سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

کودکانه

سونوی روز ۲۲

ساعت ۶ برای دارو بلند شدم.همسری رو هم بیدار کردم  که صبحانه بخوریم.همسری که رفت نشستم حدیث کسا خوندم.مامان ساعت  هفت و نیم اومد دنبالم که بریم سونو .طبق معمول  نوید خیلی شلوغ بود.من نفر چهارم بودم ولی خیلی طول کشید.البته من حوصله ام سر نرفت چون طبق معمول کلی حرف زدم با خانمها وقتی می گفتم باردارم کلی سوال می کردن که چیکار کردی بعد از عملت درد داشتی ,........خلاصه تا ۱۰ نشستیم تا نوبتم شد.خونریزی شدید داشتم که از ظهر جمعه شروع شده بود و هنوز ادامه داره. برای دکتر توضیح دادم که بتام از ۴۱ به ۹۱ رسیده و من الان خونریزی دارم.اونم هم شروع کرد و اون جسم خشن را مرتب در درون من چپ و راست کرد.پرسیدم چیزی می بین...
16 آذر 1392

من هنوز مادر هستم

امروز صبح طاقت نیاوردم و رفتم دوباره آزمایش دادم.همین الان جواب رو گرفتم.بتام دو برابر شده.من هنوز مادرم.فردا صبح  باید برم سونو گرافی که ببینن بارداری خارج از رحم نباشه.چون بتام پایین هست.ولی مهم نیست.مهم اینه که تو هستی.هنوز تو وجود منی و داری از خون من تغذیه می کنی.عزیز دلم قوی باش. برات حدیث کسا میخونم که در سایه کسا  و پنج تن سلامت رشد کنی ,بمونی و به بزندگی من روح بدی.عزیزم قوی باش.خدایا نگهدارش باش.حفظش کن.کمکش کن به این دنیا بیاد. خدایا رحمت و بخشندگیت  در همه مراحل زندگیم نشون دادی.به معجزهات نیاز دارم.به دستای گرمت نیاز دارم که محافظ خودم و موجودی که در درونم داری شکل میدی باشه. خدایا شکرت
15 آذر 1392

بدون عنوان

وای داره برررررف میاد  برف از پشت پنجره   دو تا از دوستامون خبر بارداریشون رو تو وب هاشون زدن .دو تا از خانم هایی که بامن زیفت کردن باردار هستن.دو تا دیگه منتظر آزمایش هاشون هستن.......... وای که چه روووووووز خوبیه امروز.کلی خبر خوب شنیدمممم ...
14 آذر 1392

سیری بر آنچه گذشت

 داشتم پست های گذشته رو از زمان شروع سیکل زیفت   نگاه می کردم.یه نکته جالب که وجود داشت  این بود که از  بیان آرزو  شروع شده بود و وسط درمان به خواهش و درخواست رسیده بود.هرچی دایره تنگ تر شده بهم التماس ناله و زاری من بیشتر  شده.دست آخر  هم  که التماس تموم شده کار به تهدید  کشیده  پست روز ۱۷ عملا  تهدید کردم نی نی هامو.دفعه بعد هم همینهه از این بیشتر نداریییییم   یا همین پست امروزم,!!! ما  آدما موجودات  پیچیده ی هستیم نه.تو موقعیت های مختلف چه عکس العمل های  جالبی نشون می دیم. و هر نفر هم  با نفر دیگه متفاوت هست. نوشتن آدما رو عاقل میکنه.این فرصت رو میده که هر ز...
14 آذر 1392

بودن یا نبودن........

بالاخره میمونید پیشم یا نمی مونید.فسقلی های بازیگوش.چرا مامانی رو اینقد اذیت می کنید.الان زنگ زدم به آزمایشگاه نتیجه رو بگیرم. آخه من چی بگم به شما.فقط فعلا شکر خدا می تونم بکنم. جواب آزمایش مثبته من باردار هستم!!!!!!! ولی بتام ۴۱ هست. باید تا شنبه صبر کنم و دوباره آزمایش بدم  که آیا بتام میره بالا یا نه!!!! الان با مطب حرف زدم خیلی شیک گفتن بارداریت خیلی ضعیفه خیلی خودت رو امیدوار نکن ولی تا شنبه صبر کن و دوباره تست بده ببینیم میره بالا یا نه. نمی دونم خوشحال باشم,ناراحت باشم,بخندم,گریه کنم.میدونم خدا داری امتحانم می کنی آرزو می کنم سربلند بیرون بیام. دوستان مهربونم به دعای خیرتون احتیاج دارم.باز هم باید منتظر بمونم باز هم از این بلاتک...
13 آذر 1392

روز موعود

ساعت ۶.۳۰ صبحه.زنگ ساعت مغز من به صدا در اومده.این ۳ ۴ ماهه هر روز این ساعت دارو داشتم  برای همین راس ساعت چشمام باز میشه.یک ساعت دیگه میرم آزمایشگاه.همسری هم نرفته سر کار که باهم بریم. اونم هیجان زده است مثل من ولی اصلا به روی خودش نمیاره.میگه سرما خوردم میخوام استراحت کنم  البته حسابی سرما خورده بنده خدا.منم مریض کرده از دیشب حسابی فین فین میکنم. هنوز لکه های نحس رو می بینم و قطع نشدن. واقعیت اینه که از دیروز بشدت نا امیدم از دیدن نتیجه مثبت.دیشب شب بدی بود و من برای اولین بار توی ماه گذشته الان سردرد بدی دارم. دیروز اون خانمی که با من زیفت کرده بود زنگ زد و خبر داد که خانم دیگه ای که با ما بوده جواب آزمایشش منفی بوده.اون بنده خد...
13 آذر 1392

روز ۱۷...

روز ۱۷هم هم تموم شد فردا آخرین روزه.تصمیم گرفتم پس فردا برم آزمایش بدم.صبر می کنم آمپول هام تموم بشه. روز خوبی رو پشت سر گذاشتم. کمی توی خونه قدم زدم.با مامان مهربونم گپ زدیم.هنوز ترشحات قهوه ای رو دارم کما بیش.درد نافم که دو روز پیش امونم رو بریده بود خبری ازش نبود.بهتر از همه هم اومدن دوستای عزیزم بوووود. خیلی خیلی وجودشون بهم انرژی داد.  هر چند که ۱ ساعت بیشتر نموندن ولی گذشت زمان رو اصلا احساس نکردم.بعد از دو هفته کسالت باز کلی گفتیم و خندیدیم..واقعا انسان ها به هم وابسته اند.هیچ راهی برای تنها موندن و زنده موندن نیست بنظر من!!!  زندگی ما تو تعاملاتمون جریان  داره.رابطه با خانواده ,با همسر,با فرزند,با دایره دوستان,... با ر...
12 آذر 1392

از مامان به شیش تایی ها!!!!

روز ۱۶ انتقال!!!!! دوباره لکه بینی من شروع شده.من فقط خوابیدم و حرکت ندارم. دو روز دیگه مونده به آزمایش. خیلی هیجان زده ام .واقعا دلم میخواد زودتر از بودن یا نبودنتون با خبر بشم.چرا اینقد منو اذیت میکنین.نمیشه  خیلی راحت به من حس لذت بدین؟!!!خب منم گناه دارم.چرا هی من و بالا و پایین می برید آخه. درد دارم از نافم  یه اسپاسم دردناک دارم. امروز می خواستیم با همسری بریم سید مهدی حلیم بخوریم ها.فسقلی ها  قول میدم تکون نخورم  شما این شیطنت هاتو قطع کنین من عین ۹ ماه رو می خوابم!!!!! گمونم هنوز نیومده ما رو به بازی گرفتن!!!!   امروز کلی با دوستانم حرف زدم و یه عالمه انرژی مثبت ازشون گرفتم هر چند که این لکه بینی ها حالم و ...
10 آذر 1392

بدون عنوان

سر و کله لکه های نحس پیدا شد.... ۵ شنبه بعد از ظهر سر وکلشون پیدا شد. با مامان رفتیم کمی پیاده روی!!!!!برگشتیم متوجه لکه های قهوه ای شدم.کل دیروز و امروز رو فقط دراز کشیدم.آسپرینم رو قطع کردم و شیاف رو هم زیاد کردم. فعلا  از ظهر تا حالا خونریزی ندارم.کلا فقط چند تا لکه بود. این خودش نشونه خوبی بود برای اینکه هنوز از بودنتون با خبر بشم . از طرفی این فکر به ذهنم اومد که با پیاده روی ۱۵ دقیقهای لکه بینی داشتم.۹ ماه رو چه بلایی قراره سرم بیاد که؟!!!!!!! ولی بهر حال خوشحالم که هنوز هستید فسقلی های من.دوستون دارم. ...
8 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد