سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

کودکانه

عروسی عاشقان

امروز داشتم این پست رو می نوشتم یه نگاهی به وبم کردم . کاملا مثل این مجله های خانواده شده. تو وب مامان تینا و رایان یه مطلب خوندم درمورد لالی زنانه و اینکه چرا زنها  همیشه این همه حرف دارند برای گفتن!! وارد این بحث نمیشم هر چند که خیلی حرف دارم راجب این قضیه،... واقعیت اینه که من تو دنیای واقعی خیلی پر حرف نیستم و حتی چون خیلی به مسائل زنانه علاقه مند نیستم معمولا با هم جنسای خودم موضوع مشترک پیدا نمی کنم برای حرف زدن و هیچ وقت من شروع کننده مکالمه نیستم.. ولی این وبلاگ یه وبلاگ کاملا زنانه هست و از زمانی که وارد این دنیای مجازی شدم متوجه شدم، نه تنها کلی حرف وجود داره برای گفتن و شنیدن،بلکه می بینم که دوست دارم در مورد مارک سیب زمینی ...
28 دی 1392

....

بعد از کم شدن بتام از 50 به 41 ،عدد بتای 140 روز چهارشنبه ترسناک بود حتی دوباره پنجشنبه هم بالا رفته بود. ولی بعد از اون دیروز بتام 36  شده. نمی دونم بگم خطر رفع شده یا نه!! دو هفته پیش هم از 91 رسید به 20 و همه خیالشون راحت شده بود که بعد دوباره رفت روی 50!!! فسقلی داری اون تو چیکار می کنی؟!! بد نیست ما رو هم در جریان بگذاری ها!! شاید کاری از دستمون بر بیاد!! والا!!! دوباره شنبه آینده میرم تیتر میدم. شاید اینبار به امید خدا خلاص شده باشم. آخه درد های زیر دلم کمتر شده و فقط گاه و بیگاه اذیتم میکنه!! حال روحیم قاطییه حسابی. گمونم دارم سرما هم میخورم. شایدم مال آلودگی هوا باشه. قرمزی و التهاب چشمام رو که  میدونم دلیلش چیه. دارم...
28 دی 1392

روزمرگی های من

دنیای این روز های من همچنان خالی اما شلوغ می گذره. بعد از اون همه بالا و پایین رفتن توی چند ماه گذشته، کمی آرامش لذت بخش ترین چیزیه که می تونم داشته باشم. البته آرامش مورد نظر من این روز ها تبدیل به نوعی بی تفاوتی شده که راستش خودم دوستش ندارم. انگار که می فهمم برای اینکه ذهنم رو آروم نگه دارم اصلا نباید  خودم رو درگیر مسایل کنم. این مسئله باعث شده تا نسبت به هر انچه در اطراف می گذره کاملا لخت و بی حس عمل کنم. حتی دلم به کار هم نمی ره. اعداد و ارقام  جلوی چشمام می رقصند و من فقط صفحات رو ورق می زنم که مبادا من رو هم به رقص در بیارن.!! خواب شبم بشدت کم شده. کسی راه حلی براش داره؟!! دیگه دارم کلافه می شم از بی خوابی!! شبها زود ...
25 دی 1392

یلداتون مبارک

من راز فصلها را میدانم... هیچ شبی همیشگی نیست.دیر یا زود میشکند.آفتاب یخ زمین را آب می کند و با خود نغمه امید و شادی ، روشنایی و زندگی میآورد... و ما باری دیگر باغچه ها را بنفشه خواهیم کاشت. یلدا تون مبارک         ...
30 آذر 1392

در بهترین شرایط

پست قبلی  کاملا  متعلق به یک شخصیت مالیخولیایی که در لحظه دچار جنون آنی شده می باشد.پاکش نکردم که یادم باشه و یادت باشه مامانت وقتی قاطی میکنه چه ریختی میشههههه.حواست باشه کاری نکنی قاطی شه. خیلی غصه دارم. همه هوورمونهای بدنم بهم ریخته.در مورد خودم دارم به کشفیات جدید میرسم.مثلا یه قابلیت جدید در خودم کشف کردم.میتونم در یک آن هم بخندم و هم گریه کنم. گمونم اثرات این دارو ها بوده. واقعیت اینه که به محض دیدن بتا اصلا دیگه دست خودم نبود.البته خدا جون اصلا پشیمون نیستم از احساساتی که داشتم. همشون ناب همون لحظه بود.در لحظه دلم برای خودم سوخت.در لحظه حتی دیگه به داشتن یا نداشتن  فرشته نازنینم فکر نکردم.در لحظه فقط خودم بودم و خود خو...
30 آذر 1392

خداییییییییییااااا

 بتام  تکون نخورده 50!!!!!!!!!!! باز میگن صبر کن تا شنبه. هر بار که یه آزمایش میدم میگن صبر کن یکی دیگه هم بده. بخدا دیگه خونی تو رگهام نموندهههههههههههههه. مگه میشه هر روز با مسکن و دارو زندگی کرد.  خدا جون امتحانه؟  تو که میدونی به من چچی گذشته؟ بسم نیست؟!!!  میگم نمیشه معجزه شده باشه؟!! نمیشه نی نیم اومده باشده تو سر جاش داره رشد می کنه؟ نمیشه اصلا اشتباه کرده باشن؟ تو سو نو اشتباه دیده باشن؟! نمیشه خدا  دیده من خیلی ناراحتم نظرش رو عوض کرده باشه؟ بعد تازه ما هی قرص و امپول می اندازیم به جون نی نیم که بمیرههههههههههه . چرا نشه؟!! مگه خدا هر کاری که بخواد نمی تونه انجام بده؟!! مگه خدا تا حالا کاری ...
27 آذر 1392

اولین روز کار

امروز اولین روز کاریم بحساب میاد. خیلی با خودم کلنجار رفتم. از طرفی به محض اینکه اثر دارو ها میره دردم شروع میشه و از طرف دیگه خونه موندن دیگه اعصاب و روانمو پاک کرده و از بیکاری مرتب برای خودم مشکل و ناراحتی میسازم. ولی دیشب و امروز صبح هر 5 دقیقه نظرم عوض می شد. می گفتم نمیرم و از شنبه شروع می کنم و میزدم زیر گریه  همسری مونده بود از دستم چیکار کنه. کلا این روزا تعطیلم. خودم هم خودمو نمیشناسم   بالاخره با کلی ناز آمدم سر کار. کسی خبر نداشت و همه همکارا تعجب کردن. کلی گپ زدیم و حالم رو پرسیدن. آقایون بدشون نمیومد بپرسن چه جراحی بوده که اینقده طول کشید؟!! تو تیکه هاشون و نگاه هاشون کاملا معلوم بود . ولی بروی خودشون نیاوردن. کل...
26 آذر 1392

بدون عنوان

وای داره برررررف میاد  برف از پشت پنجره   دو تا از دوستامون خبر بارداریشون رو تو وب هاشون زدن .دو تا از خانم هایی که بامن زیفت کردن باردار هستن.دو تا دیگه منتظر آزمایش هاشون هستن.......... وای که چه روووووووز خوبیه امروز.کلی خبر خوب شنیدمممم ...
14 آذر 1392

از مامان به شیش تایی ها!!!!

روز ۱۶ انتقال!!!!! دوباره لکه بینی من شروع شده.من فقط خوابیدم و حرکت ندارم. دو روز دیگه مونده به آزمایش. خیلی هیجان زده ام .واقعا دلم میخواد زودتر از بودن یا نبودنتون با خبر بشم.چرا اینقد منو اذیت میکنین.نمیشه  خیلی راحت به من حس لذت بدین؟!!!خب منم گناه دارم.چرا هی من و بالا و پایین می برید آخه. درد دارم از نافم  یه اسپاسم دردناک دارم. امروز می خواستیم با همسری بریم سید مهدی حلیم بخوریم ها.فسقلی ها  قول میدم تکون نخورم  شما این شیطنت هاتو قطع کنین من عین ۹ ماه رو می خوابم!!!!! گمونم هنوز نیومده ما رو به بازی گرفتن!!!!   امروز کلی با دوستانم حرف زدم و یه عالمه انرژی مثبت ازشون گرفتم هر چند که این لکه بینی ها حالم و ...
10 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد