سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

کودکانه

ملاقات با امام رضا

1392/8/19 11:07
نویسنده : مامان آیدا
453 بازدید
اشتراک گذاری

خانه مادرم پر از گلهای رنگارنگ هست. بعضی هاشون که خیلی کمیاب هستند و از راه های دور مامان پیداشون کرده.دیشب داشتم به یکی از اونها نگاه می کردم .یه بوته متراکم از برگهای قرمز و زرشکی که انگار یه پروانه قرمز و بنفش روی یه ساقه بلند نی نشسته باشه. این گل شبها برگهاش جمع میشه مثل دوک نخ ریسی و صبحها دوباره بالهاشو باز می کنه و شبیه پروانه میشه.شب که نگاهش می کنی باورت نمیشه که این گل صبح ها میتونه اونقدر زیبا بشه!!!زندگی همه  ما هم همینطوره یه نقاط بد و زشت داره ،یه زمانهایی داره که دلت می گیره و اتفاقات آزار دهنده هستند ولی خیلی طول نمی کشه!! خیلی زود صبح میشه و چهره حقیقی اون اتفاق معلوم میشه!! بعد زیبا و مثبت اتفاق که دیشب اونقدر زشت و ناراحت کننده بود به ما نشان داده می شه!!ا در لحظه که به موضوعات زندگیت نگاه می کنی و ناراحتتت می کنه حواست باشه که حکمت خدا هیچ چیز رو نا زیبا نمی آفرینه!! خداوند معمار زیبایی هاست و وقتی صبح برسه همون موضوع روی زیبای  حکمت خداوندی رو بهت نشان می ده!! همیشه نا آگاهی و بی اطلاعایی و بی اعتمادی  نسبت به حکمت اون معمار اعظم اتفاقات زندگی ما رو تلخ و ناراحت کننده نشون می ده!! من به عینه اینو تو زندگیم تجربه کردم!! افسوس که ما آدمها از تجربیاتمون درس نمی گیریم و باز وقتی در معرض اتفاقات قرار می گیریم و به کاممون خوش نمیاد،کاسه غم بغل می کنیم و زاری می کنیم و به زمین و زمان متوسل می شیم و گله می کنیم که ای خدا جرا و چرا و چرا؟!!! خدا هم همیشه میگه اگر صبر کنی می فهمی که چرا!! افسوس که ما بنده های از خود راضی و کم طاقت نمی تونیم صبر کنیم.

اینا رو برای تلنگر زدن به افکارم و روحم نوشتم،قطعا برای خیلی از شما ها هم این اتفاق در روزمره گیهاتون پیش اومده.گاهی نشستن و فکر کردن به این موضوع لازمه برای روح زیاده خواه انسان!!

روز هایی که گذشت برای من غذای روح  بود.جسم هم البته یاری کرد ولی این چند روز آرامش روح بود که محقق شد.

چهارشنبه بعد از یک جلسه کاری خیلی خیلی سنگین که همه اش هم جنگ اعصاب بود و آخر سر هم به نتیجه نرسید با کلی تاخیر رسیدم خونه!! قرار شد بابا بیاد دنبالمون و مارو ببره فرودگاه.همسری هم ساعت 6:15 رسید.ساعت 6:30 بابا اومد و مارو برد. سر راه رفتیم بیمارستان صارم توی اکباتان وآمپول هامو زدم و بعد هم رفتیم فرودگاه.عجب بیمارستانیه صارم فوق العاده تمیز مرتب پرستار های مودب و باشخصیت!! لذت بردم!! کاش نوید هم یک ذره یاد می گرفت!!نگران

امام رضا جونم خیلی خیلی مخلصیم!خیلی دوست دارم!! خیلی بزرگی!! ممنون که دعوتم کردی!ممنون که منو طلبیدی.ممنون که حرفامو گوش کردی!! ممنون که سنگ صبور گریه هام و ناله هام شدی!!ممنون که منو تو مسیر درست انداختی! برام خیلی عجیب بود! از توی هواپیما داشتم با خودم دوره می کردم، الان میرم به امام رضا کلی حرف می زنم.التماسش می کنم وساطت بکنه و... . ولی!! ولی چشمم که به حرم افتاد لال شدم. همونطوری نشستم و نگاه کردم.انگار نه انگار اون همه نقشه داشتم.همونطوری دم در وا رفتم نشستم و فقط نگاه کردم!!!حس عجیبی بود هیچ کلمه ای براش پیدا نمی کنم!!! حتی الان نمی دونم چی باید بنویسم.یه حس تا ابد آرامششششششششششششش! حس تو خلا قرار داشتن.انگار یک نفر که عاشقانه دوستش داری تو رو محکم در آغوش گرفته و تو مدهوش از عشق به آرامی تو اون محل امن شناوری!! خیلی خیلی حس زیبایی بود.همه اونجا یه چیزی می خواستن. یکی داشت دعا می کرد.یکی گریه  و زاری می کرد. صدای همهمه اون همه آدم برای من فقط یه لالایی محو بود.هیچی نه می شنیدم و نه می دیدم.  قشنگ بود!! کلی بی زبان حرف زدم با امام رضا.نمی دونم شنید؟!!! چرا شنید! مگه میشه بطلبه و نشنوه!!! به ساعت که نگاه کردم 1 ساعت بود اونجا نشسته بودم ولی انگار 5 دقیق قبل بود!!! چرا؟!! وقتی خوبی چرا اینقدر زود می گذره؟!!!!!ابرو دلم می خواد از تک تک اون لحظات براتون بگم!! دلم می خواد شما رو هم توی اون حس قشنگ شریک کنم.افسوس که کلمه پیدا نمی کنم برای شرح حال واقعی دلم!!. وقتی برگشتیم هتل مثل پر سبک بودم،البته بجز چشمام که از شدت قرمزی می سوخت و درد می کرد.نیشخند

 صبح روز بعد رفتیم دنبال درمانگاه و آمپول رو زدیم بعد هم صبحانه خوردیم و یکم استراحت و باز حرم.حدود ظهر دوستمون اومد دنبالمون و ما رو برد شاندیز و یه رستوران به اسم ارم!!! عجب غذایی داشت!! حتما امتحانش کنین اگه اون طرفی رفتین!! هم محیطش و هم شیشلیک هاش بی نظیر بود!!

بعد از ظهر هم اتاق رو تحویل دادیم و رفتیم حرم!! دعای کمیل رو تو حرم خوندیم و باز هم تو فضای مثبت اونجا چند تا نفس جانانه کشیدیم.چند تا کیسه هم پر کردیم زاپاس برای این روزای تهرانمون که هر وقت یادمون رفت حکمت خدا و خواست دلمون بباره،  از ذخیره هامون استفاده کنیم!!!  بازم ممنونم امام رضای عزیزم. من  بنده خوبی نیستم ولی تو مثل همیشهههه بزرگی وبخشندگیت رو به من نشون دادی!! تا ابد مخلصتم!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مژگان
19 آبان 92 12:23
چقدر دلم خواست ...



اگه تو این شرایط نبودم حتما همین هفته می رفتم...

خوشحالم که بهت خوش گذشته و با یه روحیه و نگاه جدید برگشتی...

امیدوارم بهترین ها هر چه زودتر برات اتفاق بیوفته




ایشاالله دو سه ماه دیگه سه نفری میرید!!


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد