سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

کودکانه

نامه ای برای شما که آینه ام هستی

1393/1/27 12:37
نویسنده : مامان آیدا
584 بازدید
اشتراک گذاری

بیشتر از 4 بار این اتفاق  افتاده. هر بار به سراغ لینک هام میرم و اسمش رو از لینک دوستانم حذف می کنم. بعد از مدتی دلم برایش تنگ میشود غصه ام می گیرد و دوباره مثل بچه ها دزدکی و زیر چشمی پست هایش را می خوانم درد دارد دردهایش!!. مثل خودم است. انگار خودم است ولی آنچنان می نویسد که آتش به جان و دلم می اندازد. آنقدر غم را محکم به گلویم می فشارد که تکه تکه می شوم و دوباره جمع می شوم. دوباره می خوانمش و دوباره حالم بد می شود. با هر نوشته اش می نشینم و ها های بحال خودم و خودش می گریم. دردهایش آشناست با دردهایم ولی با دردهایش درد کشیدن ، می بلعد همه آنچه را که در خودم جمع کرده ام. باز می گویم آیدا  دیوانه!! مگر قرار نبود که دیگر نخوانی اش. و باز او را از لینک ها می اندازم بیرون. دوباره نفس عمیق می کشم. دوباره دلداری می دهم بی قراری هایم را!!! دوباره به دیدن کودک معصوم همسایه دلخوش می کنم!! دوباره با خودم قرار می گذارم بروم از دیار چشم انتظاری ها بیرون. دوباره می شوم آیدا بدون آرزو. دوباره صفر می شوم. سرد می شوم. هر روز که سپیده می زند با لبخند مهربان نگاهش گرم می شوم. روزی دوباره خالی ولی  دوباره... وانمود می کنم همه غصه ها رفته اند به مهمانی دیگری!، وانمود می کنم اصلا نمی خواهمش، وانمود می کنم حرف های نا امید کننده دکتر ها آنچنان دلنشین شده برایم که با دقت نگاه در نگاهشان می مانم. بی خبر که دلم هیچ کدام از اینجا ها با من نیست. همان آذر آتشین خاکش کردم زیر خاک!!! هر چه برگشتم پیدایش نشد که نشد!!! خودم را می سازم از نو بدون دل!! می روم !! دور و دورتر می شوم که شایدتمام شود این همه درد و ناله!! خودم را هر روز گول می زنم جلوی آینه!:! امروز معلومه که بهتری ایدا!! هان چه روز خوبیه امروز!!  وای چه هوایی آیدا امروز از همیشه شاد تری!!زندگی را بزور همراه می کنم. خنده های کج و کوله ام فقط دیگران را گول می زند.غصه هایم را نگه می دارم و با هر فیلم که می بینم مرواریدش می کنم و می فروشم به آوای غمناک فیلم ها!! باز از لینک دوستان می رسم به وبلاگش... با احتیاط می خوانمش!! به پهنای صورت می گریم. قلبم می خواهد از جا کنده شود. باز همه درد هایم تازه می شوند. گویی خود م هستم که دارم می نویسم. گویی من، من فراریم را دستگیر کرده ام و اعتراف می گیرم از او..... هر چه رشته بودم پنبه کردی دوست من.. تقصیر تو نیست تقصیر این آیدای دروغگوی درونم است که حتی الان هم به من می گوید:  چقدر همه چیز قشنگ و آرومه آمروز!! چقدر حال من  خوبه امروز!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (20)

مامان فرخنده
25 فروردین 93 12:31
واي آيداااااااااااااااعسل دست به قلمت مثل آشپزيت حرف نداره خيلي خيلي خوشمل منويسي سه بار خوندمش بميرم برات وهمه اون دوستات كه داريد انتظار ميكشيد ولي تو قوي هستي واميدوار كاش بشه تموم غم وغصه هاي آدمها تموم بشه الان يه جور غصه ميخوريد بعد به اميد خدا بچه بياد يه جور ديگه . مثل من كه الان دوروزه مليسا خوب شام نميخوره احساس ميكنم داره لاغر ميشه كلي اعصابم خورده چون خانم خانمها اينقدر بزرگ شده كه ميره در فريزر را باز ميكنه ميگه بشتني بشتني بوخورم و به خاطر همين جلو غذاش گرفته ميشه اگه هم كه بهش ندم اين شكليه خلاصه غصه ما آدما تمومي نداره گل من
مامان آیدا
پاسخ
عزیزم غم و شادی برادرهای نا تنی ادم هستند. نمیشه برای همیشه دور کردشون. جزئی از وجودت میشن... چی بگم الان خیلی مود درست و حسابی ندارم. چند روز پیش جایی بودم ماجرایی برام پیش اومد کلی خودم رو زدم به این در و اون در که فراموش کنم. امروز بقلم درامده بود آنچه که برای من اتفاق افتاده بود.اون هم با تلخ ترین و جزئی ترین لحظاتش. دست خودم نیست نمیشه به بی خیالی طی کرد
سودابه
25 فروردین 93 18:55
سپاسگذار خدا باش که همچین قلمی بهت داده که حداقل مینویسی و خودتو یکم فقط یکم آروم میکنی ... کاش منم قدرت نوشتن یا فن بیان داشتم و حداقل کمی از دردی که دارم رو سبک میکردم انشاالله روزی برسه که با این قلم زیبات لحظه های مادرانه ات رو به نگارش در بیاری و ما از خوندنش لذت ببریم
مامان آیدا
پاسخ
الهی همین روز ها برامون بنویسی که فرشته آسمانیت اومده به این 15 سال انتظار پایان بده... الهی همین روز ها همین جا می نویسم سودابه هم مادر شد.. الهی آمین...
مامان سهند و سپهر
26 فروردین 93 10:31
عزیزم خیلی زیبا نوشتی یه عالمه آرزوهای خوب برای شما و دوستانت
مامان آیدا
پاسخ
و برای شما و جو جه های خوردنیت
مامانِ عسل
26 فروردین 93 11:19
سلام عزیزم خیلی زیبا نوشتی ماشالله تو هر چیزی استادی دلتنگتون بودم
مامان آیدا
پاسخ
سلام خانمی مثل همیشه لطف داری نسبت یه من!! من هم همینطور... نبودین یک مدت میومدم پستتون رو دوباره می خوندم یکم دلم باز میشد.هر چی آروزی خوبه برای شما و عسلی شاعر پیشه مون
سودابه
26 فروردین 93 14:20
ممنونم آیدای عزیزم
مهتاب
26 فروردین 93 15:08
بغض و اشک ... نمیدونم چی بگم دوستم ولی مثل همیشه برای تو و همه دوستامون دعا میکنم ... امیدوارم زود زود زود هم تو و هم اون دوستت به ارزوتون برسید
مامان آیدا
پاسخ
ممنون مهتاب جان... الهی که این چند ماه باقیمانده رو هم بدون استرس بگذرونی و عزیز دلت رو در آغوش بکشی
mona
26 فروردین 93 23:41
آدميان به لبخندی كه بر لبها می نشانند و به احساس خوبی كه بر جا می نهند و به دردی كه از یکدیگر می كاهند،می ارزند و ما بودنشان را ميخواهيم چون وجودشان،زمين را زيباتر ميكند.پس،"هميشه باش" برات آرزومندم :به خوابت،آرامش_ به بیداریت،آسایش_ به زندگیت،عافیت_ به عشقت ،ثبات_ به عمرت،عزت_ به رزقت ،برکت وبه وجودت صحت.
مامان آیدا
پاسخ
مرسی مونا جون همه دعا های قشنگنت ایشاالله برای خودت پیش بیاد
مامان فرخنده
27 فروردین 93 7:44
س آيدا جون صبح زيبات بخير عزيززززم برو خصوصي
مامان آیدا
پاسخ
سلام سلام... نیومده خصوصیت که؟!!!
مامان فرخنده
27 فروردین 93 8:12
متوجه نميشم چي پيش اومد يعني الان داري گريه ميكني خوشگلم من اصلا قصد نداشتم ناراحتت كنم فقط چيزي را كه ديدم برات نوشتم
مامان آیدا
پاسخ
الهی قربونت برم. نه!! اومدم پیشت
مامان سهند و سپهر
27 فروردین 93 10:52
سلام خانم زیبا خوبی؟ خوشی ؟ سلامتی؟ اوضاع بر وفق مراد هست ؟
مامان آیدا
پاسخ
سلام خانم زیبا خدا رو شکر خوبمممنون
مامان سهند و سپهر
27 فروردین 93 11:29
چه خفر آیدا جونم ؟ خریدهای عروسی خوب پیش میره ؟‌ مامان جونتون اومدن ؟ وای که چقدر کارهای خوب خوب داری برای انجام امیدوارم همش به خوشی انجام بشه
مامان آیدا
پاسخ
یادم رفت تیکش رو بزنمبد نیست الانه میام پیشت برات میگم
مامان سهند و سپهر
27 فروردین 93 12:27
عزیز دلم. ببخش یادآوری کردم برات دوست نداشتم ناراحت بشی. یعنی میشه دعاهام بگیره و ... حالا ببین چی میشه دیگه خانوم خوشگله .
مامان سهند و سپهر
27 فروردین 93 12:28
ای وای باز یادم رفت تیک رو بزنم
مامان آیدا
پاسخ
تازه شدی مثل خودم عزیز دلمی!! دوست مهربونمالان تیکش رو بر می دارم
مامان الینا
27 فروردین 93 13:16
ایدا جان از جوابی که تو پرسش و پاسخ داده بودی اومدم ببینم وبلاگ این خانم عصبانی چطوریه ؟؟؟؟؟؟عزیزم خدا می دونه از ته دل ارزو میکنم به اون چیزی که برات خیره برسی من وضعیت شما رو نمی دونم ولی بدون امیدوارم هر چی از خدا می خوای اگر خیر و صلاحت در اون هست برات براورده بشه عزیزم معلومه دل مهربونی داری فقط شکسته !!!!!
مامان آیدا
پاسخ
یعنی اینقدر عصبانی بنظر می رسید؟!!!عزیزم خیلی ممنون از دعای خوبت.خدا الینای خوشگت رو براتون نگه داره و امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی خانمی. راستی من اونقدر ها هم عصبانی نیستم ها... یه وقت هایی از کار این ملت حرص می خورم بس که تو کار هم دیگر چرا و اما و اگر می آرن بدون اینکه کوچکترین ارتباطی بهشون داشته باشه... و اگر نه من کلا موجود بی آزاریم
مامان نازی
27 فروردین 93 14:25
سلام عزیزم.معلومه خیلی هنرمندی خوش به حالت که از هر انگشتت یه هنر میریزه.منم فقط بلدم نق بزنم گلم ممنون که به سوالم جواب دادی من ورودی 84 بودم خواستم بدونم کسی از بچه های اون ورودی هست یا نه!
مامان آیدا
پاسخ
مرسی عزیزم لطف داری بمننه من 77 بودم تا 81
ادی
27 فروردین 93 20:05
ایدا میدونم چی میکشی. میدونممممممممممممممممممممممم. میدونم که بعضی از حرفها به جای اینکه مرحم باشه به دل نمکه. چون خودم این روزها رو کشیدم. ولی تموم شد... به دکترها کاری نداشته باش . دکتر اصلی یکی دیگست.. کاری از دستم بر نمیاد برای اروم کردن دلت جز دعاهای که تو خلوتم میکنم.همین!!!
مامان آیدا
پاسخ
عزیزم اینجا آمهای هستند که همه آیینه هم هستند.برای همین اینجا می تونم درددل کنم چون همه میدونن و هیچ کس به دیگری ایراد نمیگیره.الهی من که همیشه راضی بودم به رضای توبقول شما دکتر اصلی اونه
marzi
28 فروردین 93 18:21
آیدا وبلاگ محیا رو میگی؟ خط دوم کمرنگ؟ منم وقتی میخونمش دلم ریش میشه. منم بعضی قسمتهاشو تجربه کردم. دقیقا از درون آدم حرف میزنه. منم مثل تو خودمو به بیخیالی میزنم ولی با کوچکترین چیزی که ربط به بارداری و بچه بشه حالم دگرگون میشه و شدیدا غمگین میشم. مخصوصا این روزا که یاد پارسال رو برام زنده میکنه.
مامان آیدا
پاسخ
واقعا بعضی وقتها میشینم ساعت ها با خوندنش گریه می کنم مرضیه جون بخصوص این پست آخرش که شرح حال این روز هتی منه برو بخونش.....ما هممون آینه هم هستیم ولی محیا خود خود منه خدا میدونه که هر چی توی ذهنمه او بقلم در میاره
سپیده ( وقتی به یک مرد مبتلا می شوم )
29 فروردین 93 2:58
... امروز قبل از اینکه از در بری بیرون گفتم وبلاگای مشابه وبلاگ تورو میخونم .... گفتی شاید منم جزوشونم ....... پیدا کردم... تا قبل از این اینجا نیومده بودم اما یه دوست مشترک داریم... خط دوم کمرنگ........ محیا.............. محیایی که پا به پای نوشته هاش زاااااااااااااااااااار میزنم........... .... منی که تا به حا حتی تجربه نکردم زار میزنم وای به حال ِ ............ ........... عزیز دلم...... مرسی که منم تو خلوتت راه دادی............... قول میدم حرمت این اعتماد و نگه دارم تا همیشه............
مامان آیدا
پاسخ
مرسی عزیزترینم خوش اومدی به خلوت دل من.... این پست اصلا مخصوص محیاست.... ..راستی میدونستی من چند بار بهت سر زده بودمآ؟ خیلی جالبه... دنیا چقدر کوچیکه
نیلوفر
29 فروردین 93 20:20
وقتی میخونم نوشته های محیارو انگار لحظه به لحظه اون دردها رو خودم تجربه کردم و دلم میشکنه. بیشترر و بیشتر غمگین زنهای انتظار میشم. آیدای گلم آرزو دارم انقدر روزهات قشنگ شه که این خنده های به قول خودت کج و کوله بشه خنده هایی از ته دل. بشه قهقهه شادی. قاطی بشه با صدای خنده ی فرشته های کوچولوت. این پست خودت هم دست کمی از محیا نداشت
مامان آیدا
پاسخ
چه کنم روبهروی آیینه که می شینم منم با محیا فرقی ندارم.تو هم نداشتی .خدا رو شکر که دیگه آیینه ما نیستی خدا رو شکر که دیگه من نیستی محیا نیستی.خدا رو شکر که همه اینها رو می تونی با شنیدن صدای فرشته کوچولوت فراموش کنی.... همه اون روزهای درد رو.... نیلوفر دوست ندارم جز زن های انتظار باشم.....چقدر این کلمه غم میاره با خودش...
مامانِ عسل
30 فروردین 93 9:37
سلام آیدا خانوم نمی دونستم از خواننده های خط دوم کمرنگ هستی... منم همیشه می خونم و با نوشته هاش اشکم درمیاد. اتفاقاً می خواستم آدرسش را برات بزارم ببینی تنها نیستی اما فکر کردم شاید دلتنگیت بیشتر بشه. چه دنیای کوچیکی
مامان آیدا
پاسخ
همش همین میشه تا بحال 4 5 بار لینکش کردم بعد کلافه شدم و حذفش کردم بعد دوباره یواشکی خوندمش. وقتی می نویسه انگار خودمم دارم می نویسم.شرایطش خیلی شبیه منه ولی بهمون دلیللی که خودم کم می نویسم وقتی نوشته هاشو می خخونم حالم خیلی بد میشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد