سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

کودکانه

شب دردناک

1392/8/14 10:28
نویسنده : مامان آیدا
497 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب شب بدی رو گذروندم.یه شب طوفانی!! پست قبلیم هم تاثیر دیشب بود.

از صبح که رفتیم و آمپول ها رو زدیم شروع شد گمونم یکساعت بعدش.با یه سردرد یک طرفه ضربانی!!بعد پردنیزون رو که خوردم چشمتون روز بد نبینه حالت تهوع سرگیجه و گلاب به روتون......اصلا پاهام می لرزید.چون آب بدنم میرفت مرتب آب خوردم بلکه بهتر شم که دیگه تحملم تمون شد و مرخصی گرفتم رفتم خونه.مدتی هست از ترس اینکه ژلوفن با داروهام تداخل داشته باشه نمی خورم.رفتم خونه خوابیدم.ساعت 3 بود که چون چند بار بر گردونده بودم گرسنه شدم هیچی هم نداشتیم 2 تا تخم مرخ آب پز کردم و خوردم دیگه ساعت 6 که همسری اومد من روبه موت بودم.سعی کردم به روی خودم نیارم رفتیم آمپول بعد از ظهرم رو هم زدیم.جمعه مهمون دارم و چون چهارشنبه می رم مشهد رفتیم که خریدامون رو بکنیم.همون اول ورودی فروشگاه بود که دیگه نتونستم کنترل کنم وحالم بدتر شد.خلاصه خرید نکرده بدو بدو نفسم منو برد بیمارستان وکلی دوباره آمپول زدن بهم.دکتر گفت فشارم پایین بوده و ضربان قلبم هم پایین آمده بوده.بعد هم گفت از عوارض دارو هایی هست که مصرف می کنم.این روزا دیگه مثل نقل و نبات قرص می خورم!! بعد از آمپول ها و دکتر دیگه برگشتیم خونه و من در حالیکه زیر 3 تا پتو غرق شده بودم لرزان سعی کردم بخوابم.یه روسری هم بستم به سرم و تاروی بینیم پایین آوردم.ساعت 12 در حالیکه همچنان درد داشتم و سرم داشت می ترکید بلند شدم.مهربونم یه کوچولو بهم ماهیچه داد و من دوباره خوابیدم. امروز صبح دیگه فقط با یه درد مزمن تخفیف بلند شدم.ولی الان که قرص پردنیزون رو خوردم باز معده ام داره بهم می پیچه!!!به مطب زنگ زدم و شرایطم رو توضیح دادم اونا هم گفتن که عوارض دارو هست تو یه سری کمتره برای شما حاد تره.باید تحمل کنی!!خدایا کمک کن این چند روز هم بگذره.میگن برای هر چی که می خوای باید بهاشو بپردازی!!

این پستم هم همش ناله شد.یه شعر قشنگ خوندم الان براتون میزارم روحیه تون تغییر کنه.

زندگی جیره محدودیست،     مثل یک فنجان چای

و عشق، مثل یک حبه قند!!،   فنجان چایت را باحبه های قند نوش جان کن!!

دوستان برام دعا کنین به دعاتون احتیاج دارم!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مژگان
14 آبان 92 10:00
به به چه خانوم خوش ذوقی و چه شعر قشنگی ...
امیدوارم زندگیت شیرین شیرین و پر از حبه های قند باشه
آمییییین.برای شما هم
نیلوفر
13 آذر 92 19:43
آخی. من این پست و نخونده بودم قبلا. چقدر ناراحت کننده. این داروها چه بلایی سر آدم میاره. عزیزم دیگه چیزی نمونده. انشااله شنبه دیگه سند مادر بودنت برای همیشه امضا میشه.
مامان آیدا
پاسخ
واقعا شب بدی بود,یادش که می افتم مو به تنم سیخ میشه.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد