هم که دیدن شکم منو بدو بدو دکتر رو خبر کردن.. دکتر علائم من رو چک کرد و فشارم رو و گفت الان که خوبه ,بعد خودشون فرستادن پیش دکتر داخلی..... دکتر داخلی یکم گوشم رو چپ و راست کرد و گفت هنوز داره خون میاد و عفونت هم دیده میشه داخلگوشت,بعد گفت اورژانسی برو آزمایش بده بیار ببینم مشکل از کجاست..بعد هم گفت با ویلچر برو اگر مشکلی داشته باشی فشار بهت نیاد..حالا من از ویلچر اصلا بدم میاد یعنی می بینم فشارم میره بالا.. دیگه گفتم نه می تونم و دکتر اصرار کرد که چون بنظر خونت رقیق شده ممکنه مشکلی پیش بیاد و یکدفعه سر گیجه بگیری.... آقا من یه نگاه بخودم کردم دیدم خدا وکیلی از هر روز عادی حالم بهتره و هیچ مشکلی ندارم,بعد حرفهای دکتر رو گذاشتم کنار ش دیدم اصلا بهم ربطی نداره.. خلاصه من که به هیچ وجه مگر جنازه ام بره رو ویلچر,ولی لرزون رفتم آزمایش ها رو دادم,که حدود ۲ ساعت طول می کشید آماده بشه....تو همین فاصله منشی دکتر داخلیه بهم زنگ زد که دکتر فلانی که دکتر گوش هست الان از اتاق عمل اومده برو شما رو ویزیت کنه... منم دیگه یکم هم جو بیمارستان گرفته بودم و نگران هم شده بودم رفتم پیش دکتر و براش تعریف کردم داستان رو... همه این ماجرا ها حدودا ۴ ساعت طول کشید و من واقعا چی کشیدم تو این چند ساعت... توی این فاصله هم همسری زنگ زده بود بهم و براش تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده اون بنده خدا هم حول از سر کار اومد بیمارستان که ببینه چه بلایی سر من اومده....خلاصه دکتر گوش ما رو دید ,اول گفت مقدار خون زیاده نمیشه دید,,منم رنگم مثل گچ... بعد با یه چیزی گوشم رو شستشو داد و دوباره نگاه کرد بعد گفت... نه یه جوش داخل گوشت داشتی باز شده و این خون مال اونهههههههههههه......خندهخنده یعنی من مردم از خنده... اصلا اگر بدونید تو اوژانس چند نفر ریخته بودند دورم و دکتر داخلیه هم که انگار یه مریض خیلی بدحال دیده... خیلی خیلی خندیدم.. حالا اومدم بیرون چهره نگران همسر که چی بود ..منم می خندیدم.... دیگه بعد بهش گفتم که چی شده.. البته یکم حرص خورد از دستم که از سرکار کشوندمش تا اونجا ,,ولی من که نگفته بودم بیاد که.. خودش اومده بود... ولی واقعا خیلی ترسیدم... بعد از اون دیگه به هر حال آزمایش ها رو گرفتم و بردم که دکتر داخلی ببینه.. همزمان آزمایشهایی که دکتر عارفی بهم داده بود هم آماده بود و اونها رو هم گرفتم و همه رو با هم بردم پیش دکتر داخلی..... دکتره هم خیالش راحت شد ولی گفت آزمایشت تیروئیدت بالاست و قندت هم همینطور... توی ادرارم هم هنوز خون بود... آزمایشها رو بردم دفتر عارفی... دکتر نبود ولی تلفنی باهاش صحبتکردم و نتیجه رو براش خوندم.. دکتر عارفی هم گفت فوری برو دکتر اورولوژ ببینتت...نیشخند منم رفتم کلینیک دیگه و برای دکتر اورولوژ پذیرش گرفتم ولی ساعت ۱۲ بود و دکتر  ساعت ۲ می اومد.. دوباره رفتم اوژانس و آمپولی رو که دیروز دکتر بهم داده بود رو زدم.. دکتر اوژانس که منو دید اومد و از من پرسید چی شد و چیکار کردم..همون لحظه ها بود که یدفعه بهم نزدیک شد وای اینقدر خجالت کشیدمممممخجالت خیلی غیر ارادی روی غریزه وقتی اومد طرفم یه قدم عقب عقب رفتم و سرم رو کشیدم عقبزبان حالا یکی نیست به من بگه خب الان وسط بیمارستان و اوژانس  اونم یه دکتر برای چی میاد طرف تو.اونم با اون شکم قلنبه ات.. لابد وسط اوژانس می خواد ماچت کنهخجالت خیلی زشت بود کارم خدا وکیلی خیلی خجالت کشیدم.. دکتر هم خندش گرفت با خنده گفت نترس میخوام گوشت رو ببینمنیشخند گوشم داشت خون میامد و دکتره دیده بود .. خلاصه با پد گوشم رو پاک کرد و منم خودم رو نیست و نابود کردم که دیگه چشمم بهش نخوره...

.دکتر بعدی اورولوژ بود..بد اخلاق و عنق پرونده و آزمایش هام رو چک کرد و بعد گفت که فعلاچون تازه آنتی بیوتیکم تمام شده کمی صبر کنم تا ببینیم مشکل برطرف شده یا نه... در صورت ادامه باید بهم دارو بده برای پیشگیری..... و ازم خواست دو هفته دیگه دوباره ببینمش.. خب.... چند تا دکتر شد...... با همه بیمارستان دوست شدم کلا هر طرف که می رفتم همه می پرسیدند چی شد و چطوری و چکار می کنی.....هر کی کار داشت من کلی پارتی پیدا کردم تو بیمارستاننیشخند   انصافا روز خیلی بدی رو شروع کردم ولی آخرش کلی خندیدم واقعا روز جالبی بود و خدا رو شکر بخیر گذشت.. می تونست بدترین روز زندگیم باشه.. ولی خدا رو شکر اینطور نبود.. روز تمام شد و جز یه خاطره خنده دار از ترس صبح چیزی باقی نمانده..... خدا رو شکر...ممنونتم خدا...

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

سودابه
13 شهریور 93 1:48
واى آيدا جونم مردم و زنده شدم تا آخرشو خوندم عجب روزه پر ماجرا و سختى داشتى خدا رو شکر که به خير گذشت . خدا رو شکر که هر دو سالميد ايشالا اين چند ماهه هم زود بگذره و بارتو سالم به زمين بزارى . هر روز صدقه بذار و اسفند دود کن . مواظب خودتو نى نى باش عزيزم
مامان آیدا
پاسخ
هر روز میگم که شکر که خدا مواظبمونه وگرنه معلوم نبود چه بلایی میومد سرمون عزیز دلمی تا شما دوستای گلم رو دارم هیچ غمی ندارم
فافا
13 شهریور 93 9:59
آیدا تا آخرش رسیدم چشمام داشت از حدقه درمیومد ...یعنی استرس کشیدم ها .... دختر چی کشیدی تو ... منم گوشم از این جوشها میزنه ولی مال تو خیلی خونریزی کرده بود ... خواهر من دیابت بارداری داشت توی این مدت یه چشمش اشک بود یکی خون . . ولی رفت کلینیک تخصصی دیابت و تحت نظر اوناتونست قندش رو کنترل کنه .انشالله تو هم خوب بشی و مشکلاتت حل بشه .
مامان آیدا
پاسخ
بخاطر آسپرین هایی که می خورم خونم رقیق هست همین باعث خونریزی بیشتر شده ولی من تا حالا چنی جوشی نزده بودم... صلا باور نکردنی بود... و واقعا ترسیده بودم... کلینیک تخصصی دیابت کجاست؟!!!میتونی آدرسش رو بهم بدی
marzi
13 شهریور 93 13:11
کلا این مدل خبر دادن مخصوص آیداست. مگه نه! دختر تا تو بخوای یه چیزی رو تعریف کنی ما رو استرسی میکنی. البته یاد خودم افتادم و اون روزی که برای نفس تنگیم منو 6 ساعت تو بخش اورژانس قلب بستری کردن. جریانش رو مثل تو تعریف کردم. هر کی میخوند کلی حرفم میزد که ما رو از نگرانی کشتی. خداروشکر که چیزیتون نشد. مراقب خودتون باشید. ایشاالله خدا مثل همیشه مواظبته.
مامان آیدا
پاسخ
می خوام مثل من اون لحظه ها رو کسی که می خونه هم درک کنه... فقط مقصودم اینه که اون لحظه رو با همه حس هاش منتقل کنم..
رعنا
13 شهریور 93 16:56
وای آیدا جون مردم و زنده شدم تا خوندم چقدر اچتو استرس بودی آخی نی نی نازن چی کشیده از استرست خدارو شکر که به خیر گذشت
مامان آیدا
پاسخ
راستش واقعا استرس داشتم.. بویژه که قندم هم بالا رفته بود از همون استرس خیلی شرایط جالبی نبود
فرزند صالح
13 شهریور 93 22:26
اتفاقا من همون اولشو که خوندم ذهنم رفتم سمت جوش توی گوش!! ولی عجب فرمایشی کرده دکتر داخلی، که گفته عفونتو دیدم!! خدا رو شکر بخیر گذشت. این استرسش از همه چی بدتره.
مامان آیدا
پاسخ
عفونت رو که دیده بود مالچرکی که از جوش زده بوده...ولی تشخیص نداده بود از چیه ولی واقعا فکر و خیالی که بررای آدم درست می کنه خودش مریضی میاره..من رنگم مثل گچ سفید شده بود
مژگان
15 شهریور 93 8:56
سلام آیدا جون وااای چقدر اتفاقای عجیب غریب برات می افته، اولش که خوندم حسابی نگران شدم !!! آخه مگه تو گوش هم جوش می زنه؟!!! خدا رو شکر که به خیر گذشته ایشالا که دیگه از این موارد پیش نیاد هلوی خاله چطوره آیدا؟ آیدا براش لالایی می خونی؟ بعد از اینکه به دنیا بیاد اون لالاییت رو بیشتر از هر چیز دیگه ای دوست خواهد داشت
مامان آیدا
پاسخ
من آیدام دیگه..زندگی بدون هیجان برام معنانداره والا منم تا بحال چنین چیزی ندیده بودم هلو هم خوبه لالایی که بلد نیستم ولی آهنگی رو کهدوست دارم مرتب زمزمه می کنم بهش عادت کنه
مهتاب
15 شهریور 93 10:20
خدا را شکر که همه چیز خوب بود ایدا جوووووووون .... چند روز بود میخواستم بیام بهت سر بزنم سایت برام بازنمی شد ..... در مورد شکمت هم مبارک باشه مامان ایدا خوش به حالت من که شکمم الان که اخرای ماه نه رسیدم میخوره به سه چهار ماهه ها .... هر جا میگم اخرشم میگند پس کو شکمت؟ می یینی شانس منو..... پسرم گوله شده توی پهلوهام شکم مامانشو دست کاری نکنه
مامان آیدا
پاسخ
عزیز دلمی.. بزرگترین شانس تو الان توی شکمت داره وول می خوره و تا کمتر از ۲ هفته دیگه میاد توی بغلت.. دیگه شانس از این بزرگتر چی می تونه باشه
فافا
15 شهریور 93 10:20
آیدا جون این کلینیک اراکه یه درمونگاه به نام مرسلی یه بخشی به نام کلینیک دیابت داره که پرونده برای بیماراش درست میکنه . تحت نظر داره. ولی خب هم خواهرم هم مامانم قندشون رو با همین کارهایی که اینا گفتن آوردن پایین . دکتری هست به نام جلیلوند . که متخصص تغذیه است وزن رو کاهش میده و رژیم غذایی میده .همین الان قند مامانم که همش 290 بود شده 105... خداروشکر. فکر کنم شما ساکن تهران باشی. اونجا که بهتر میتونی پیگیر باشی. انشالله تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد ...
مامان آیدا
پاسخ
مرسی عزیزممم من فکر کردم شما تهرانی.. همین دکتری که میرم هم داره کمک می کنه کنترل کنه قندم رو..
niloofar
15 شهریور 93 12:32
آیدا باید اسم صفحه تو عوض کنی بذاری ماجراهای آیدا. خخخخخخخخخخخخخخخخ خدا رو شکر که چیز مهمی نبود. این همه سر هر چیزی به خودت استرس نده دختر. گر نگهدار من آنست که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
مامان آیدا
پاسخ
عزیزم زندگی من اصلا بی هیجان امکان نداره انگار... وی خدا رو شکر که آخرش خوشه واقعا سعی می کنم نگرانی و استرس نداشته باشم.. ولی یک چیز هایی پیش میادکه... خون اومدن از گوش تو حلت جدی واقعا خیلی خطرناکه خوب
فافا
16 شهریور 93 9:55
سلام مامان آیدا ... عیدت مبارک خانومی سال دیگه وااااااااااااااییییییییییییییییی با یه نی نی کوشولو جشن میگیرید. اله خاله قمونش بره .
مامان آیدا
پاسخ
سلام عزیزم عید شما هم مبارک باشه...مرسی خاله فافا ایشاالله سال دیگه شما هم سه تایی جشن می گیرین
مامان فرخنده
16 شهریور 93 13:37
سلام ایدا جونم یه هفته من نبودم چه اتفاقهایی برات افتاد ولی آخرش خیلی خنده دار بود یه جوش توی گوش مگه اون جوشه چقدر بود که اینقدر خون اومد وتو ترسیدی البته حق داشتی مواظب خودتت ونی نی گولی باش
مامان آیدا
پاسخ
سلام فرخنده جونم.. تو نبودی این همه بلا اومد سرم دیگه والا من تو زندگیم نشنیده بودم اصلا تو گوش جوش بزنه چه برسه به یه همچین چیزی.. بعد دکتر بهم گفت خونت رقیق ده و علت خونریزی زیادش هم همین بوده حالا دیگه....
مامان سهند و سپهر
17 شهریور 93 8:43
سلام آیدا جونم خوبی؟ بهتر شدی؟ جوش خبیث توی گوشت برطرف شد؟؟؟ نی نی طلاییمون خوبه ؟ خودت خوبی خانمی؟ امیدوارم صحیح و سالم باشین همگیتون بوووووووووووس
مامان آیدا
پاسخ
سلام عزیزممممم خودت خوبی جنتلمن های خاله خوبن... دلم یه ذره شده براشون خوبم... اثری از جوش هم دیگه نیست خدا رو شکرخدا رو شکر همه چی خوب و آرومه مامانی کجایی چرا دیگه نمی نویسی پس..
ادی
18 شهریور 93 22:16
خدا ر‌وشکر که چیزی نبوده.ولی چقدر ترسیدییییییی
مامان آیدا
پاسخ
وایی واقعا ترسیدم ها...گفتم سکته ای چیزی رد کردم
ادی
18 شهریور 93 22:16
کامنت هام نمیرسن چرا؟
مامان آیدا
پاسخ
دو تا قبل این رسیدن مامانی کیاوش داری چطوره....همه چی رو به راهه؟!!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد