سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

کودکانه

کلاس مادران باردار

1393/11/5 13:35
نویسنده : مامان آیدا
507 بازدید
اشتراک گذاری

این روز ها فقط می خوام سر خودم رو گرم کنم.. خانه تکانی هم تمام شد و برای گذروندن وقت دنبال کار می گردم...  5 شنبه ای که گذشت قرار بود بریم خانه مادر شوهر ولی مادر شوهر جان زنگ زد و گفت می خ ان برن منزل خواهر شوهر و قرار شد ما هم سری به آنها بزنیم... از شب قبلش هم سام تکون نمی خورد و من بشدت الصابم خورد بود... 5 شنبه صبح رفتم نوار قلب گرفتم.. اون م قع هم تکون نمی خورد.. تست رو 3 بار تکرار کردند تا بالاخره گل پسر افتخار داد و شروع کرد به بندری رقصیدن تو شکم بنده..  دلیلش رو نفهمیدن ولی همون که حرکت کرد خوب بود و خیالم راحت شد.. بعد از اون به اصرار همسر رفتیم پیش خو اهر شوهر... اونجا هم  خبر بارداری خواهر شوهر رو دادند و خلاصه همه کلی خوشحال بودند... بعد از اون شروع کردند به اینکه مردم خیلی الکی پول دور می ریزند و پوشک می خرند مگه کهنه چه اشکالی داره و هزینه اش کمتره و... بعد از اون همسر جان هم دنبال کهنه می گرده برای سام... کلا این روز ها خیلی نظیر این مسله پیش میاد... هر کی هر چی میگه اصرار می کنه که انجام بدیمش و مرتب سر این چیز ها دعوامون میشه... زن کی کی گفته عرق کاسنی بخور.. مامانم گفته خاک شیر بخور بعد همه رو هم باید بخورم با هم وگرنه ایراد می گیره که دارم در حق بچه قصور می کنم... منم که بی اعصاب صدام بالا می ره و دعوامون میشه... الانم با هم قهریم.. اصلا هم ح صله اش رو ندارم.. ترجیح می دم همینطوری بمونیم.. چون مرتب به هر چیزی گیر میده و مرتب این حالت رو بهم میده که دارم بچمو با دستای خودم می کشم.. و فقط اونه که همه چیز رو میدونه.. خیلی ناراحتم از دستش...آخرین دعوامون سر پوشک کردن یا کهنه کردن بچه است به من میگه اصراف می خوای بکنی و چرا می خوای کلی پول پوشک بدی.. همه اش هم بلطف مامانش هست..  ککاش میشد برم این چند وقت یه جای گم و گور شم.. واقعا دلم می خواد بزنمش. خب مثلا قرار بود راجب کلاس حرف بزنم.. شنبه صبح رفتم کلاس مادران باردار... خیلی کلاس خوبی بود بخصوص من هیچی از بچه داری نمی دونم.. تقریبا حدود دو ساعت از بیماری های شایع تا حمام کردن و تعویض پوشک و شیردهی... آموزنده بود.. بعد از آن هم با مامانم رفتیم و چند تا چیز کوچولو برای اتاق نی نی تهیه کردیم... دیگه کمرم یاری نمی کنه.. خیلی ناراحتم می کنه زیاد سر پا نیستم و بیشتر دراز کش روی تخت هستم.. دو سه روز مونده.. و من خیلی هیجان زده ام.. البته اگر اطرافیان اجازه بدند.. تو این شرایط بهانه گیری ها و ایراد گیری های همسری واقعا آخرین چیزیه که می خوام.. کاش می فهمید این مسله رو... فردا و پس فردا 6 تا بتامتازون دیگه باید بزنم.. و انشاالله بدون حرف پیش چهارشنبه ساعت 5 صبح باید بیمارستان باشم.. وای که چقدر بیقرارم برای رسیدن چهارشنبه...

نیشخند



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان فرخنده
5 بهمن 93 14:11
آيدا جونم كهنه يعني ديگه آخرش بود خدا بهت صبر بده با اين قوم چه شكلي ميخواي سام جون را بزرگ كني همش ميخواند بهت بگند اينكارو كن اون كارو نكن خدا بهت صبر ايوب بده بيخيال چهارشنبه را بگو كه گل پسرت را در آغوش ميگيري بعد اونوقت تموم اين ناراحتيها از بين ميره باور كن هنوز توي شوك كهنه هستم تصور كن هي بخواي كهنه را بشوري واي خداي من يعني آخرشه اميدوارم هر چه زودتر همسرت و خانواده شوهرت امروزي بشند يعني خواهر شوهرت خودش هم از كهنه قراره استفاده كنه
مامان آیدا
پاسخ
فرخنده جون خدا بهم صبر بده با این شوهر که جدیدا اینهمه دهن بین شده.. کهنه رو بهش گفتم باشه برو بخر بده دور دوزی کنن من تو خونه کهنه می بندم.. بچت زخم شد هم خودت مرخصی بگیر بیا نگهش دار... اصلا حوصله بحث و دعوا رو ندارم.. اینقدر عصبانی شد بهش گفتم هر چی که مامانت میگه که ما نباید انجامش بدیم.. از دیشب خدا رو شکر اونم حرف نمی زنه با من.. فعلا اعصابم راحت شده... یعنی می خوام بزنمش ها خیلی این چند روزه رو اعصاب منه... یکم هم خودش نگران مسایل مالیه مرتب داره حساب کتاب می کنه .. اونم مثل من کلافه است.. نشستیم بهم می پریم فقط فقط منتظرم ببینم خواهر خودش چکار می کنه.. البته از اون بعید نیست .. بچه اولش رو کهنه کرده ظاهرا.. بمن هم می گفت برو از کوچه رفاهی محافظ کهنه بخر و نمی دونم چکار کن..
مهربوون(محیا)
5 بهمن 93 14:25
سلام آیدا ججوووون.. من هم بی صبرانه منتظر دیدن روی گل پسریت هستم... ای وااای امان از دست این دخالت هااااا😱😱انشاالله که دخالت ها از بین بره ... وااااه کی الان کهنه میزاره ...سخته ... یکمم باید به فکر شما باشن خب ... عزیزم شما همون مای بی بی بزار گلم منتظر خبرای خوووب هستیم
مامان آیدا
پاسخ
مرسی محیا جان.. منم فعلا توان مقابله ندارم.. تا یه چیزی میشه میزنم زیر گریه فقط
سودابه
5 بهمن 93 15:01
آيدا جونم حساس شدى خواهر عيب نداره گلم باردارى سختى داشتى اين اظهار نظرها هم خستت کرده حرفها رو بشنو ولى اون کارى که خودت دوست دارى انجام بده . مردها هميشه همينن دايه مهربون تر از مادر . اون چيزهايى رو که همسرى ميگه هم بگو خوردم انجام دادم ولى اون کارى که خودت صلاح ميدونى انجام بده هر چند براى اين حرفها ديره . فکرشو بکن فقط سه روز ديگه مونده تا معجزه زندگيت رو در آغوش بگيرى . اجازه نده هيچ حرفى اين حس قشنگ رو ازت بگيره . منم نظرمو بگم من اگه روزى بچه دار بشم تا دو ماه اصلا بچه رو نه پوشک ميکنم نه کهنه مگر در مواقع ضرورى که مجبور باشم برم بيرون آخه نى نى به اون کوشولويى گناه داره وسط پاهاش يه کيلو پارچه و پنبه باشه فکرشو بکن خودمون پرى که ميشيم اون هفت روز چقدر سخته با پد تو هم دعوا نکن گلم تو خونه باز بذار مهمونى و غيره پوشک کن اصلا هرچى خودت دوست دارى بکن هر کى هم اعتراض کرد فقط يه لبخند بزن به پهناى صورت خودشون از رو ميرن از الان تبريک ميگم عزيزم ان شا ء الله زايمان راحتى داشته باشى و سالم و سلامت باشيد
مامان آیدا
پاسخ
مرسی سودابه جوندروغ چرا من خیای استعداد پیچوندن شوهر رو ندارم...بعد هم مگه شوهر من همین که بهش بگی راضی میشه.. اونروز رفته شیشه عرق کاسنی رو چک کرده که امروز نخوردی چرا احمال می کنی بچه زردی بگیره تقصیر توئه.. حالا بزنه و بچه به هر دلیل زردی داشته باشه کل قومش پی خوان بندازمد گردن کم خوردن عرق کاسنی توسط من.. این منو عصبی می کنه سودابه جان.. اصلا یک ذره حواسش به من نیست
رز
5 بهمن 93 15:51
سلام امیدوارم حالتون خوب خوب باشه میدونم که شما توشرایطی هستی که دیگران باید شما رو درک کنه اما بعضی وقتها متقاعد کردن ادمها کار خیلی سختی میشه با همسر صحبت کن که مهمترین چیز الان ارامش شماست و ارامش مهمتر از خوردن کاسنی وخاک شیر هست البته قبلش هم کلی قربون صدقه اش برو و این نه ماه همراه شما بوده باعث قوت قلب شما شده. خودت که میدونی مردها در لجبازی وکل کم نمیارند اما در مقابل مهربانی ومظلومیت زودتر خلع صلاح میشن اگر این روش اثر کرد که چه خوب اما شما در هر شرایط بیرونی سعی کن با توکل وتوسل به 14 معصوم وخوندن سوره والعصر ارامش درونی بدست بیاری تو سوره ی والعصر میخوانیم که بعد از هر سختی راحتی است به شیرینی حس خوب مادری ومقامت که بهشت زیر پای تو ست فکر کن
مامان آیدا
پاسخ
ممنون رز عزیز.. حق با شماست.. ما در کل رویه زندگیمون همیشه همین بوده بخاطر نمیارم صدای کسی بالا رفته باشه یا تند با هم حرف زده باشیم... شرایط هر دومون بهم ریخته است مهمترین مسله الان اونه.. اما واقعا دارم سعی می کنم آروم باشم و خودم رو در گیر نکنم.. اون که الان اصلا متوجه نیست
مامان رهام
6 بهمن 93 10:45
آیدا جونم سلام خوووووب درکت می کنم تو این موضوع (همسری رو می گم) من هم به شدت احساس می کردم که همسری باید خیلی بهم توجه کنه و وقتی می دیدیم تمام هم و غمش شده رهام کلی تو دلم ازش ناراحت می شدم وقتی رهام به دنیا اومد، خب من به خاطر اینکه هورمونام بهم ریخته بود دچار افسردگی شده بودم ، وقتی می دیدم همسری قربون صدقه من می ره و اونطوری که انتظار دارم دور من بال بال نمی زنه از شدت ناراحتی گریه می کردم و بعد الکی می انداختم گردن زردی رهام که برای رهام ناراحتم ولی واقعیت این بود که پیش خودم اینطور فکر می کردم که خب رهام ........ی رو تحویل دادم دیگه!!! دیگه من و می خواد چه کار که البته واقعا اینطور نبود ولی به خاطر شرایطی که توش بودم اینطور فکر می کردم، در مورد مادر شوهر هم همینطور، بنده خدا وقتی می گفت عرق رازیانه بخور تا شیرت زیاد شه، احساس می کردم می خواد منو بدوشه برای نوه اش و لج می کردم و نمی خوردم اون روزااا خیلییییییی کلافه بودم ولی الان که یادم می افته فقط می خندم آیدا جون شما اشتباه من رو نکن و اجازه نده موضوعات کوچیک لذت این روزات رو از بین ببره راستی خیلی خوب کاری کردی کلاس رفتی مطالبش خیلی به دردت می خورن ایشالا که زایمان خیلی خوب و راحتی داشته باشی و فرشته کوچولو رو به سلامتی بغل کنی
مامان آیدا
پاسخ
مژگان جون مشکلم بی توجهی نیست مشکلم دهن بینی همسریه.. هر کی هر چیز میگه میگه باید اون کار رو بکنیم حالا فعلا یکم راحت تر شدیم میدونی که ما دعوا هامون فوقش 4 ساعت طول می کشه
فافا
6 بهمن 93 11:15
انشاله خدا یار و یاورت باشه آیدای عزیزم. بی خیال . من که هنوز بچه دار نشدم بهم میگن . مادر شوشو که میگه حامله شدی سونو نرو چون بچه عقب مونده میشه یا مثلا همین پوشک کردن... اینا فقط فکر جیب پسرشونن. ولشون کن . شوهرت هم ببینه نی نی اولش بدون پوشک همه اش خودش رو کثیف میکنه و نمش میزنه بیرون بی خیال میشه .تو الان فکر 4 شنبه باش عزیزم
مامان آیدا
پاسخ
عزیز دلمی... تو شرایط عادی محل نمی گذارم.. ولی الان خیلی بهم ریخته ام
آدی
6 بهمن 93 17:56
ای جانممم.حالا من بعد زایمان حساس شده بودم در حد فاجعه.حالش رو ببر که اخرین تکوناش تو دلته.میاد بیرون و از بیرون لگد میزنه تو شکمت.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد