سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

کودکانه

هوای بارانی دلم

پاییز رو دوست دارم!! برای من پاییز با اولین بارونش میاد. بارون های پاییزی مصداق حال و هوای این روزای  دل منه!! لحظه به لحظه رنگ عوض می کنه. یه حس مشتاق آمیخته با هزاران ابهام!! یه علامت سوال بزرگ روی همه گرگ و میش های دلم هست!! گاهی میخنده گاهی مثل همین بارون اشک میریزه.گاهی هیجان زده است گاهی آروم. گاهی عصبانیییی،گاهی...... امروز هوا بارونیه بارون رحمت خدا که همه بدی ها و کثیفی ها رو میشوره و با خودش می بره. بارون های دل منم گاهی همینطوره همه سختیها و فشار ها رو با خودش میشوره و می بره. ولی چشمام رو گریون می کنه!!. میدونید انگار توی خلسه بسر می برم. هیچ کدوم از حواسم کار نمی کنن. بی حس بی حس. دلم می خواست برم زیر بارون قدم بزنم. ن...
7 آبان 1392

کجاست عدالت بی مثالت؟!!

از دیشب تا حالا حسابی بهم ریختم.تمام طول دیشب خواب به چشمم نیومد. دلم بد جوری گرفته!! ما دیروز خونه مامان بودیم سر شام اخبار یکی از این شبکه های ترک که مورد علاقه بابا هست رو داشتیم نگاه می کردیم.توی اخبار خبری بود که انگار آب سرد رو رو تن من ریخته بودن. خبر راجب یک زنی بود که نوزاد 2 ماهشو تو خونه گذاشته بود و با دوستاش 10 روز رفته بود مسافرت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  طفل معصوم هم از گرسنگی و بی تابی مرده بود. آخ بی انصاف چه جوری به تو بگیم مادر!! اصلا چه جوری اسم آدم رو روت بذاریم. تازه  وقتی از سفر برگشته بود دیده بود مرده برده بودش بیمارستان و پزشکا بهش گفته بودن 3 روز پیش مرده!!!و چون مشکوک شده بودن به پلیس زنگ زده بودن. طفلک...
7 آبان 1392

بیمه

از روز 5 پری باید سیپرو رو شروع می کردم.متفورمین  رو هم که 1 سالی هست دارم میخورم. یکمی معده ام به هم ریخته ولی خوب کاری نمیشه کرد. هفته ای که گذشت روز 3 شنبه  به زور مرخصی گرفتم. همسرم گفته بود که بیمه اش از مدارک ایراد گرقته و خلاصه هیچی از هزینه ها رو نتونسته بود بگیره. این بود که من مدارک رو گرفتم که ببرم بیمه خودم ببینم میشه مبلغی از هزینه رو گرفت یا نه.  بیمه نزدیک چهار راه ولیعصر بود.راستش من خیلی کم سوار تاکسی شدم و مسیر های تاکسی ها رو بلد نیستم. یه جورایی رفتن تا چهار راه ولیعصر برام هیجان انگیز بود.کلی کیف کردم  میدان انقلاب از تاکسی پیاده شدم و پیاده شروع کردم به رفتن. جالب بود نگاه کردن ویترین مغازه ...
7 آبان 1392

یه روز معمولیه معمولی

دیروز بعد از ظهر رفتیم آمپول همسری و بزنیم.دکتر گفته بود هر موقع که دوست داشت بزنه. نکته اش این بود که ما فکر می کردیم داروش B.complex هست. خیلی شیک رفتیم و به تزریقاتی گفتیم برای تزریق  اومدیم. بعد خانمه نگاه کرد و گفت این که B.complex  نیست که!! بعد از دکتر اونجا پرسید و تازه دیروز فهمیدیم که همسری هم HCM داره!!! مگه آقایون هم HCM دارن؟!!! هر چی من گفتم بزار  از نوید بپرسم و بعد بزن گوش نکرد و خلاصه زد آمپول رو!! از دیشب تا حالا دل تو دلم نیست که نکنه آمپول اشتباه تجویز شده باشه؟!! چون من با گوشای خودم شنیدم که دکتر این جعبه رو نشون داد و گفت B.complex آقا رو هم هر موقع که خواستی بزن!! هر چی هم که زنگ میزنم به نوید اشغاله؟!...
7 آبان 1392

کلینیک نوید

صبح روز بعد همسری رفت مدارک بیم رو گرفت از کیلینیک و برای بعد از ظهرش هم از دکتر وقت گرفت. بعد از ظهر رفتیم  مطب خدا رو شکر خیلی معطل نشدیم. همه خانم هایی رو که با هم روز قبل بودیم رو دیدم همشون خوب بودن خدا رو شکر!! یکیشون به من گفت من مونده بوده تو اون وضعیت تو چه انرژی داشتی همه مارو ساپورت می کردی.اون خانم کرمانی هم می گفت من تو اون حال بد حواسم به خودم هم نبود اینقدر تو مثبت بودی که آدم یادش می رفت سرم دستشه و سرش داره منفجر میشه!!! راستش خوشحال شدم که تونسته بودم بخندونمشون. برای خودم هم خیلی تاثیر داشت و باعث شده بود گذر زمان یادم بره!!! خلاصه دکتر رو دیدیم .دکتر راضی بود از عمل. کمی فضای رحم را باز کرده بود و چسبندگی جزئی ل...
28 مهر 1392

اولین ملاقات با نوید

صبح روز چهارشنبه ۱۶ مرداد با کلی دردسربرای مرخصی گرفتن هم خودم هم همسری شال و کلاه کردیم و رفتیم نوید.برای کسایی که بار اولشون هست هزینه ها و اطلاعات رو می نویسم که مثل من گرفتار نشن. اولش رفتیم پذیرش یک خانم جوانی ما رو دید .یک چک لیست بلندبالایی از اطلاعات من و همسری و سوابق درمان و... همه رو گرفتند.بعد هم گفتند باید یکسری آزمایش انجام بدیم که همه آنها رو توی همون کلنیک انجام می دادن.از ساعت ۷ صبح اول رفتیم تو نوبت سونوگرافی تا همسری بره قبض ها رو پرداخت کنه من تو نوبت نشستم.خیییییییلی شلوغ بود.یه عالمه خانم و آقا اونجا بودن و به اغراق می تونم بگم ۸۰ درصدشون هم از شهرستان های مختلف اومده بودن فقط برای اینکه بیان نوید. همسری که اومد ...
28 مهر 1392

لاپراسکوپی

 جمعه رفتیم برای لاپراسکوپی!!! از دو هفته قبل برای 5 شنبه کلی مهمون دعوت کرده بودیم.تولد همسری بود و یه عالمه باید کار می کردیم.نمی شد دیگه کنسل کرد!!! دکتر گفته بود که شب از 10 به بعد چیزی نخور و فقط هم سوپ بخور!!!! از صبح 5 شنبه بدو بدو کارامو کردم یه عالمه غدا درست کردم و خونه رو مرتب کردم تا شب .دیگه به قدری بوی غذا بهم خورده بود که نمی تونستم هیچی بخورم!!! تو دو روز قبلش هم دکتر دو تا قرص  حالت مسهل داده بود که معده من رو تخلیه کنه.خلاصه تشنه و گشنه (چون آب هم نباید می خوردیم از شبش) جمعه صبح رفتم برای عمل گفته بودن ساعت 9 عملت می کنن!!!!!!!!!!!!!!!!!  از 7 ما رو بردن تو اتاق ریکاوری و لباسامون رو عوض کردن.نوید د...
28 مهر 1392

در انتظار آمدنت هستیم

روز ها بقدری سریع از پی هم میگذرند و خاطرات خوب وبد را بسرعت با خود می برند.با هر تصمیم  توی مسیری قرار می گیری  و دنباله مسیر ت خواسته و نا خواسته تو را درون تلاطم زندگی  غرق میکند.این صفحه برای من و همسرم یادگار روز های سخت انتظار  آمدن فرشته کوچکمون هست.  من و همسرم ۲,۵ سال رفتیم زیر یک سقف.والان ۲ سالی هست که منتظر امدن فرشته کوچولوم هستیم تا بیاد و با آمدنش به زندگیمون رنگ تازه ای ببخشه.تا ۸ ماه پیش فکر می کردیم که با درمان من همه چی حل میشه اما متاسفانه باید از روش های دیگری استفاده می کردیم.حدود ۸ ماه پیش وارد سیکل درمان زیفت شدم.که الان هم دارم ادامه می دم. تو این مسیر با دوستای گلی توی این سایت آشنا شدم ...
27 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد