روز ۱۷...
روز ۱۷هم هم تموم شد فردا آخرین روزه.تصمیم گرفتم پس فردا برم آزمایش بدم.صبر می کنم آمپول هام تموم بشه. روز خوبی رو پشت سر گذاشتم. کمی توی خونه قدم زدم.با مامان مهربونم گپ زدیم.هنوز ترشحات قهوه ای رو دارم کما بیش.درد نافم که دو روز پیش امونم رو بریده بود خبری ازش نبود.بهتر از همه هم اومدن دوستای عزیزم بوووود. خیلی خیلی وجودشون بهم انرژی داد. هر چند که ۱ ساعت بیشتر نموندن ولی گذشت زمان رو اصلا احساس نکردم.بعد از دو هفته کسالت باز کلی گفتیم و خندیدیم..واقعا انسان ها به هم وابسته اند.هیچ راهی برای تنها موندن و زنده موندن نیست بنظر من!!! زندگی ما تو تعاملاتمون جریان داره.رابطه با خانواده ,با همسر,با فرزند,با دایره دوستان,... با روئسا,با ارباب رجوع... مگر میشه در ها رو به روی خودت ببندی و بدون تعامل زنده بمونی؟!!! خیلی بهم خوش گذشت از همه جا حرف زدیم از همکارای سابق تا دستور دسر و غذا.خوب بود چسبید. بعدش هم همسری اومدددد.نفسم سرما خورده و صداش داره میگیره.طفلکم منم نتونستم بهش برسم.شام که خوردیم دو تا قرص خورد و خوابید. منم فعلا دارم برنامه مورد علاقهام رو تماشا می کنم.کلا یه روز خیلی خوب بود تو این ۱۸ روزهه. تقریبا جزو معدود روزای خوب بود!!!!! فسقلی ها پسفردا از بودنتون با خبر میشم.لطفا با خدا صحبت کنید از خیر شما تو آسمونا بگذره و بگذاره بیایید مستقیم تو بغل من