سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

کودکانه

روزهای بهاری ما سه تا

دلم برایرنوشتن تنگ شده... زمان کافیدبرای خودم ندارم.. تمام وقت من رو برای خودت گرفتی.. هر روز که می گذره خوابت کمتر و کمتر میشه و من تا می خوام بکاری برسم شما بیدار میشی....هنوزرهم شبها خیلی بد می خوابی... متاسفانه گاز معده ات خیلی زیاده و خیلی مدت طولانی باید روی سینه ام نگه دارمت تا باد گلو کنی.. همین باعث شده که به بغل عادت کنی و به خوابیدن روی سینه....این یعنی تا ساعت 3 4 صبح شما رو بغل کردن و شیر دادن و دوباره بغل کردن شما... بعد هم ساعت 6 7 بلند میشی و بعدش خواب های نیم ساعته می کنی... همه توجه منو برای خودت می خوای... و  واقعا اجازه نمیدی به هیچ کاری برسم... امروز  دو ماه و ده روزت تمام شد..روز به روز داری خوردنی تر میشی......
17 فروردين 1394

سام سین هشتم سفره امسال من

  آخرین دقایق سال 93 هم داره سپری میشه... امسال با همه بالا و پایین هاش برای من زیباترین سال زندگیم شد.... سام  شد هشتمین سین پایدار سالهای زندگی من... امسال با نا امیدی شروع شد با شروع یه معجزه ادامه پیدا کرد و با امید دوباره من به زندگی داره تمام میشه..... خودم رو تو دو تا چسمای قشنگش می بینم و هر لحظه احساس می کنم باید قوی و قوی تر باشم بخاطرش.. سال عجیبی بود برای من... خوشحالم که داره تمام میشه با همه خاطرات خوب و بدش که خوب هاش هم بیشتر بود. با این وجود خوشحالم که امسال زودتر از آنچه که من بخوام به پایان رسید.. دلیلش هم حضور پسر نازنینم تو پایان سال بود..در اصل بهار زندگی من دوماه پیش با اولین نگاه پسرم شروع شد.هر بار عاشق ...
1 فروردين 1394

اولین گردش سام

نفس مامان ما دیروز با هم برای اولین بار رفتیم بیرون.. برای شما زود بود ولی مامان خیلی افسرده و خسته شده بود و نیاز بود کمی هوا بخوره.. ضمن اینکه مهمون داشتیم و باید خرید می کردیم.. این بود که شما رو تو کالسگه گذاشتیم و رفتیم هایپر.. خیلی پسرر خوبی بودی ... فقط مدقع شام خوردن ما دیگه خیلی گرسنه ات شده بود و شیر می خواستی.. این بود که ما رفتیم تو ماشین و شما شیر خوردی .. بقیه بعدا اومدند و شام من رو هم آوردند که تد ماشین خوردم... ماشین که راه افتاد با یک تعجبی اطرافت رو نگاه می کردی... خیلی خوردنی شده بودی عزیزم..ممامانی جدیدا مرتب شیر می خوای و اونقدر می خوری که بر می گردونی.. سیر میشی ها چون فقط شبها این کار رو می کنی .. با مقدار کمتر شیر ر...
5 اسفند 1393

تولد دوباره من

خاطرم نیست ماه گذشته چطور زندگی می کردم... چطور حرف می زدم.. درباره چه موضوعی بحث می کردم... چه چیز هایی می خوردم.. زندگی چطور می چرخید..  تابلوی زندگی من رنگ عوض کرده.. تمام  بود و نبودم وجود معصوم نازنینی هست که با یه نگاهش تمام خستگی ها رو از یادم میبره... حتی من رو از خاطرم میبره.. در لحظه فقط تمام وجودم در غالب یک کلمه خلاصه میشه..... مادر..... سه هفته است که انگار شی محکمی به من اصابت کرده و دچار فراموشی شدم.. سه هفته است که زندگیم را از نو نوشته اند.. روی یک صفحه صاف و بدون خاطره.. از نو متولد شده ام.. با تولد پسرم انگار آدم دیگه ای هستم... فکرم ، ذهنم، رفتارم. روزانه هایم، حال و هوایم، همه لحظه هایم فقط در یک کلمه خلاصه میش...
30 بهمن 1393

سام بهانه زندگی من

اینم سام من در اولین ساعت زندگیش اینم وقتی از توی دستگاه درش اوردیم و حمامش کردیم عزیز دلم هنوز یکم زردی بودی . این هم همیم امروز بعد از خوردن یک پرس مفصل شیر مست و خمار شده بودی ولی دلت نمی خواست بخوابی..اونقدر وول خوردی که خودت خوابت برد. خاله هاش ببینین دیگه زرد نیستم. ولی این مامانم منو بسته به عرقیجات... دست از سرم بر نمی داره  که...   ...
18 بهمن 1393

خاطرات زایمان

این پست به مرور زمان کامل خواهد شد.بیشتر هدفم علاوه بر ثبت خاطرات زمینی شدن سام دادن یکسری آمادگی به مامان هایی که در شرف نی نی دار شدن هستند... همیشه تو سایت ها خاطرات رو که می خوندم به خودم می گفتم حتما سزارین می کنم.. چکاریه این همه درد....طوری آماده کرده بودم خودم رو که حتی با خودم می گفتم سخت ترین قسمتش فشار دادن شکم بعد از عمله...برای من خیلی متفاوت بود.... کمترین درد همون فشار دادن شکم بود... بهر ترتیب خاطرات زایمان رو هم برای پسرم و هم برای دوستان وبلاگیم اینجا می نویسم.. امیدوارم برای اون دسته از دوستانی که در شرف تصمیم گیری هستند برای طبیعی  و یا انواع سزارین مفید باشه...چون طولانیه به مرور این پست رو کامل می کنم کل دو شب ...
15 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد