سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

کودکانه

سلام دوباره

1392/12/4 9:30
نویسنده : مامان آیدا
395 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام!! دلم برای اینجا آمدن تنگ شده بود. دلم برای تک تک شما دوستان گلم تنگ شده بود.قلبقلبقلبقلبقلب بشدت به این سایت و دوستای گلم عادت کردم این چند وقت که نبودم خیلی سخت گذشت. البته هنوز هم خیلی شلوغم و از صبح تا شب جلسات رنگ و وارنگ و بودجه بندی سال بعد و هزار و یک کار دیگه هست. ولی خدا بخواد سختی رو رد کردم. 

این چند وقت حسابی برنامه هام پر بوده و مثل همیشه که زندگی من رنگ آرامش نداره حسابی بالا پایین شدم. اول از همه بگم که توی یه بحث داغ داغ هفته پیش استفا دادم از کارم و با قهر از شرکت اومدم بیرون. خیلی دیگه اذیت داشتن می کردن و حجم خیلی سنگینی از کار رو روی سرم خراب کرده بودند و فکر می کردند چون خانمم صدام در نمی یاد و می تونن هر کار که بخوان بکنن. منم استعفا دادم با خوشحالی، به خیال خام خودم که یک مدت استراحت می کنم و به کار های عقب مانده ام می رسم و یکم به خودم می رسم. ولی فقط یه روز طول کشیدنفس راحت من. از سازمان بازرسی کل حمله کرده بودند به شرکت ما و خلاصه ما مجبور شدیم دوباره بر گردیم وکار ها رو جمع و جور کنیم و کمک برسونیم به روئسا!! این بود که ما دوباره بر گشتیم سر جای اولمون و فعلا تا بعد از عید هستم تا بعد ببینم چقدر می تونن  تصمیم  به رفتن منو عوض کنن.

تو این 2 3 هفته اتفاق خوب دیگه ای که افتاد نومزدنگ خواهرم بود و اتفاقات قبل و بعدش که خیلی خوشحال کننده بود. نمی دونم چرا فکر می کردم خواهر کو چولوی من هنوز کوچولوه و حالا حالا ها زوده عروس بشه پریروز با یه حساب سر انگشتی فهمیدیم 27 سالشه خواهر کوچولوی من!!! چقدر زود بزرگ شد!!!وقت تمام آقای داماد همسن خواهرم هست و اینجا تنها زندگی می کنه!! اینه که من شدم مادر داماد.نیشخند نه اینکه به قول خواهرم  که میگه تو اخلاقت مادر بزرگیه!!! داماد هم تصور کرده که من 60 سالی سن دارم و تو همه چی با تجربه ام!!! نیشخند رفتیم برای پسرم که  همون داماد میشه کت و شلوار خریدیم که بیاد خواستگاری خواهرمون. حلقه نشون خواهرم رو من با داماد رفتیم خریدم،گل انتخاب کردم و سفارش دادم که داماد جان بیاره برای خواستگاری  ،.....خندهنیشخند اینه که الان یکم گیج شدم، من دقیقا فامیل عروس بحساب میام یا مادر داماد؟!!!نیشخند ایشاالله که خوشبخت باشن این دوتا فسقلی هانیشخند فردا هم تولد خواهریه  با داماد دست به یکی کردیم  سورپرایزش کنیم. مامان و بابا هم امشب بر می گردن و فردا همه دور هم جمع هستیم.هورا

عرض کنم که یه رژیم  شروع کردم با یکی از دوستان همین جا!!! من همیشه از قرار گرفتن تو چارچوب فراری بودم. و از اونجایی که  بسیار لجباز هستم ,وقتی میگن چیزی رو نخور بیشتر دلم می خواد بخورم اون چیز رو!!!!گریهاصلا کی گفت رژیم بگیری هان؟!!!! خلاصه سخته ولی خیلی وقت پیش باید شروع می کردم این وزن رو پایین آوردن. امروز روز سوم هست!! ومن 1 کیلو و 200 کم کردم. از امروز هم میرم پیاده وری تپل که تاثیرش بیشتر باشه خدا بخواد!!

خانه تکانی هم شروع شده و فعلا دارم توی کمد ها رو تمیز می کنم، خدا بخواد باید تا آخر این هفته تمام کنم و خانه تکانی رو هم پروندهاش روببندم.

از درمان هم،..... خبری از  پری جان نیست. چند روز پیش به اون خانم که تو نوید مسئول پرونده ماست ،خانم قاسمی ،زنگ زدم که چکار کنم. او هم گفت که باید صبر کنم تا خود بخود پری جان مهمونم بشه. بعد قرص ها رو شروع کنم. اینه که هنوز منتظر قدوم مبارکشون هستم. تا خبری نشه نمی تونم اقدام بعدی رو شروع کنم.  این چند وقته با وجود اینکه مرتب سعی می کردم از فکر نی نی دار شدن بیام بیرون و انقدر هم گرفتاری های دیگه داشتم که بشه به این موضوع فکر نکرد ولی خوب آدم منتظر همیشه منتظره!!! هیچ وقت آرامش نداره تا به اونچه منظرش هست برسه!! پریشب داشتیم با همسری حرف می زدیم. حساب کردیم اگر حتی همین سال دیگه نی نی بیاد تو زندگیمون وقتی نی نی 25 سالش بشه ما 60 سالمونه!!تعجب بعدش رو نمی گم چه فکر هایی کردیم که هر دومون حالمون گرفته شد!! در همین حد داشته باشین که یه سوال ساده مطرح شد. با این اوصاف بنظرتون ما عروسی بچمونو می بینیم؟!! خدایی گناه داره بچه طفلکی تا میاد جوونی کنه باید از پدر و مادر پیرش مراقبت کنه!!گریه

 گمونم بهتره ادامه ندم می ترسم این پستم هم تلخ بشه!!

دوستون دارم یه دنیا!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

سودابه
3 اسفند 92 17:20
مبارککککککککه ایشالا عروسی بچه های خودت این فکرها چیه میکنی انشاالله که تا چند سال دیگه دانشمندان روشهایی کشف میکنن که ما دوباره جوان بشیم و کلی حالشو ببریم و زود هم نوه دار بشیم و در عنفوان جوانی مادر بزرگ هم بشیم واسه خونه تکونی هم خدا قوت
مامان آیدا
پاسخ
عنفوان جوونی رو خوب اومدی سودابه جونمنم همه چشم امیدم به دانشمندامونهجوونی حق مسلم ماست
ادی
3 اسفند 92 19:32
ایدا از سن نگو که من خراب این اختلاف سن هستم. من متولد 60 و شوهرم 55. ولی مهم دلمونه. ایشالله که عروسیشون رو هم میبینم عزیزم . با این چیزا هدفت رو کم رنگ نکن. تازه ما خیلی هم جوون هستیمممممممممممممممممممممممممممممم
مامان آیدا
پاسخ
هم سنیم ادی جاناصل اصل که دله که مال ما جوونه.ایشاالله نی نی خوشگله که اومد دیگه اختلاف سن هم موضوع منسوخ شده میشه.خاله قربون فینگیلی بشه که فعلا داره ووول وول میزنه تو دل مامانش
مامانِ عسل
4 اسفند 92 8:53
پس هم سنیم آیدا جون خیلی فونت خیلی ریزی انتخاب کردی چشام در اومد تا خوندمش ازدواج خواهرتون مبارک باشه همیشه تو شادیها وقت بگذرونین هنوز هیچی نشده مادرشوهر شدی دلم براتون خیلی تنگ شده بود آخه عینک همراهم نبود و نمی تونستم بخونم بس که ریز مینویسین
مامان آیدا
پاسخ
آخ آخ درستش کردم.ببخشید. منم چشمام ضعیفه ولی صفحه رو درشت می کنم که ببینم . می بینی؟!! حداقل حسرت مادر شوهر شدن به دلم نموند منم خیلی خیلی دلم براتون تنگ شده بود. ایشاالله دیگه کمی سبک ترم از این به بعد و میام یه عالمه پیشتون
مهتاب
4 اسفند 92 9:00
عزیزم تبریک میگم انشالله خوشبخت بشند ... عزیزم اینقدر خودتو خسته نکن... کار بیرون و خونه و .... واقعا خسته نباشی
مامان آیدا
پاسخ
الهی من قربون خودت و فسقلیت بشم شما هم مواظب خودتون باش خانمی
مامان فرخنده
4 اسفند 92 9:20
واقعا آدم محتاط اين ني ني وبلاگ ميشه من كه هرروز بايد به دوستام سربزنم ديروز تا ساعت 3 كه شركت بودم اومدم به وبت ولي چيزي ننوشته بودي ولي امروز صبح خوشحال شدم كه مطلب جديد نوشتي نامزدون خواهرتون مبارك باشه چقدر خنديدم تو شده بودي مادر داماد واقعا تو فاميل كي حساب ميشدي ولي خوب اينجوري هم حال ميده دو طرف فاميل باشي در مورد سن وسال زياد غصه نخور مگه نميدوني ما خانمها توي سن 25 سالگي ميمونيم ديگه نبينم ميگي پير ميشيم كدوم زن پير شده كه تو دوميش باشي در مورد كم كردن وزنت ولي انصافا اسم رژيم كه مياد من نميدونم چرا بيشتر ميخورم البته بگم من خودم الان در حدود دوماهه در رژيم هستم چون 28 اسفند عروسي ته تغاري خونمون خواهرمه اولش خوب كم كردم ولي خيلي وقته روي وزن 68 كيلو موندم بايد مانكن شم تا اون موقعه ولي بعيده
مامان آیدا
پاسخ
سلام سلام یه مدت خیلی گرفتار بودم نبودم. ولی سر می زدم بهتون مبارک باشه عروسی ته تغاریتون. مال منم اگر خواهر عروس به حساب بیام ته تغاری هست. خیلی این چند وقته جالب بود. همش بین این دو تا سرگردان بودم. یادم نبودا!!! ما خانم ها از 25 بالاتر نمیرییم
marzi
4 اسفند 92 14:58
ایشاالله عروسی نوه ات. تو این جشنها و مراسمات بهت خوش بگذره. تا باشه عروسی باشه و خوشی. ایشاالله
مامان آیدا
پاسخ
مرسی مهربان. ایشاالله برای شما هم همیشه شادی و خوشی باشه و غم نبینی گلم
آغوشی برای گریه
6 اسفند 92 1:34
به این چیها فکر نکن خواهرجون.من 35 سالمه و همسرم 42سال...هفده ساله منتظریم ...اما امیدوار...حتما عروسی شونو میبینید.ماهم دعوتیم دیگه..نه؟؟؟
مامان آیدا
پاسخ
ایشاالله خدا صبر بده بهتون. یعنی داده که تا حالا تونستیدولی من همیشه فکرم می کنم برای آوردن یه موجود نازنین به این دنیا اول باید به صلاح اون فکر کنی و بعد خواست خودت. چی بگم والا
نیلوفر
6 اسفند 92 20:11
مبارکهههههههه به سلامتی عزیزم. انشاله خود مادرشوهر بشی
مامان آیدا
پاسخ
ایشششااااالله!!! حیف که پسرم کوچیک تر از دخترت میشه!!!!
مامان سهند و سپهر
7 اسفند 92 8:24
نومزدی خواهرت مبارک آیدا جون . ایشالا خوشبخت بااااااااااااااشن چه خوب که به دوماد کمک کردی . مخصوصا که تنها هستن. راستی منم یه هفته ست رژیم گرفتم . و به خودم قول دادم دیگه نشکنمش. موفق میشم نه ؟ واسه همین دیگه چیزی نمیپزم که خوشمزه باشه خوش به حالت که خونه تکونی رو داری انجام میدی. باید منم یه برنامه بریزم براش بزودی!!
مامان آیدا
پاسخ
قربانت از نظر من فینگیلی هستن!!خخخخخخخ!! 27 سالشونه ولی!!! من خیلی سختمه رژیم گرفتن ولی فعلا مجبورم دیگهفعلا 3 کیلو کم کردم تو 5 روز!! من فردا کارگر دارم. دیوار ها رو خودم نمی تونم. ولی کمدها تموم شد خدا بخواد. خیلییییییی سختتتته
مامان سهند و سپهر
7 اسفند 92 8:35
خب خواهر بزرگه ای دیگه فکر میکنی فینگیلی هستن... ولی 27 سالشوووونه . من 27 سالگی سهند و سپهرم بدنیا امدن آره خیلی سخته خونه تکونی. خصوصا که همه کارهاشو نمیشه به کارگر سپرد ... کمد و کشو و ریزه کاریهاش پای خود آدمه
مامان آیدا
پاسخ
اوهومم. همیشه یه حس کوچولو بودن دارم نسبت به این خواهر کوچیکه. همش فکر می کنم بچه است و باید ازش مراقبت کنم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد