سالی که گذشت!!!
صدای بهار که آمد زمستان خودش کوله بارش را جمع می کند و می رود!! بهار با آن همه غرور و کبارش پیش زمستان تعظیم می کند و زمستان را بدرقه می کند تا برود جای دیگری ببارد. سالی که گذشت همه چهار فصلش زمستانی بود برای من.سال خستگی ها و تنهایی ها!! نمی گویم سال بدی بود !1!! ولی سال تلخی و انتظار و درد و تنهایی بود برای من. روح و جسمم هر دو آنچنان خسته اند زیر بار برف چهار فصل امسال که سر بالا نمی توانند بیاورند. امسال به رسم هر سال، خانه تکانی که کردم، هر چه سعی کردم غبار از روی دل و روحم بردارم، نرفت که نرفت!! کدر شده شیشه قلبم. سنگین شده این جسم خسته ام.
این آخری ها همه وجودم پر از افسوس شده بود. تشنه داشتنت بودم امسال.. بیقرار بیقراری هایت بودم. آغوشم آماده پذیرایی از تو بود. امسال همه وجودم یکپارچه عشق شده بود ،فقط برای تو. ولی نیامدی و غیبتت یکی یکی شکوفه های تازه جوانه کرده عشقم رو از ریشه خشکوند. آفتاب امیدم غروب کرد و جاشو تاریکی افسوس گرفت. همه وجودم شد غم نداشتن تو و حسرت داشتن تو. امسال بیش از هر سال، در اطرافم مادر های باردار و بچه های تپلی تازه بدنیا اومده دیدم. امسال زنهایی رو دیدم که سالها انتظار نتونسته بود امیدشون رو نا امید کنه و امسال زنهایی رو دیدم که انتظارشون به پایان رسید. امسال بار ها و بارها برای دوستانی که هرگز ندیدمشون اشک شادی ریختم. بیش از اشک هایی که برای نداشتن تو ریختم برای دوستانم اشک شادی ریختم. امسال بیشتر از هر سال دیگه ای نوزاد های دیگران رو در آغوش کشیدم. اعتراف می کنم با عشق آرامشان کردم. در گوششان لالایی خواندم و بعد با حسرت به آغوش مادرانشان باز گرداندمشان. امسال این همه عشق را برای تو و فقط برای تو می خواستم. تو که نیامدی غم باد شد توی دلم و فقط خدا می داند چه کشیدم امسال. اعتراف می کنم خیلی امیدوار بودم به امدنت امسال!! اعتراف می کنم با همه حرف های دکتر ها مطمئن بودم که تو میایی و من تابستان 93 با بوی تن تو شب را به روز وصل می کنم. اعتراف می کنم نماندنت شد بغض سنگین گلویم و درد زجرآور سقط 3 ماهه شده همراه قدیمی. همه آن همه امید که هم مال خودم بود و هم یاری رسان دوستانم، شد دیوار های خاکستری این چند ماه و افت جان من!!!. کاش بشود بعد از این نامه،وقتی این تکه تکه های کاغذ را به آتش سپردم،مثال شعری که می خوانند هر آخرین چهار شنبه سال: زردی من از تو سرخی تو از من!! کاش بشود این همه غم را با این نامه به آتش فراموشی سپرد.... کاش ولی سرخی آتش،افت وجودم نشود !!
سال دیگر هرگز به این اندازه امیدوار نخواهم بود!! هرگز این چنین مطمئن نخواهم بود. کاش که بشود،
.. می گذارم آرزو هایم مرا ببرد با خود. می گذارم حسرت داشتن تو بشود هوس خواستن تو. می گذارم که هر وقت آمدی خوش آمدی!!.
دیگر مانع اشکی نخواهم شد. می گذارم قلبم هر موقع خواست بگرید!!. می گذارم فردا بیاید... و اگر تو نیامدی افسوس نیامدنت را بخورم. امروز فقط امروز را بدون تو سر می کنم و می گذارم فردا غم نبودنت را در دلم بکارد. اگر فردا بیاید......
منتظرم.... منتظرم بهار افتاب کم سویش را به قلب خسته من بتاباند و جان دوباره دهد.منتظرم فردا تو بیایی!!
والسلام